کلمه جو
صفحه اصلی

لین


مترادف لین : روان، نرم

متضاد لین : خشن، زبر

فارسی به انگلیسی

soft, gentle

مترادف و متضاد

gentle (صفت)
مهربان، ارام، ملایم، لطیف، نجیب، بامروت، ظریف، با تربیت، اهسته، لین

soft (صفت)
مهربان، شیرین، نازک، ملایم، لطیف، ترد، نرم، گوارا، لین، متورق، نیم بند

روان، نرم ≠ خشن، زبر


فرهنگ فارسی

نرم، ملایم، نقیض خشن، خوش خلق، نرمخوی
( اسم ) ۱- نرمی لینت مقابل خشونت زبری : بلی بیک حرکت از زمانه خرسندم که روزگار بسر میرود بشدت ولین . ( سعدی لغ. ) ۲- روانی شکم مقابل یبس . یا حروف لین . الف و واو و یائ ساکن ماقبل مفتوح مانند : عین و حول .
نام آوازی بیونانی که در مصر و فینیقیه و قبرس و غیره نیز خوانده میشده است .

فرهنگ معین

(لَ یِّ ) [ ع . ] (ص . ) نرم ، روان .

لغت نامه دهخدا

لین. [ ل َ ] ( ع ص ) نرم. لَیِّن. ( یا لین مخففةً خاص است در مدح ). ج ، لینون ، اَلیناء. مقابل غلیظ و درشت. لَدن.
- هین لین ( و یشدد ) ؛ چیزی اندک و نرم و سست و فروهشته. ج ، اَلیناء. ( منتهی الارب ).

لین. [ ل َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) نرم. لَین. ج ، لینون ، اَلیناء. ( منتهی الارب ). سهل. لینة. لدن. قُلا. مقابل خشن ، چنانکه لدن مقابل صلب است. و رجوع به صلب شود.
- قول ٌ لین ؛ گفتاری نرم.
- لین الجانب ؛ سست کمان.
- لین العریکة ؛ نرم خوی. لدن الخلیقة.
- هین لین ؛ نرم و سست و فروهشته. ( منتهی الارب ).
|| روان. || مقابل قوی ( در موسیقی ) .

لین. ( ع اِمص ) نرمی. لینت. ضد خشونت. مقابل صلابت : و امراء از صادرات افعال او چون لین و خور و ضعف و سدر مشاهده میکردند. ( جهانگشای جوینی ).
من نکردم با وی الا لطف و لین
او چرا با من کند بر عکس کین.
مولوی.
بلی به یک حرکت از زمانه خرسندم
که روزگار به سر میرود به شدت و لین.
سعدی.
مصلحت بود اختیار رای روشن بین او
زیردستان را سخن گفتن نشاید جز به لین.
سعدی.
چو بینی که جاهل به کین اندر است
سلامت به تسلیم و لین اندر است.
سعدی.
|| روانی ( در شکم ). مقابل یبس. || حروف لین ، واو و یاء ساکنه ماقبل مفتوح است. هرگاه ماقبل حروف سه گانه واو و الف و یاء حرکتش از جنس آنها نباشد حروف لین نامند، مانند لفظ عین و حولین. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 355 شود.

لین. [ ل َ ] ( ع مص ) لیان. لینة. نرم گردیدن. ( منتهی الارب ). نرم شدن. ( تاج المصادر ) ( زوزنی ).

لین. ( ع اِ ) ج ِ لونة. || ج ِ لینة. ( منتهی الارب ).

لین. ( اِخ ) نام دهی است به مرو. محمدبن نصربن الحسن بن عثمان المزنی اللینی ، متوفی به سال 233 هَ. ق. منسوب بدانجاست. ( از معجم البلدان ).

لین. ( اِخ ) نام بزرگترین قریه واقع در کوره بین النهرین میان موصل و نصیبین. ( از معجم البلدان ).

لین. ( اِخ ) جائی است در بلاد مغرب. ( منتهی الارب ). نام موضعی است در شعر عبیدبن الابرص :
تغیرت البلاد بذی الدفین
فاودیة اللوی فرمال لین.
( از معجم البلدان ).

لین. ( اِخ ) نام شهری به اتازونی ( ماساچوست ). دارای 98000 تن سکنه.

لین . (اِ) نام آوازی به یونانی که در مصر و فینیقیه و قبرس و غیره نیز خوانده میشده است . (ایران باستان ج 1 ص 514).


لین . (اِخ ) نام شهری به اتازونی (ماساچوست ). دارای 98000 تن سکنه .


لین . (اِخ ) جائی است در بلاد مغرب . (منتهی الارب ). نام موضعی است در شعر عبیدبن الابرص :
تغیرت البلاد بذی الدفین
فاودیة اللوی فرمال لین .

(از معجم البلدان ).



لین . (اِخ ) نام بزرگترین قریه ٔ واقع در کوره ٔ بین النهرین میان موصل و نصیبین . (از معجم البلدان ).


لین . (اِخ ) نام دهی است به مرو. محمدبن نصربن الحسن بن عثمان المزنی اللینی ، متوفی به سال 233 هَ . ق . منسوب بدانجاست . (از معجم البلدان ).


لین . (ع اِ) ج ِ لونة. || ج ِ لینة. (منتهی الارب ).


لین . (ع اِمص ) نرمی . لینت . ضد خشونت . مقابل صلابت : و امراء از صادرات افعال او چون لین و خور و ضعف و سدر مشاهده میکردند. (جهانگشای جوینی ).
من نکردم با وی الا لطف و لین
او چرا با من کند بر عکس کین .

مولوی .


بلی به یک حرکت از زمانه خرسندم
که روزگار به سر میرود به شدت و لین .

سعدی .


مصلحت بود اختیار رای روشن بین او
زیردستان را سخن گفتن نشاید جز به لین .

سعدی .


چو بینی که جاهل به کین اندر است
سلامت به تسلیم و لین اندر است .

سعدی .


|| روانی (در شکم ). مقابل یبس . || حروف لین ، واو و یاء ساکنه ٔ ماقبل مفتوح است . هرگاه ماقبل حروف سه گانه واو و الف و یاء حرکتش از جنس آنها نباشد حروف لین نامند، مانند لفظ عین و حولین . و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 355 شود.

لین . [ ل َ ] (ع ص ) نرم . لَیِّن . (یا لین مخففةً خاص است در مدح ). ج ، لینون ، اَلیناء. مقابل غلیظ و درشت . لَدن .
- هین لین (و یشدد) ؛ چیزی اندک و نرم و سست و فروهشته . ج ، اَلیناء. (منتهی الارب ).


لین . [ ل َ ] (ع مص ) لیان . لینة. نرم گردیدن . (منتهی الارب ). نرم شدن . (تاج المصادر) (زوزنی ).


لین . [ ل َی ْ ی ِ ] (ع ص ) نرم . لَین . ج ، لینون ، اَلیناء. (منتهی الارب ). سهل . لینة. لدن . قُلا. مقابل خشن ، چنانکه لدن مقابل صلب است . و رجوع به صلب شود.
- قول ٌ لین ؛ گفتاری نرم .
- لین الجانب ؛ سست کمان .
- لین العریکة ؛ نرم خوی . لدن الخلیقة.
- هین لین ؛ نرم و سست و فروهشته . (منتهی الارب ).
|| روان . || مقابل قوی (در موسیقی ) .


فرهنگ عمید

نرم شدن، نرمی.
نرم.
نرم، ملایم.

نرم؛ ملایم.


نرم.


نرم ‌شدن؛ نرمی.


دانشنامه عمومی


دانشنامه آزاد فارسی

لین (Lynn)
شهری صنعتی و دریابندری نزدیک خلیج ماساچوست در بخش اِسِکس در ایالت ماساچوست، واقع در ۱۵کیلومتری شمال شرقی شهر بوستون. جمعیتِ آن ۸۹,۱۰۰ نفر است (۲۰۰۰). لین تولیدکنندۀ توربین، مولدِ برق، موتور جت، کفش و پوشاک است. این شهر در ۱۶۲۹ با نام سوگاست به ثبت رسید و در ۱۶۳۷ به لین تغییر نام یافت و در ۱۸۵۰ جزو شهرهای بزرگ به ثبت رسید. کارخانۀ ذوب آهنِ این شهر در ۱۶۴۳ احداث شد، اما اقتصاد کهن آن بر کشاورزی و ماهی گیری استوار بود. دباغی چرم در ۱۷۷۵ در آن رونق گرفت و زمانی لین بزرگ ترین تولیدکنندۀ کفش زنانه در جهان بود. شرکتِ جنرال الکتریک در ۱۹۳۰ کارخانه ای را در لین دایر کرد و در ۱۹۴۲ نخستین موتور توربو جت امریکا با موفقیت در این شهر طراحی و ساخته شد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۵(بار)
نرمی. راغب گوید: در اجسام بکار رود و در خُلق و معانی به طور استعاره. . در اثر رحمت خدا به آنها نرم و ملایم شدی . برای داود آهن را نرم کردیم. . در المیزان گوید: معنی سکون به تلین تضمین گردیده لذا با «اِلی» متعدی شده است یعنی: پوستهای آنانکه از خدایشان می‏ترسند میلرزد سپس پوستها و دلهایشان بیاد خدا آرام می‏گیرد، (قول خدا را قبول کرده و بدان دل می‏بندند). * . لینه درخت خرما است به قولی آن از لین است وبه جهت نرمی میوه‏اش آن را لینه گفته‏اند (مجمع) راغب گوید: نَخْله ناعِمة. گویا منظور درخت بارور و دلپسند است یعنی هر نخلی که بریدید یا آنرا بر ریشه به پا گذاشتید باذن خدا بود. * . با او سخن نرم بگویند.

[ویکی الکتاب] معنی لَئِنِ: سوگند می خورم یا می خوریم اگر(حرکت نون به دلیل تقارن آن با حرف ساکن و تشدید دار کلمه بعد می باشد)
معنی لَئِنْ: سوگند می خورم یا می خوریم اگر
معنی لـَ: حتماً - البته - سوگند می خورم یا می خوریم (در عباراتی نظیر "لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ " سوگند می خوریم که اگر شما خارج شدید ما هم با شما خارج می شویم)
معنی مَدِینَةِ: شهر- مدینه ( در آیه شریفه 8 سوره مبارکه منافقون : "یَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَی ﭐلْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ ﭐلْأَعَزُّ مِنْهَا ﭐلْأَذَلَّ ..." )
معنی أُمَّةً: گروهی از مردم(که بواسطه دین واحد یا مکان و زمان واحد گرد هم باشند و قصد و هدف مشترکی داشته باشند) - دین (در عبارت "بل قالوا انا وجدنا اباءنا علی امة و انا علی آثارهم مهتدون "کلمه امت به معنای طریقهای است که مقصود آدمی باشد چون ماده أم ، یؤم به معنای...
معنی فِطْرَةَ: آفرینش(در بسیاری از آیات ، خلقت را فطر ، و خالق را فاطر نامیده است ، و فطر به معنای پاره کردن است ، گویا خدای تعالی عدم را پاره میکند و موجودات را از شکم آن بیرون میآورد و کلمه فطرت بر وزن فعلت بنای نوع را میرساند یعنی نوعی از خلقت ، فطرة الله عبارت ...
ریشه کلمه:
ان (۱۵۶۹ بار)
ل (۳۸۴۲ بار)

گویش مازنی

/lin/ از توابع ولوپی قائم شهر - از روستاهای آلاشت سوادکوه

۱از توابع ولوپی قائم شهر ۲از روستاهای آلاشت سوادکوه


پیشنهاد کاربران

یک ماده مخدرم هست به همین نما ک از شربت ضد سرفه درس میشه و این لغت به لاتین هست

در گویش زبان بختیاری لَیِن ( Layan ) =ظرف بزرگ دوره دار که برای خمیر کردن آرد بکار میرود. ( در تلفظ له یه ن_لَ - یِ - ن.

لَیَن ( Ləyən ) در زبان ترکی به معنی لگن است، تشت فلزی


کلمات دیگر: