کلمه جو
صفحه اصلی

اصلاح


مترادف اصلاح : آشتی، سازش، صلح، تصحیح، تنقیح، غلطگیری، تعمیر، مرمت، تادیب، تزکیه، تهذیب، دستکاری، رتوش

برابر پارسی : آراستن، بازسازی، پیراستن، ویرایش

فارسی به انگلیسی

amendment, correction, improvement, reform, adjustment


amendment, correction, improvement, reform, adjustment, redressing, shaving shave, reconciliation, alteration, modification, rectification, refinement, reformation, revision

alteration, correction, improvement, modification, rectification, refinement, reform, reformation, revision


فارسی به عربی

تحسین , تصحیح , تعدیل , تعویض , تکفیر , مصالحة

عربی به فارسی

تعمير کردن , مرمت کردن , درست کردن , رفو کردن , بهبودي يافتن , شفا دادن , باز خريد , خريداري و ازاد سازي , رستگاري , بهسازي , بازساخت , بهسازي کردن , ترميم کردن , اصلا حات , تجديد سازمان , اصلا ح , تهذيب


مترادف و متضاد

آشتی، سازش، صلح


تصحیح، تنقیح، غلطگیری


تعمیر، مرمت


تادیب، تزکیه، تهذیب


دستکاری، رتوش


adjustment (اسم)
تطبیق، تنظیم، تعدیل، اصلاح، میزان، تسویه، اسباب تنظیم، الت تعدیل

reconciliation (اسم)
مصالحه، اصلاح، تلفیق، اشتی

modification (اسم)
تعدیل، اصلاح، تصرف، پیرایش، تغییر و تبدیل

repair (اسم)
اصلاح، تعمیر، مرمت

correction (اسم)
اصلاح، تصحیح، غلط گیری، تادیب

amendment (اسم)
اصلاح، تصحیح، ترمیم

shaving (اسم)
اصلاح، تراشه، تراش، صورت تراشی، چیز تراشیده

betterment (اسم)
اصلاح، بهتری، بهبودی، بهبود

rectification (اسم)
اصلاح، تصحیح، جبران، یکسوسازی، راستگری

reparation (اسم)
اصلاح، غرامت، عوض، تاوان، تعمیر، جبران غرامت، غرامت جنگی

atonement (اسم)
اصلاح، جبران، کفاره، دیه

revision (اسم)
اصلاح، باز بینی، مرور، بازدید، چاپ تازه، چاپ اصلاح شده، تجدید نظر، رسیدگی ثانوی

reformation (اسم)
اصلاح، تهذیب، اصلاحات

regeneration (اسم)
اصلاح، تهذیب اخلاق، احیاء، باز زاد، باززایی، نوزایش

emendation (اسم)
اصلاح

renovation (اسم)
اصلاح، تعمیر، نوسازی، باز نو ساخت

۱. آشتی، سازش، صلح
۲. تصحیح، تنقیح، غلطگیری
۳. تعمیر، مرمت
۴. تادیب، تزکیه، تهذیب
۵. دستکاری، رتوش


فرهنگ فارسی

بصلاح آوردن، بسامان آوردن، سروسامان دادن، آراستن، سازش دادن، سازش کردن، نیکوکردن، نیکویی کردن، نیکی کردن به کسی
( مصدر ) ۱ - به کردن نیک کردن بسامان کردن سازش دادن . ۲ - آرایش دادن صورت و موی سر . جمع : اصلاحات .

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . )۱ - سر و سامان دادن ، تصحیح کردن . ۲ - کوتاه و مرتب کردن موی سر و صورت .

لغت نامه دهخدا

اصلاح. [ اِ ] ( ع مص ) راست کردن عصا و چوب را به آتش. ( منتهی الارب ). || بصلاح آوردن. ( زوزنی ). بصلاح آوردن و نیکو کردن. ( آنندراج ). نیکو کردن.( منتهی الارب ). با صلاح آوردن. ( مؤید الفضلا ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 13 ). لَم . ( تاج المصادر بیهقی ). بصلاح آوردن و نیک و بهتر کردن. ضد افساد.مثال : حالت مشرقیان قابل اصلاح است. ( فرهنگ نظام ). درست کردن. التیام دادن. بسامان آوردن. سر و سامان دادن به کارها. درست کردگی و راست کردگی. ( ناظم الاطباء ). ضد افساد چیزی. دور کردن تباهی و راست کردن چیزی. ( از قطر المحیط ) ( از المنجد ) : نیش کژدم... را اگرچه بسیار بسته دارند و در اصلاح آن مبالغت نمایند، چون بگشایند بقرار اصل بازرود. ( کلیله و دمنه ).
کلک سر سبز اوست از پی اصلاح ملک
از حبشه سوی روم تیزرونده نوند.
سوزنی.
یکی از وزرا بر زیردستان رحمت آوردی و اصلاح همگنان را بخیر توسط کردی. ( گلستان ).
چون بازنیاید ز بت و بتکده خسرو
اصلاح مزاج سگ دیوانه چه کوشم ؟
؟ ( از آنندراج ).
|| نیکویی نمودن. ( منتهی الارب ). احسان کردن. نیکویی کردن. ( از مؤید الفضلا ). نیکویی نمودن ، یقال : اصلح الیه ؛ اذا احسن. با همدیگر نیکی کردن. ( ناظم الاطباء ).به کسی نیکی کردن. ( از المنجد ) ( از قطر المحیط ). و گویند: اصلح اﷲ له فی ذریته و ماله. ( از المنجد ). || با هم آشتی کردن. ( منتهی الارب ). آشتی نمودن. خلاف افساد. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). آشتی کردن. ( مؤید الفضلاء ) ( فرهنگ نظام ). || اصلاح میان قوم ؛ سازش دادن آنان را. ( از قطر المحیط ). اصلاح میان کسان ؛ سازش دادن ایشان را. ( از المنجد ). || به اصلاح آوردن معیشت ؛ ترقیح. ( تاج المصادر بیهقی ). || تراشیدن یا زدن یا پیراستن موی سر و صورت. آرایش زلف و ریش. ( ناظم الاطباء ). رجوع به اصلاح کردن و اصلاح صورت و اصلاح سر شود :
بس که اصلاح خط خوب تو دارم در نظر
در میان خواب [هم ] تصحیح قرآن می دهم.
؟ ( از آنندراج ).
|| فراهم آمدن قومی بر امری. ( منتهی الارب ). || اصلاح ساز؛ پرداخت کوک آن. || تصحیح. || رفع عیب و فساد چیزی. || ترتیب و بند و بست. || بهبود از بیماری. ( ناظم الاطباء ). || اصلاح دارویی ؛ داروی دیگری با آن یار کردن تا از جنبه زیان آن بکاهد. تهیه و آماده و ساخته کردن دارو: عم انه امر باصلاحه فاصلح و اخذه لوقته. ( عیون الانباء ج 1 ص 196 ). || در تداول امروز، از نظر مذهبی و اجتماعی مرادف کلمه رفرم است و آن در آغاز عبارت از جنبش دینی اصلاح خواهانه ای بود که مارتین لوتر در آلمان بسال 1521 م. بدان همت گماشت و از کلیسیای کاتولیکی انشعاب کرد و آنگاه زوینگل و کالون در سویس از جنبش وی پیروی کردند و در نتیجه ٔانشعاب آنان مذهب پروتستان پدید آمد و در برابر کلیسیاهای کاتولیک ، کلیسیاهای پروتستان ها در سراسر کشورهای مسیحی تأسیس یافت. رفته رفته کلمه اصلاح بر هر تغییری خواه مذهبی و خواه اجتماعی و سیاسی اطلاق گردید، چنانکه هم اکنون مراد از اصلاح امور، دادن تغییرات سودمند در کارهاست و اصلاح طلبان یا اصلاح خواهان کسانی هستند که خواستار اصلاحات اجتماعی بشیوه تکامل و تدریج اند، در برابر دسته های افراطی و انقلابی که تغییر اوضاع را بشیوه انقلاب می طلبند. رجوع به عنوانهای اصلاح طلب و اصلاح خواه شود. || ( اِخ ) اصلاح المنطق ،کتابی ازآن ابن سکیت بود که ابوزکریا خطیب تبریزی بشرح و تهذیب آن پرداخت و اب لویس شیخو آنرا بعنوان تهذیب الالفاظ طبع کرد. ( 896 از اعلام المنجد ).

فرهنگ عمید

۱. برطرف کردن عیب و ایراد چیزی، درست کردن: اصلاح خط فارسی.
۲. تراشیدن یا کوتاه کردن موی سروصورت.
۳. برطرف کردن ایرادات نوشته، ویرایش کردن: این مقاله به اصلاح بیشتری نیاز دارد.
۴. از بین بردن اخلاق یا عادات بد کسی از طریق آموزش.
* اصلاح دادن: (مصدر متعدی ) صلح دادن، آشتی دادن، صلح و آشتی برقرار کردن.
* اصلاح کردن: (مصدر متعدی )
۱. به سامان آوردن، سروسامان دادن، درست کردن.
۲. تراشیدن یا کم کردن موی سر و صورت.
۳. نیکو کردن.
۴. صحیح کردن عبارت، درست کردن نوشته ای.
۵. مرمت کردن، تعمیر کردن.
۶. رفع اختلاف کردن، سازش دادن میان دیگران.
۷. (مصدر لازم ) آشتی کردن با هم.

۱. برطرف کردن عیب و ایراد چیزی؛ درست کردن: اصلاح خط فارسی.
۲. تراشیدن یا کوتاه کردن موی سروصورت.
۳. برطرف کردن ایرادات نوشته؛ ویرایش کردن: این مقاله به اصلاح بیشتری نیاز دارد.
۴. از بین بردن اخلاق یا عادات بد کسی از طریق آموزش.
⟨ اصلاح دادن: (مصدر متعدی) صلح دادن؛ آشتی دادن؛ صلح و آشتی برقرار کردن.
⟨ اصلاح کردن: (مصدر متعدی)
۱. به سامان آوردن؛ سروسامان دادن؛ درست کردن.
۲. تراشیدن یا کم کردن موی سر و صورت.
۳. نیکو کردن.
۴. صحیح کردن عبارت؛ درست کردن نوشته‌ای.
۵. مرمت کردن؛ تعمیر کردن.
۶. رفع اختلاف کردن؛ سازش دادن میان دیگران.
۷. (مصدر لازم) آشتی کردن با هم.


دانشنامه عمومی

اصلاح یا رفرم به معنای بهبود یا ترمیم چیزیست که غلط، فاسد، نامطلوب یا غیره است. کاربرد این واژه بدین معنا از قرن هیجدهم شروع شد. اصلاح عموماً در برابر انقلاب مطرح می شود.

(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) بهسازی (سیاسی).


فرهنگ فارسی ساره

بازساز


فرهنگستان زبان و ادب

{reform} [جامعه شناسی، علوم سیاسی و روابط بین الملل] اقدام برای تغییر برخی از جنبه های حیات اقتصادی یا سیاسی یا اجتماعی، بدون ایجاد دگرگونی بنیادی یا ساختاری، برای بهبود وضعیت جامعه متـ . اصلاحات
[زیست شناسی-ژن شناسی و زیست فنّاوری، کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] ← بهنژادی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] برطرف کردن فساد و تباهی از شیء و ایجاد سلامت و بهبودی در آن را اصلاح گویند. از اصلاح در باب‏های زکات، نکاح و قضاء سخن گفته شده است.
مراد از اصلاح (در مقابل افساد)، انجام کاری است که یا افساد را برطرف کند و یا زمینه بروز آن را از بین ببرد که به لحاظ نوع موضوع فرق می‏کند مانند اصلاح نفس، اصلاح ذات البین و اصلاح ساختمان که به ترتیب به معنای پیرایش نفس از صفات زشت و آراستن آن به صفات نیکو، آشتی و پیوند میان متخاصمین و رفع کدورت از آنان، و ترمیم خرابی‏های ساختمان است.

معنای لغوی اصلاح
اصلاح مصدر باب افعال از ریشه «ص ـ ل ـ ح» و نقطه مقابل افساد است و در منابع واژه نگاری فارسی و عربی به معنای به صلاح آوردن، بهبودی بخشیدن، تعمیر کردن، آشتی دادن، نیکویی کردن و آراستن و سامان دادن آمده است.
معنای مشترک در همه مشتقات این واژه، سلامت از فساد است که شامل سلامت در ذات ، نظر و عمل می گردد.
اصلاح گاه به اقامه و برپاداشتن چیزی پس از فساد و خرابی و گاه به بازگشت به حالت اعتدال حاصل می شود.
واژه انگلیسی Reform بیشتر با رویکرد اجتماعی و سیاسی به معنای درست کردن، آشتی، تعمیر و ... به کار می رود.

واژگان مربوط به اصلاح
واژه اصلاح و دیگر مشتقات ماده صلح از جمله صلاح، صالح، مصلح و صُلح، نزدیک به ۸۰ بار در قرآن به کار رفته که گاه در برابر فساد و گاه در برابر سوء آمده است.
این مجموعه موارد را می توان در یک دسته بندی موضوعی چنین برشمرد: مصالحه و گذشت ، رفع نزاع بین دو نفر یا اصلاح میان انسانها ، رفع اختلافات خانوادگی ؛ جوان ساختن پیر و رفع نازایی ، احسان به والدین ، توبه و جبران گذشته ، تقوا و انجام دادن عمل صالح ، امر به معروف و نهی از منکر و قبولی اعمال.

گستره معنایی اصلاح
...

[ویکی الکتاب] معنی إِصْلَاحٌ: اصلاح-درست کردن
معنی أَصْلَحَ: اصلاح کرد
معنی أَصْلَحَا: آن دو اصلاح کنند
معنی أَصْلَحُواْ: اصلاح کنند
معنی أَصْلِحُواْ: اصلاح کنید
معنی لَا یُصْلِحُ: اصلاح نمی کند
معنی لَا یُصْلِحُونَ: اصلاح نمی کنند
معنی یُصْلِحْ: تا اصلاح کند
معنی أَصْلِحْ: اصلاح کن
معنی أَصْلَحْنَا: اصلاح کردیم
معنی مُصْلِحِ: اصلاحگر- اصلاح کننده
معنی مُصْلِحُونَ: اصلاحگران - اصلاح کنندگان
معنی مُصْلِحِینَ: اصلاحگران - اصلاح کنندگان
ریشه کلمه:
صلح (۱۸۰ بار)

[ویکی فقه] اصلاح (قرآن). اصلاح در برابر افساد، به معنای برطرف کردن فساد و تباهی و انجام دادن کار شایسته است.
در این جا همین معنا مورد نظر است. اصلاح به معنای ایجاد وفق و آشتی میان متخاصمان در مدخل آشتی آمده است. در این مدخل از واژه «اصلاح» و مشتقات آن استفاده شده است.
اهم عناوین
آثار اصلاح (قرآن)، اصلاحات اقتصادی (قرآن)، اصلاح امور یتیمان (قرآن)، اصلاح جامعه (قرآن)، اصلاح خانواده (قرآن)، زمینه های اصلاح (قرآن).

پیشنهاد کاربران

درذهن من معنی ومفهوم این کلمه اصلاح وتصحیح شدن بود

نوآرایی

بهسازی، بهبود

اصلاح کردن= درست کردن ، بهبود بخشیدن

رفرم

اصلاح ( Revise ) : [اصطلاح مقاله نویسی]حالتی است که داوران مجله خطا ها و ایراداتی را در مقاله شناسایی می کنند و از نویسنده درخواست می کنند که نسبت به رفع آن ها اقدام کند تا پس از داوری مجدد درباره پذیرش یا عدم پذیرش آن مقاله تصمیم گیری کنند.

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
سَژود sažud ( سنسکریت: سَمشودهَنَ )
سَمپَد sampad ( سنسکریت )
سادوت sãdut ( سنسکریت: سادهوتوَ sãdhutva )

Fix

بسامانی


لغت آریایی سلا śalai* که عرب آنرا صلاح مینویسد به معنای درستی خوبی صحت goodness است که شکل اصلی آن در زبان سکا - ختن ś�ḍe* به همین معناست زیرا مردمان سکا - ختن ل را جانشین د میساختند. بدل شدن سدا به سلا←صلاح مانند بدل شدن دیپ به معنای نوشتن ( دبیر - دبستان ) به لیپ در سنسکریت ( لیپگر=نویسنده ) و واژه اوستایی مدخ به واژه امروزین ملخ است. بدینسان روشن میشود واژگان عربی اصلاح اصلاحات اصلاحیه صالح مصلح اصلح مصلحت جعلی هستند. دانستنی است لغت صالح در عبری و عربی به معنای پیروز کامکار است.



*پیرس : Dictionary of Khotan Saka by H. W. Bailey



"رتوش"، واژه ای فرنگی است نه پارسی ، خواهش می کنم ویرایش کند


کلمات دیگر: