مترادف قطعه : پاره، تکه، خرده، دانه، عدد، فقره، لخت، بخش، پارچه، قطع، قاره
برابر پارسی : تکه، بخش، پاره، تِکه
piece, section, part, segment, tract, plot, fragment of an elegy(often an an independent poem), continent
catch, chunk, compartment, excerpt, fragment, length, link, nip, nugget, part, patch, piece, scrap, section, slab, slice, snatch, stretch, swath, tract, wedge
جزء , جزيرة , قدح , قطعة , کتلة , لجنة , لمسة , لوح الزجاج , لوح خشبي , مرور , موامرة
ذره , رقم دودويي , ريز ريز کردن , بريدن , جدا کردن , شکستن , تکه بزرگ يا کلفت وکوتاه (درمورد سنگ ويخ وچوب) , کنده , مقدار قابل توجه , بسي , بسيار , چندين , قواره , تکه , سهم , بخش , بهره , قسمت , سرنوشت , پارچه , قطعه , توده انبوه , قرعه , محوطه , قطعه زمين , جنس عرضه شده براي فروش , کالا , بقطعات تقسيم کردن (با) , تقسيم بندي کردن , جورکردن , بخش کردن , سهم بندي کردن , دانه , مهره , وصله کردن , قطعه قطعه کردن
۱. پاره، تکه، خرده
۲. دانه، عدد، فقره
۳. لخت
۴. بخش، پارچه، قطع
۵. قاره
پاره، تکه، خرده
دانه، عدد، فقره
لخت
بخش، پارچه، قطع
قاره
بخشی از یک سامانه که خود بهتنهایی به کار نرود و قابل تجزیه و تقسیم به اجزای دیگر نباشد
(قِ عِ) [ ع . قطعة ] (اِ.) 1 - پاره ای از هر چیز. 2 - حصه و بهره و قسمت . 3 - چند بیت هم وزن و هم قافیه است که قافیه را در مصراع اول بیت آن رعایت نکنند و در آن از یک مضمون بحث کنند. 4 - تکه ای از موسیقی که از چند جمله تشکیل می شود که هر یک از آن ها دارای معانی کاملی است . ج . قطعات .
قطعة. [ ق َ طِ ع َ ] (ع ص ) (ارض ...) زمینی که دانسته نیست که سبزه ٔ آن بیشتر است یا سفیدی آن که سبزه نروئیده ، و گویند زمینی که در آن قسمت هائی است از سبزه و روئیدنی . (اقرب الموارد).
قطعة. [ ق َ ع َ ] (ع مص ) بریده شدن دست از بیماری .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَطَع شود.
محمدعلی ماهر اکبرآبادی (از فرهنگ نظام ).
سعید اشرف .
قطعة. [ ق ُ طَ ع َ ] (ع ص ) مرد بُرنده ٔ خویشی و آزارنده ٔ خویشان . (منتهی الارب ). رجوع به قُطَع شود.
قطعة. [ ق ُ ع َ ] (اِخ ) (بنو...) قبیله ای است . (منتهی الارب ).
قطعة. [ ق ُ ع َ ] (ع اِ) جای برش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جای سپری شدن و تحرک . (منتهی الارب ). || باقیمانده ٔ دست بریده . (منتهی الارب ). ج ، قُطَع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پاره ٔ چیزی . || پاره ٔ زمین جداکرده در بخش و بهره . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || میده ٔ سپید. || گندم سپید. (اقرب الموارد). || سبوس گندم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || لثغه ای است در زبان بنی طی مانند عنعنه ٔ بنی تمیم ، و آن این است که میگویند اباالحکاء و مراد آنان اباالحکم است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِمص ) خشک شدگی چاه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قطعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 28000 گزی جنوب خاوری قره آغاج و 48000 گزی شمال ارابه رو تکاب به شاهین دژ. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 54 تن است . آب آن از رودخانه ٔ آیدوغموش و محصول آن غلات ، نخود، بزرک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
(لری بختیاری) گِند.
تعداد
تکه، بخش