کلمه جو
صفحه اصلی

قطع


مترادف قطع : انقطاع، برش، جدایی، فک، بریده، جدا، گسسته، گسیخته، بریدن، گسستن، گسیختن، بریدگی، گسیختگی، قطعه، اندازه، قالب، یقین

متضاد قطع : وصل

برابر پارسی : بریدن، جداکردن، گسستن

فارسی به انگلیسی

outage, cut, disconnection, discontinuance, ectomy _, interruption, rupture, section, severance, stoppage, cutting, amputation, setting, fixing, formcut, size

cutting, amputation, interruption, severance, setting, fixing, formcut, size


piece, section, part, segment, tract, plot, fragment of an elegy(often an an independent poem), continent


cut, disconnection, discontinuance, ectomy _, interruption, rupture, section, severance, stoppage


فارسی به عربی

استیصال , تشریح , صیغة , عرقلة , فترة الهدوء , من

عربی به فارسی

حکاکي , بريدن , ارواره , دهان , لب ولوچه , گسيختن , گسستن , چيدن , زدن , پاره کردن , قطع کردن , کم کردن , تراش دادن (الماس وغيره) , عبور کردن , گذاشتن , برش , چاک , شکاف , معبر , کانال , جوي , تخفيف , بريدگي , چاک دادن , خيلي کم کردن , نشان مميز


اندام هاي کسي رابريدن , جداکردن , تجزيه کردن


مترادف و متضاد

cut (اسم)
تخفیف، قطع، برش، جوی، شکاف، کانال، چاک، معبر، بریدگی، مقطع

ablation (اسم)
فرسایش، قطع، ریشه کنی، قطع عضوی از بدن، طرد

cutting (اسم)
قطع، برش، قلمه گیاه، قلمه زنی، برش روزنامه

format (اسم)
قطع، هیئت، نسبت، قالب، اندازه شکل

outage (اسم)
قطع، سوراخ، راه خروج، مدت، قطع برق، زمان قطع برق

disconnection (اسم)
قطع، تفکیک، گسیختگی، گسستگی، عدم ربط، نداشتن رابطه

abscission (اسم)
جدایی، قطع، ریزش، برش، دریدگی، قطع پوست و گوشت

rupture (اسم)
جدایی، قطع، فتق، گسیختگی، گسستگی، پارگی

dissection (اسم)
قطع، برش، تجزیه، تشریح، کالبد شکافی

slack (اسم)
قطع، سکون، انقطاع، کسادی، شلی، کساد

dismemberment (اسم)
قطع، بریدن

positivism (اسم)
قطع، یقین، مثبت گرایی، فلسفه عملی و مثبت، تحقق

concision (اسم)
قطع، برش، تفرقه

disruption (اسم)
قطع، شکستن

excision (اسم)
قطع، برش

resection (اسم)
قطع، طرد، برش

scissors (اسم)
قطع، قطع کننده، قیچی، مقراض، چیز برنده

severance (اسم)
جدایی، قطع، تجزیه، تفکیک، جدا سازی، مجزایی

tearing off (اسم)
قطع

انقطاع، برش، جدایی، فک ≠ وصل


بریده، جدا، گسسته، گسیخته


بریدن، گسستن، گسیختن


بریدگی، گسیختگی


قطعه


اندازه، قالب


یقین


۱. انقطاع، برش، جدایی، فک
۲. بریده، جدا، گسسته، گسیخته
۳. بریدن، گسستن، گسیختن
۴. بریدگی، گسیختگی
۵. قطعه
۶. اندازه، قالب
۷. یقین ≠ وصل


فرهنگ فارسی

بریدن، جداکردن، ونیزبمعنی جزم ویقین، تکه بریده شده ازدرخت، ونیزبه معنی پیکان پهن
( اسم ) جمع قطعه .

← قطع فیلم


فرهنگ معین

(قَ ) [ ع . ] (مص م . ) بریدن ، جدا کردن .
( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - برش ، پاره . ۲ - اندازة طول و عرض چیزی . ۳ - جزم ، یقین .

(قَ) [ ع . ] (مص م .) بریدن ، جدا کردن .


( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - برش ، پاره . 2 - اندازة طول و عرض چیزی . 3 - جزم ، یقین .


لغت نامه دهخدا

قطع. [ ق َ طِ ] (ع ص ) بریده آواز. (منتهی الارب ). من ینقطع صوته . (اقرب الموارد).


قطع. [ ق ِ ] (ع اِ) پاره ٔ بریده از درخت . || پیکان خرد پهناور که در تیر نشانند. ج ، اَقْطُع، قِطاع . || تاریکی آخر شب ،یا پاره ای از تاریکی آن ، یا از اول شب تا سه یک حصه ٔآن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و از این باب است قول خدای تعالی : فاسر باهلک بقطع من اللیل . (قرآن 81/11). || تیر هیچکاره . || گلیم خرد که بر پشت اندازند چون برنشینند بر وی و آن به منزله ٔ زیرپوش است مر اسب را و نهالین زین .ج ، قُطوع ، اَقْطُع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


قطع. [ ق َ طَ ] (ع مص ) بریده شدن دست از بیماری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قطعت الید قطعاً و قَطْعةً و قُطعاً و قَطّاعاً؛ بانت بقطع او بداء عرض لها. (اقرب الموارد).


قطع. [ ق ِ طَ ] (ع اِ) پاره ای از شب . || ج ِ قِطْعَة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قِطْعة شود.


قطع. [ ق ُ ] (ع اِ) دمه و تاسه از فربهی و جزآن . (منتهی الارب ). البهر و انقطاع النفس . || ج ِ اقطع، به معنی دست بریدگان . || راهزنان . || (اِمص ) خشک شدگی چاه . و به این معنی به کسر قاف نیز آمده . || (مص ) بریده شدن دست از بیماری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند:قطعت الید قَطْعاً و قَطَعةً و قُطعاً؛ بریده شد دست او از بیماری . (منتهی الارب ). رجوع به قَطَع شود.


قطع. [ ق ُ طَ ] (ع ص ) مرد بُرنده ٔ خویشی و آزارنده ٔ خویشان . (منتهی الارب ). گویند: رجل قطع؛ ای قاطع رحمه . (اقرب الموارد). قُطَعة. (منتهی الارب ). رجوع به قطعه شود. || (اِ) ج ِ قُطْعة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قُطْعَة شود.


قطع. [ ق ُ طُ ] (ع اِ) ج ِ قطیع، و آن شاخه ای است که از آن تیر سازند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قطیع شود.


قطع. [ ق َ ] ( ع مص ) بریدن و جدا کردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). گویند: قطعه قطعاً و مَقْطَعاً و تِقِطّاعاً. || گذشتن : قطع النهر قطعاً و قطوعاً؛ عَبَره. || به تازیانه زدن : قطع فلاناً بالقطیع. || چیره شدن : قطعه بالحجة؛ چیره شد بر وی به حجت. || ساکت کردن و خاموش ساختن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قطع لسانه ؛ به نیکوئی و احسان زبانش برید و خاموش ساخت. ( منتهی الارب ). || بریدن خویشی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قطع رحمه قطعاً و قطیعة؛ برید خویشی را و گسست پیوند برادری را. || خفه شدن از کسی. ( منتهی الارب ). اختناق. ( اقرب الموارد ): قطع فلان الحبل ، و منه قوله تعالی : ثم لیقطع ( قرآن 15/22 )؛ ای لیختنق. تاسه زده گردیدن : قُطِعَ فلان ( به طور مجهول )؛ تاسه زده گردید. ( منتهی الارب ). قطع النفس ؛ انقطع. ( اقرب الموارد ). || نیمه حوض را پرکرده گذاشتن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قطع الحوض قطعاً؛ ملأه الی نصفه ثم قطع عنه الماء. ( اقرب الموارد ). || فروختن ستور. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قطع عنق دابته ؛ باعها. ( اقرب الموارد ). || افراز کردن. ( اقرب الموارد ). || بسنده شدن. ( منتهی الارب ): قطعنی الثوب ؛ کفانی لتقطیعی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || قُطِعَ الرجل ؛ یئس او عجز. || منع کردن و بازداشتن : قطع فلاناً عن حقه ؛ منعه. || جلوگیری کردن و ترساندن : قطع الطریق علی السالکین ؛ منعه و اخافه. || باطل کردن : قطع الحدث الصلوة؛ ابطلها. || جزم کردن : قطع فلان فی القول ؛ جزم. ( اقرب الموارد ) || ( اِمص ) جدائی. ( منتهی الارب ). جدائی بعض اجزاء جسم. ( اقرب الموارد ). و به فارسی با لفظ فرمودن و کردن و شدن مستعمل. ( آنندراج ). || ( اصطلاح عروض ) نزد عروضیان حذف آخر وتد مجموع واقع در عروض بیت است. و گویند زدن آن و ساکن گرداندن حرف متحرک ماقبل آن ، مانند حذف نون مفاعلن و ساکن کردن لام آن تا متفاعل گردد. ( اقرب الموارد ). || ( اِ )برش و قالب و اندازه : کاغذی به قطع چهار ورق و نیم.کتاب به قطع وزیری. || ( اصطلاح هیأت ) در تداول منجمین احکامی و زایچه بینان و فال گیران ، حادثه سوء که در زندگانی صاحب طالع روی خواهد داد. قران : و الصواب ان یدخل منا فی کل یوم علی الملک واحد، ویحکی له حکایة تمنعه عن قتله ذلک الیوم ، فان کان علی الغلام قطع فیزول. ( سندبادنامه عربی چ اسلامبول ص 354 ). اصنعی له فیلاً من حلاوه و دعیه یأکله ، یزول عنه القطع. ( همان کتاب ص 381 ). فظهر فی طالعه ان علیه قطع الی سبعة ایام و ان تکلم فیها کان حتفه فیها. ( همان کتاب ص 384 ). و کان علی قطع فدفع اﷲ عنی بهذه المراءة. ( همان کتاب ص 388 ). اما قواطع تنه نحوست وشعاعهاء ایشان آنک به کراهیت و دشمنی منسوبند و تنه کواکب ثابته آنک معروفند به قطع چون تسییر به ایشان رسد به وقتی کی عطیت بر نیمه بود یا به چهاریکها وتحویل تباه آید و آنجا سعدی را سعادت نبود که با منحست برابری کند، و از منجمان هست کی جایگاه سیک ها ( سه یک ها ) از عطیت به جای چهاریک ها دارند و قواطع بسیار است. ( التفهیم ص 521، 522 ). و در حاشیه التفهیم آرد:توضیح آنچه استاد ما فرمود این است که احکامیان میگویند تنه نحس یعنی جرم نحس خواه از ثوابت باشد از قبیل ثریا و دَبَران و خواه از سیارگان بود از قبیل مریخ و زحل و همچنین شعاع نحس یعنی تربیع و مقابله و همچنین حد و درجه نحس همگی از قواطعاند بدین سبب که در استخراج کمیت عمر دلیل باشند بر قطع عمر آنگاه که تسعیر بدانها رسد خاصه که معین مقوی از قبیل انتهأات و تحویلات در کار نباشد و عطیه عمر منحوس بود یانکبتی دهد نظیر قطع عمر. ( حاشیه التفهیم ص 522 ). || ( اصطلاح اصول فقه ) یکی از مباحث عقلی اصول فقه است که از دوره شیخ مرتضی به بعد بحث در آن رونق و اهمیت بیشتری پیدا کرد. شیخ در کتاب فرائد الاصول گوید: بدان مکلف هرگاه به حکم شرعی توجه پیدا کند یا برای وی نسبت به آن حکم قطع یعنی علم و یقین پیدا میشود یا ظن و یا شک ، آنگاه هر یک از این سه قسم را مبداء و منشاء یک نوع ازاحکام شرعی قرار میدهد. قطع بر دو قسم است : قطع موضوعی و قطع طریقی. یک شی ممکن است به طور مستقیم موضوع حکم شرعی قرار گیرد، در این صورت حکم متبع است همانطور که رسیده است و ممکن است چیزی طریق برای وصول به چیز دیگری باشد و خودش به طور مستقیم موضوع حکم شرعی نباشد، در این صورت حکم به طور مطلق متبع است ، قسم اول را اصطلاحاً قطع موضوعی و دوم را طریقی مینامند، پس قطع موضوعی قطعی است که مأخوذ در موضوع حکم شرعی باشد مانند «معلوم البولیة نجس » ( بول معلوم نجس است ) و «معلوم الخمریة حرام » ( شراب معلوم حرام است ) ودر این صورت حکم نجاست و حرمت از احکام خود بول و خمر نیست بلکه از احکام بول و خمر معلوم است. پس اگر چیزی واقعاً بول یا خمر باشد و کسی علم به آن پیدا نکند و استعمال نماید چیزی بر او نیست. و قطع طریقی قطعی است که طریق و راه برای یافتن مقطوع به است که متعلق اوست و خود موضوع حکم نیست ولی احکام مقطوع بر آن نیز مترتب خواهد شد ازاینرو هرگاه کسی قطع پیدا کرد که فلان مایع بول یا خمر است به مجرد پیدا شدن این قطع آن مایع برای او بول و خمر خواهد بود زیرا قطع اوطریق برای وصول به خمر واقع شده و حکم بول و خمر برآن مایع بار خواهد گردید و در این هنگام برای وی این قیاس پیدا میشود این مایع بول است یا خمر است و بول یا خمر نجس یا حرام است ، پس این مایع نجس یا حرام است. و از این جهت اگرچه مایع در ظرف واقع بول یا خمر هم نباشد استعمال کردن شخص قاطع چنین مایعی را اشکال خواهد داشت. ( از فرائدالاصول شیخ مرتضی انصاری ).

فرهنگ عمید

۱. بریدن، جدا کردن.
۲. متوقف شدن.
۳. قطع شده.
۴. اندازۀ طول و عرض.
۵. (ادبی ) در عروض، اسقاط یک حرف از آخر و تد مجموع چنان که از مستفعلن مستفعل باقی بماند و مفعولن به جایش بگذارند.
۶. پیمودن، طی کردن.
* قطع کردن: (مصدر متعدی ) بریدن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر.

۱. بریدن؛ جدا کردن.
۲. متوقف شدن.
۳. قطع شده.
۴. اندازۀ طول و عرض.
۵. (ادبی) در عروض، اسقاط یک حرف از آخر و‌تد مجموع چنان‌که از مستفعلن مستفعل باقی بماند و مفعولن به جایش بگذارند.
۶. پیمودن؛ طی کردن.
⟨ قطع کردن: (مصدر متعدی) بریدن؛ جدا کردن چیزی از چیز دیگر.


دانشنامه عمومی

قطع (فیلم). قطع فیلمی است مستند از محمد تهامی نژاد. قطع دربارۀ عمل جراحی زیبایی بر روی چهره یک دختر فقیر است. در این فیلم دختری جوان که عاشق زندگی است در برابر دوربین از امیدهایش صحبت می کند. وی به خاطر قیافۀ ظاهری و فاصلۀ غیرطبیعی بین چشمانش مورد آزار مردم است و حاضر شده تا تن به یک عمل جراحی بسپارد. وی قبل از عمل گفت: من دیپلمه بودم، من زندگی را دوست داشتم، من مورد آزار بودم. این عمل شامل یک مجموعه عمل جراحی حدود ده ساعت به طول می انجامد و دختر جوان و فقیر، ظاهراً به دلیل بی دقتی در پرستاری، درمی گذرد.

دانشنامه آزاد فارسی

قطع (ادبیات). قَطْع (ادبیات)
(در لغت به معنی بریدن) اصطلاحی در عروض، از زحاف های عروضی. افتادن حرف ساکن وتد مفروق آخر و ساکن شدن حرف متحرک پیش از آن؛ چنان که «ن» از مستفعلن بیفتد و «ل» ساکن شود که به جای مستفعلِ باقی مانده مفعولن گذارند و «ن» از متفاعلن بیفتد و «ل» ساکن شود و به جای متفاعلِ باقی مانده فعلاتن گذارند. رکنی که تحت زحاف قطع قرار گیرد، مقطوع گویند.

قطع (اصول فقه). قَطْع (اصول فقه)
(در لغت و اصطلاح به معنای انکشاف کامل و مرادف با علم و یقین) اصطلاحی در اصول فقه. مجتهد در مقام استنباط حکم شرعی، یا «قطع» دارد یا «ظنّ» و یا «شک». حجّیت یعنی اعتبار قطع، ذاتی است، یعنی نه می توان به عقل، اعتبار بخشید و نه می توان اعتبار را از آن گرفت. این را بالبداهۀ عقل درک می کند، زیرا عقل می گوید وقتی انسان به چیزی یقین پیدا کرد، باید به یقینش، ترتیب اثر دهد.

قطع (نسخه شناسی). قَطْع (نسخه شناسی)
اصطلاحی در نسخه شناسی به مفهوم اندازۀ کتاب، یا نشریه، از لحاظ طول و عرض. در آغاز پیدایش صنعت چاپ اندازه های موسوم در قطع کتاب های چاپی همان اندازه های موسوم در قطع نسخه های خطی بود. آلدوس مانوتیوس (۱۴۵۰ـ ۱۵۱۵ م)، چاپگر ونیزی، نخستین کسی بود که به منظور استفاده بیشتر از کاغذ و کاهش هزینۀ چاپ قطع خاصی را ابداع کرد که به قطع وزیری امروزی نزدیک است. در اروپا قطع کتاب با تعداد دفعاتی که ورق کاغذ در هنگام صحافی تا می خورد نام گذاری می شد. مثلاً Folio برای کاغذی که دوبار تا می خورد و چهار صفحه می شد و Octavo برای کاغذی که چهاربار تا می خورد و هشت صفحه می شد. در ایران قطع های متداول عبارت اند از بازوبندی، برابر ۲×۳ سانتی متر؛ بغلی، برابر ۴×۶ سانتی متر؛ جانمازی یا حمایلی، برابر ۸×۱۲ سانتی متر؛ رُقعی یا رُبْعی، برابر ۱۴×۲۲ سانتی متر؛ وزیری، برابر ۱۶×۲۴ سانتی متر؛ رَحْلی یا نیم ورقی، برابر ۲۲×۳۵ سانتی متر؛ سلطانی یا تیموری، برابر ۳۰×۵۰. کتاب هایی که برای پادشاهان نوشته می شد، بزرگ ترین قطع بود؛ از این رو، قطع سلطانی نام گرفت. چنان که طول و عرض کتاب در قطع رقعی مساوی (سطح کتاب مربع) باشد آن را خشتی گویند و کتاب هایی که عطف آن ها در عرض بوده، اصطلاحاً بیاضی نامیده می شوند. قطع جیبی بین رقعی و بغلی است و در دو اندازه است. قطع جیبی برای ۱۱×۱۶.۵ سانتی متر و جیبی پالتویی برابر ۱۲×۲۰ سانتی متر است. امروزه در همۀ جهان قطع وزیری متداول ترین است.

فرهنگ فارسی ساره

بریدن


فرهنگستان زبان و ادب

[سینما و تلویزیون] ← قطع فیلم، {cut} [سینما و تلویزیون] فرمان کارگردان برای قطع فیلم برداری

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] قطع، اعتقاد جازم نسبت به یک چیز است.
قطع، در لغت به معنای بریدن و انکشاف کامل و نیز به معنای علم و یقین است.عالمان اصولی معمولا تعریف روشنی از قطع ارائه نداده و مفهوم آن را روشن فرض کرده اند؛ از این رو، در بسیاری از کتاب های اصولی، یا تعریفی از آن ارائه نشده، یا به آثار آن تعریف شده است.به هر حال، قطع عبارت است از: «اعتقاد جازمی که در نظر قاطع با واقع مطابق است»؛ بنابراین، شخص قاطع به درستی یا به غلط واقع را برای خود مکشوف می داند و به هیچ وجه احتمال خلاف در قطع خویش نمی دهد.
تعریف علم
با توجه به این که « علم » عبارت است از «اعتقاد ثابت مطابق با واقع»، معلوم می شود که علم اخص از قطع است و به همین دلیل، قطع را شامل علم، جهل مرکب و اعتقاد تقلیدی می دانند. در بعضی از کتاب های اصولی، قطع با علم و یقین مترادف دانسته شده است، اما محققان نظر اول را برگزیده اند.
نکته اول
با این که محققان اصولی تعریف بالا را برای قطع پذیرفته اند، اما در عمل، ظن اطمینانی را نیز جزء علم به حساب آورده اند، و از آن جا که علم، اخص از قطع است، با نام قطع عادی یا عرفی از آن بحث نموده اند.براساس این، قطع، به قطع حقیقی و قطع عرفی تقسیم شده است.
نکته دوم
...

[ویکی الکتاب] معنی قِطْعٍ: پاره ای - قطعه ای
معنی قُطِعَ: بریده شد
معنی قَطَّعَ: قطعه قطعه کرد - پاره پاره کرد( در اینجا استفاده از باب تفعیل برای نشان دادن کثرت است)
معنی قِطَعٌ: قطعه ها
معنی ﭐقْطَعُواْ: قطع کنید
معنی مَقْطُوعٌ: قطع شده
معنی مَقْطُوعَةٍ: قطع شده
معنی مَجْذُوذٍ: قطع شده
معنی تَقْطَعُونَ: قطع می کنید
ریشه کلمه:
قطع (۳۶ بار)

(به کسر قاف) تکه و مقداری از شی‏ء . با عائله خویش در قسمتی از شب برو. جمع آن قطع بر وزن عنب است. . در زمن قطعه‏های مجاور هم هست.

[ویکی فقه] قطع (علوم قرآنی). قطع، وقف به منظور انصراف از ادامه قرائت را می گویند.
«قطع» در لغت به معنای جداکردن و در اصطلاح همان وقف به منظور ختم قرائت است، نه شروع مجدد؛ به عبارت دیگر «قطع» انصراف از ادامه قرائت و به کار دیگری پرداختن است؛ لذا شایسته نیست وسط آیات انجام گیرد. اگر پس از قطع، قاری بخواهد قرائت را ادامه دهد، باید دوباره استعاذه بگوید.

پیشنهاد کاربران

اندازه
قطع کتاب ؛ اندازه کتاب

در پهلوی " ثورس " برش و قطع.

این واژه ایرانی است و گت و گتو و گتن ( قطعن ) و غت را در اوستایی می توان دید

قطع همان معرب کوتاه است
در انگلیسی هم کوتاه به cut تبدیل شده است
Cut هم از کلمه Kuti اروپای شمال غربی به انگلیسی آمده است که به معنی چاقو کوچک می باشد

واژه قطع عربیزه واژه کات و همان کوتاه میباشد و واژگان برش و کات کردن میتواند جایگزین زیبنده و برازنده ای باشد

قطع : به عرض نوار ( نگاتیو ) فیلم براساس میلی متر گفته می شود . مثلا فیلمهای معمول سینمایی درقطع 35 میلی متری ساخته می شوند. امروزه کم کم فیلمهای قطع 16 و 8 میلی متری ، وی . اچ . اس و بتا ماکس از دور خارج شده ومجموعا نوع دیجیتالی رایج شده است . هرچند که هنوز درسینمای ایران شکل دیجیتالی ، غیر مقبول مانده است. ( اصطلاح سینمایی )

قطع
واژه قطع اربیده ی گَت پارسی است و می توان با نگرش به گویش پارسی امروز به شکل یا چهر : غَت نوشت و گفت و آن را گسترش داد :
غَتیدن ، غَتاندن
غَته ، غَتا ، غَتو ، غَتَنده ، غَتَند، غَتَن ، غَتان ، غَتَک ، غَتاک،
غَتمان ، غَتَنگ ، غتَنجه، غَتَنگار، غَتَنگَر، غَتِش، غَتِشمند، غَتِشوَر ، غَتِشگَر ، غَتِشگاه، غَتِشکده، غَتانه . . .

قطع
واژه های کهن پارسی :
کارد = چاقو : کارد ، کاد ، کات = cut
قاضی < کادیک < کادی< کاد < کات = cut
قاضی یا کادی کَسی که می کادَد یا می غَتَئد ، یَنی دادمان یا فرمان یا حُکم را می بُرَد: تصمیم می گیرد.
کارد ابزاری است که با آن می توان چیزی را بُرید.
واژه های شکافته یا مشتقِ قطع و برابرنهاد آنها در پارسی
قطع = بُر ( غَت )
قاطِع = بُرَنده
مَقطوع = بُریده
مَقطَع = بُرِشگاه
مُقاطعه = هَم بُری ، بُرید و بُر ، بُرابُر
اِنقِطاع = بُریدن
تَقاطُع = بُریدگاه ، هَم بُرِشگاه
مُتِقاطِع = هَم بُرَنده ، هَم بُریدار ، هَم بُرِشگَر
تَقطیع = بُرانِش
تَقَطُع = بُرِش
قَطیع = بُرّا

قطع =کد. کاد، کوت، کُت
در فارسی جنوبی و هرمزی و لری ، لری فیلی و. . . . .
کاد ، کوت و کُت، کَت که همریشه با واژه کات در انگلیسی است
و واژه قیچی نیز کاچی بوده
واژگان کارچو ( چاقو ) ، کارد، کاردک ، چاکو چکو ( چاقو ) . کارد، کاردک،
نیز از این خانواده هستن و مرطبت با کات، کاد
خود واژه قطع ، قط نیز احتمالا از ریشه واژه کت بوده

اَنجیدن هم به چم قطع کردنه
فرهنگ برهان و واژه یاب ابوالقاسم پرتو


کلمات دیگر: