کلمه جو
صفحه اصلی

قطعه


مترادف قطعه : پاره، تکه، خرده، دانه، عدد، فقره، لخت، بخش، پارچه، قطع، قاره

برابر پارسی : تکه، بخش، پاره، تِکه

فارسی به انگلیسی

strophe, verse, stanza, piece, fragment, section, part, tract, plot, fragment of an elegy consisting of only two lines and riming in the last hemistichs, copyslip, calligraph, segment, continent, wodge, cameo, catch, chunk, compartment, excerpt, length, link, nip, nugget, patch, scrap, slab, slice, snatch, stretch, swath, wedge, fragment of an elegy(often an an independent poem), phrase, movement

piece, section, part, segment, tract, plot, fragment of an elegy(often an an independent poem), continent


catch, chunk, compartment, excerpt, fragment, length, link, nip, nugget, part, patch, piece, scrap, section, slab, slice, snatch, stretch, swath, tract, wedge


فارسی به عربی

جزء , جزیرة , قدح , قطعة , کتلة , لجنة , لمسة , لوح الزجاج , لوح خشبی , مرور , موامرة
( قطعه(زمین ) ) امتداد

جزء , جزيرة , قدح , قطعة , کتلة , لجنة , لمسة , لوح الزجاج , لوح خشبي , مرور , موامرة


عربی به فارسی

ذره , رقم دودويي , ريز ريز کردن , بريدن , جدا کردن , شکستن , تکه بزرگ يا کلفت وکوتاه (درمورد سنگ ويخ وچوب) , کنده , مقدار قابل توجه , بسي , بسيار , چندين , قواره , تکه , سهم , بخش , بهره , قسمت , سرنوشت , پارچه , قطعه , توده انبوه , قرعه , محوطه , قطعه زمين , جنس عرضه شده براي فروش , کالا , بقطعات تقسيم کردن (با) , تقسيم بندي کردن , جورکردن , بخش کردن , سهم بندي کردن , دانه , مهره , وصله کردن , قطعه قطعه کردن


مترادف و متضاد

۱. پاره، تکه، خرده
۲. دانه، عدد، فقره
۳. لخت
۴. بخش، پارچه، قطع
۵. قاره


section (اسم)
برش، قسمت، گروه، دسته، قطعه، بخش، دایره، مقطع، برشگاه

tract (اسم)
رساله، حد، اثر، وسعت، مقاله، کشش، قطعه، رشته، اندازه، مدت، نشریه، رد بپا

lump (اسم)
درشت، توده، مقدار زیاد، قلنبه، تکه، قطعه، گره، کلوخه، غده، ادم تنه لش

bit (اسم)
ذره، خرده، مته، رقم دودویی، تکه، قطعه، لقمه، سرمته، دهنه، لجام، پاره، ریزه، تیغه رنده

part (اسم)
پا، نقطه، جزء، قطعه، پاره، بخش، عضو، برخه، شقه، نصیب، جزء مرکب چیزی، جزء مساوی، اسباب یدکی اتومبیل، نقش بازگیر

share (اسم)
سهم، قسمت، قطعه، بخش، خیش، حصه، بهره، سهمیه

portion (اسم)
سهم، جزء، قسمت، اری، تکه، قطعه، پاره، بخش، برخه، شقه، بهره، نصیب

lot (اسم)
سهم، محوطه، قسمت، کالا، تکه، قطعه، بخش، پارچه، توده انبوه، قواره، سرنوشت، قرعه، بهره، قطعه زمین، چندین، جنس عرضه شده برای فروش

passage (اسم)
راهرو، تصویب، قطعه، گذرگاه، روی داد، نقل قول، عبور، معبر، سیر، عبارت، انقضاء، گذر، پاساژ، اجازه عبور، حق عبور، کار کردن مزاج، عابر، ممر، سفر دریا، عبارت منتخبه از یک کتاب

stretch (اسم)
دوره، بسط، کوشش، قطعه، اتساع، مدت، ارتجاع، خط ممتد

fragment (اسم)
خرده، تکه، قطعه، پاره، باقی مانده، قطعات متلاشی

segment (اسم)
حلقه، قسمت، بند، قطعه، بخش، مقطع

mainland (اسم)
بر، خشکی، قطعه، قاره، قطعه اصلی

block (اسم)
توده، قلنبه، سد، قطعه، کند، بلوک، جعبه قرقره، کنده، انسداد، مانع ورادع، ساختمان چهارگوش

panel (اسم)
هیئت، قطعه، تابلو، تشک، قاب عکس، صفحه هیئت، قاب سقف، نقاشی بروی تخته، نقوش حاشیه دار کتاب، اعضای هیئت منصفه، قطعه مستطیلی شکل، عرق گیر

piece (اسم)
سر، خرده، دانه، مهره، تکه، قطعه، لقمه، پاره، بخش، نمونه، پارچه، کمی، عدد، اسلحه گرم، قطعه ادبی یا موسیقی، نمایشنامه قسمت

goblet (اسم)
جام، قطعه، قطره، ساغر، گیلاس شراب

dab (اسم)
اندکی، تکه، قطعه، ضربت مختصر

bloc (اسم)
توده، قلنبه، قطعه، بلوک، جعبه قرقره، کنده

plank (اسم)
قسمت، قطعه، تخته، واحد، قسمتی از برنامه، تخته میز و پیشخوان مهمانخانه

slab (اسم)
چسبناک، باریکه، تکه، قطعه، تخته سنگ، لوحه، ورقه، لیز

plat (اسم)
قطعه، نقشه کشی، جلگه، نقشه، بافتن گیسو، زمینه سازی، قطعه زمین کوچک

plot (اسم)
نقطه، قطعه، طرح، نقشه، دسیسه، توطئه، موضوع، موضوع اصلی

doit (اسم)
تکه، قطعه، پشیز، پول سیاه

internode (اسم)
قسمت، بند، قطعه، میان گره، قسمت میان دو بند یا مفصل

nugget (اسم)
قطعه، تکه فلز

pane (اسم)
تکه، قطعه، قاب شیشه، جام شیشه

snip (اسم)
برش، خرده، قطعه، ته سیگار، ادم کوچک یا بی اهمیت

پاره، تکه، خرده


دانه، عدد، فقره


لخت


بخش، پارچه، قطع


قاره


فرهنگ فارسی

بخشی از یک سامانه که خود به‌تنهایی به‌ کار نرود و قابل تجزیه و تقسیم به اجزای دیگر نباشد


حصه، تکه، پاره چیزی، قطعه شعر آنست که ازهفت یاده بیت بیشترنباشد، جای بریدن، باقی مانده دست بریده، تکه بریده شده
( اسم ) ۱ - پاره ای از چیزی تکه ۲ - دانه عدد : از آن جمله بسی از ظروف و اورانی زر و نقره و بلور و یک قطعه لعل خوش رنگ آبدار ... بیاوردند . ۳ - چند بیت هم وزن و هم قافیه است که قافیه را در مصراع اول بیت اول آن رعایت نکنند و در آن از یک مضمون بحث کنند مانند : ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی بکف آری و به غفلت نخوری . همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری . ( گلستان ) ۴ - تکه ای موسیقی که از چند جمله تشکیل می شود که هر یک از آنها دارای معنی کاملی است جمع : قطعات . توضیح قطعه که اغلب بفتح قاف تلفظ می شود در اصل بکسر است . یا قطعه دایره . قسمتی است از سطح دایره ما بین یک وتر و یک قوس . یا قطعه کروی . قسمتی است از کره محصور بین دو صفحه موازی مانند قطعه ا ب ج د .

فرهنگ معین

(قِ عِ ) [ ع . قطعة ] (اِ. ) ۱ - پاره ای از هر چیز. ۲ - حصه و بهره و قسمت . ۳ - چند بیت هم وزن و هم قافیه است که قافیه را در مصراع اول بیت آن رعایت نکنند و در آن از یک مضمون بحث کنند. ۴ - تکه ای از موسیقی که از چند جمله تشکیل می شود که هر یک از آن ها دارا

(قِ عِ) [ ع . قطعة ] (اِ.) 1 - پاره ای از هر چیز. 2 - حصه و بهره و قسمت . 3 - چند بیت هم وزن و هم قافیه است که قافیه را در مصراع اول بیت آن رعایت نکنند و در آن از یک مضمون بحث کنند. 4 - تکه ای از موسیقی که از چند جمله تشکیل می شود که هر یک از آن ها دارای معانی کاملی است . ج . قطعات .


لغت نامه دهخدا

( قطعة ) قطعة. [ ق َ ع َ ] ( ع مص ) بریده شدن دست از بیماری.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قَطَع شود.

قطعة. [ ق ِ ع َ ] ( ع اِ ) پاره از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). پاره و حصه از چیزی. ( اقرب الموارد ) ( فرهنگ نظام ). تکه چیزی. || ( اصطلاح عروض ) در اصطلاح شعرا ابیات مسلسل در معنی و متحد در وزن و قافیه بدون مطلع. اقل ابیات قطعه دو شعر است و برای اکثر حدی نیست اما به دویست نمیرسد چه الفاظ یک قافیه در زبان فارسی به دویست نمیرسد، گاهی قطعه دوشعری یا بیشتر در ضمن غزل یا قصیده هم می آید. و با فتح اول غلط مشهور است. ( فرهنگ نظام ). قطعه شعر هفت بیت و کمتر یا ده بیت است. دو بیت یا زیاده مطلع دارد یا ندارد گویا که آن پاره ای ازغزل یا قصیده بریده شده است ، و به این معنی به فتح خطاست مگر بعضی فصحای متأخرین جایز هم داشته اند. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات از مدار و کشف و بهار عجم ).
- قطعةالفرس ؛ نام صورت هیجدهم از صور شمالی منطقةالبروج است ، و آن را رأس الفرس نیز خوانند، سر اسبی را ماند در پس دلفین به قدر دو گز، گوشش به سوی جنوب چهار کوکب است. ( فرهنگ نظام از شرح بیست باب ملا مظفر ).
- قطعه بیاضی ، قطعه محرابی ؛ از اقسام قطعهای کاغذ است. ( آنندراج ).
- قطعه بریده ؛ آن را گویند که اول قطعه را بر کاغذ رنگین سوای سفید نویسند، بعد از آن حروف را بریده برآرند و آن را بر کاغذ سفید چسبانند، حروف سفید به نظر می آید :
پیری رسید و موی سیه ناپدید گشت
چون قطعه بریده سیاهی سپید گشت.
محمدعلی ماهر اکبرآبادی ( از فرهنگ نظام ).
- قطعه دیوانی ؛ کاغذی که خط دیوانی بر آن نوشته باشند. ( آنندراج ) :
آمد از مکتب نگارم دفتر گل در بغل
قطعه دیوانی سرمشق کاکل در بغل.
سعید اشرف.
|| عَلَم است برای قطای ماده. ( اقرب الموارد ). رجوع به قطا شود.

قطعة. [ ق َ طِ ع َ ] ( ع ص ) ( ارض... ) زمینی که دانسته نیست که سبزه آن بیشتر است یا سفیدی آن که سبزه نروئیده ، و گویند زمینی که در آن قسمت هائی است از سبزه و روئیدنی. ( اقرب الموارد ).

قطعة. [ ق ُ ع َ ] ( ع اِ ) جای برش. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || جای سپری شدن و تحرک. ( منتهی الارب ). || باقیمانده دست بریده. ( منتهی الارب ). ج ، قُطَع. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || پاره چیزی. || پاره زمین جداکرده در بخش و بهره. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || میده سپید. || گندم سپید. ( اقرب الموارد ). || سبوس گندم. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || لثغه ای است در زبان بنی طی مانند عنعنه بنی تمیم ، و آن این است که میگویند اباالحکاء و مراد آنان اباالحکم است. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) خشک شدگی چاه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

قطعة. [ ق َ طِ ع َ ] (ع ص ) (ارض ...) زمینی که دانسته نیست که سبزه ٔ آن بیشتر است یا سفیدی آن که سبزه نروئیده ، و گویند زمینی که در آن قسمت هائی است از سبزه و روئیدنی . (اقرب الموارد).


قطعة. [ ق َ ع َ ] (ع مص ) بریده شدن دست از بیماری .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَطَع شود.


قطعة. [ ق ِ ع َ ] (ع اِ) پاره از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). پاره و حصه از چیزی . (اقرب الموارد) (فرهنگ نظام ). تکه ٔ چیزی . || (اصطلاح عروض ) در اصطلاح شعرا ابیات مسلسل در معنی و متحد در وزن و قافیه بدون مطلع. اقل ابیات قطعه دو شعر است و برای اکثر حدی نیست اما به دویست نمیرسد چه الفاظ یک قافیه در زبان فارسی به دویست نمیرسد، گاهی قطعه ٔ دوشعری یا بیشتر در ضمن غزل یا قصیده هم می آید. و با فتح اول غلط مشهور است . (فرهنگ نظام ). قطعه شعر هفت بیت و کمتر یا ده بیت است . دو بیت یا زیاده مطلع دارد یا ندارد گویا که آن پاره ای ازغزل یا قصیده ٔ بریده شده است ، و به این معنی به فتح خطاست مگر بعضی فصحای متأخرین جایز هم داشته اند. (آنندراج ) (غیاث اللغات از مدار و کشف و بهار عجم ).
- قطعةالفرس ؛ نام صورت هیجدهم از صور شمالی منطقةالبروج است ، و آن را رأس الفرس نیز خوانند، سر اسبی را ماند در پس دلفین به قدر دو گز، گوشش به سوی جنوب چهار کوکب است . (فرهنگ نظام از شرح بیست باب ملا مظفر).
- قطعه ٔ بیاضی ، قطعه ٔ محرابی ؛ از اقسام قطعهای کاغذ است . (آنندراج ).
- قطعه ٔ بریده ؛ آن را گویند که اول قطعه را بر کاغذ رنگین سوای سفید نویسند، بعد از آن حروف را بریده برآرند و آن را بر کاغذ سفید چسبانند، حروف سفید به نظر می آید :
پیری رسید و موی سیه ناپدید گشت
چون قطعه ٔ بریده سیاهی سپید گشت .

محمدعلی ماهر اکبرآبادی (از فرهنگ نظام ).


- قطعه ٔ دیوانی ؛ کاغذی که خط دیوانی بر آن نوشته باشند. (آنندراج ) :
آمد از مکتب نگارم دفتر گل در بغل
قطعه ٔ دیوانی سرمشق کاکل در بغل .

سعید اشرف .


|| عَلَم است برای قطای ماده . (اقرب الموارد). رجوع به قطا شود.

قطعة. [ ق ُ طَ ع َ ] (ع ص ) مرد بُرنده ٔ خویشی و آزارنده ٔ خویشان . (منتهی الارب ). رجوع به قُطَع شود.


قطعة. [ ق ُ ع َ ] (اِخ ) (بنو...) قبیله ای است . (منتهی الارب ).


قطعة. [ ق ُ ع َ ] (ع اِ) جای برش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جای سپری شدن و تحرک . (منتهی الارب ). || باقیمانده ٔ دست بریده . (منتهی الارب ). ج ، قُطَع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پاره ٔ چیزی . || پاره ٔ زمین جداکرده در بخش و بهره . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || میده ٔ سپید. || گندم سپید. (اقرب الموارد). || سبوس گندم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || لثغه ای است در زبان بنی طی مانند عنعنه ٔ بنی تمیم ، و آن این است که میگویند اباالحکاء و مراد آنان اباالحکم است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِمص ) خشک شدگی چاه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


قطعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 28000 گزی جنوب خاوری قره آغاج و 48000 گزی شمال ارابه رو تکاب به شاهین دژ. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 54 تن است . آب آن از رودخانه ٔ آیدوغموش و محصول آن غلات ، نخود، بزرک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

۱. پارۀ چیزی، حصه، تکه.
۲. (ادبی ) شعری که فقط مصراع های زوج آن هم قافیه باشد.

دانشنامه عمومی

(لری بختیاری) گِند.


تعداد


به هر بخشِ مجزّا از یک مجموعه قِطعه گفته می شود. معانی گوناگون قطعه در پیوندهای زیر آورده شده است:
فهرست قطعات خودرو
قطعه (شعر)
قطعه (موسیقی)

دانشنامه آزاد فارسی

قطعه (ادبیات). قالبی در شعر سنّتی فارسی که در آن ضمن برابری مصرع ها، فقط مصرع های زوج هم قافیه اند. موضوعات قطعه را طنز و هزل و مسائل اجتماعی و اندرز و حکمت تشکیل می دهد و همۀ بیت های آن موضوعی واحد دارد. زبان شاعر در قطعه غالباً ساده است؛ زیرا گوینده می خواهد حرف خود را به مخاطب منتقل کند که این مخاطب بیشتر عامۀ مردم یا دست کم اهل فکرند. همچنین دو بیت شعر را هم که مصرع های اول و دوم و چهارم آن هم قافیه است اما نه وزن دوبیتی دارد و نه وزن رباعی قطعه گویند. از مشهورترین قطعه سرایان شعر فارسی ابن یمین است و از مشهورترین قطعه های اوست: «طالع من ببین که از پی آب ـ گر روم سوی بحر برّ گردد...» همچنین در میان شاعران معاصر ملک الشعرای بهار، پروین اعتصامی و ایرج میرزا قطعات مشهوری سروده اند. قطعه های شاعران در دیوان آنان در بخشی مستقل به نام «مقطعات» یا «قطعات» گنجانده می شود.

قطعه (ریاضیات). قطعه (ریاضیات)(segment)
قطعه
قطعه
در هندسۀ مسطحه، بخشی از دایره یا منحنی، محدود به وتر و کمانی که آن را از دایره یا منحنی جدا می کند. بنابراین، در دایره، هر وتر مرز دو قطعه است. مساحت یک قطعۀ دایره برابر(فرمول ۱) است که در آن، r شعاع دایره و φ اندازۀ زاویۀ مرکزی روبه کمان قطعه، برحسب رادیان، است.فرمول ۱:
قطعۀ کروی. جسمی است محدود به یک کره و دو صفحۀ موازی. ممکن است دو صفحۀ موازی و کره متقاطع باشند یا یکی متقاطع و دیگری مماس بر سطح کره باشد. فاصلۀ دو صفحۀ موازی را ارتفاع و مقطع آن ها با کره را قاعده های قطعه می گویند. حجم قطعۀ کروی برابر با(فرمول ۲)است که در آن، h ارتفاع و r۱و r۲ شعاع های قاعده هایند.
فرمول ۲:سطح محصور بین دو قاعدۀ قطعه را منطقۀ کروی، و اگر فقط یک قاعده موجود باشد، یعنی یکی از دو صفحۀ موازی مماس بر کره باشد، سطح را عرقچین کروی می خوانند.

فرهنگ فارسی ساره

تکه، بخش


فرهنگستان زبان و ادب

{part} [قطعات و اجزای خودرو ، علوم مهندسی] بخشی از یک سامانه که خود به تنهایی به کار نرود و قابل تجزیه و تقسیم به اجزای دیگر نباشد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] قِطعه مجموعهٔ ابیاتی را گویند که بر یک وزن و قافیه باشد، و از آغاز تا انجام همگی به یک دیگر مربوط بوده، پیرامون یک قصهٔ شیرین، یک موضوع اخلاقی، یا تهنیت و تعزیت و مدح و هجو و مانند آن پدید آمده باشد. برخلاف قصیده، بیت مَطلَع در قطعه مُصَرَّع نیست.
قطعه در اصطلاح ادبی نوع ابیاتی است که بدون مطلع، مصرّع باشد؛ یعنی مصراع اول در بیت اول قافیه ندارد و فقط مصراع های زوج با هم، هم قافیه اند که از اول تا آخر همه مربوط به یک دیگر و راجع به یک موضوع اخلاقی و حکایت شیرین و یا مدح و هجو و تهنیت و تعزیت و امثال آن باشد.
علت نام گذاری
قطعه را به این اعتبار که گویا پاره ای از اواسط قصیده است به این نام نامیده اند که جمع آن در فارسی قطعات است و گاهی مقطعات هم می گویند. قطعه را بیشتز در بیان مطالب اخلاقی و تعلیمی و مناظره و نامه نگاری و شکایت و تقاضا و از این قبیل به کار می برند.
ابن یمین
...

[ویکی اهل البیت] قطعه (شعر). قطعه در لغت به معنای تکه ای از چیزی و در اصطلاح ادبی نوع ابیاتی است که بدون مطلع، مصرع باشد؛ یعنی مصراع اول در بیت اول قافیه ندارد و فقط مصراع های زوج با هم، هم قافیه اند که از اول تا آخر همه مربوط به یکدیگر و راجع به یک موضوع اخلاقی و حکایت شیرین و یا مدح و هجو و تهنیت و تعزیت و امثال آن باشد.
قطعه را به این اعتبار که گویا پاره ای از اواسط قصیده است به این نام نامیده اند که جمع آن در فارسی قطعات است و گاهی مقطعات هم می گویند. قطعه را بیشتر در بیان مطالب اخلاقی و تعلیمی و مناظره و نامه نگاری و شکایت و تقاضا و از این قبیل بکار می برند.
«ابن یمین» از قطعه سرایان معروف است؛ نمونه ای از قطعات وی:
                      
حداقل قطعه دو بیت و حداکثر معمول و متداول آن، پانزده یا شانزده بیت است ولیکن بر حسب ضرورت تا حدود چهل، پنجاه بیت و بیشتر از آن نیز گفته اند؛ مثلاً از شعرای معروف قرن سیزدهم، قاآنی، قطعه ی طائیه ای دارد که ابیاتش از پنجاه بیت متجاوز است. در این صورت فرق آن با قصیده همان است که قطعه دارای مطلع مصرع نیست؛ یعنی قافیه را از آخر بیت اول آغاز کرده و در مصرع اول نیاورده اند، اما در قصیده شرط است که دارای مطلع مصرع باشد.
از ویژگی های قطعه آن است که تمام بیت های آن موضوع واحدی از قبیل حکمت، پند، مدح یا هجو را دنبال می کند. در میان شاعران انوری و ابن یمین مشهورترین قطعه ها را سروده اند و از معروفترین قطعه های دوره معاصر «مست و هوشیار» پروین اعتصامی و «ضلال مبین» ملک الشعرای بهار است.
قطعه از قالب هایی است که می تواند برای نوع ادبی طنز و هجو نیز استفاده شود. همچنین شعرهایی را که دو بیت دارند و مصرع اول آنها نیز با دو مصرع زوج هم قافیه باشد، در صورتی که وزن آن دو بیتی یعنی (مفاعیلن مفاعیلن فعولن) و یا وزن رباعی (مفعول مفاعلن مفاعیلن فع) نباشد، قطعه می نامند.

واژه نامه بختیاریکا

( قطعه ( زمین ) ) تلی ش؛ لَتِه
( قطعه ( گوشت ) ) گژمه
اَنجِه؛ پرزِه؛ پنگ؛ تِریز؛ تَک؛ تَل؛ گِند؛ گِندِه

جدول کلمات

تکه

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
فینْد ( سنسکریت: پیندَکَ )
کافْت، پارَک ( پهلوی )
گِراو gerãv ( سنسکریت: گْراوَن )
ساکال ( سنسکریت: ساکَلَ )

افزون بر آنچه که دوستان در معنی قطعه آورده اند ، واژه " هندات " پهلوی و پارسی نیز پیشنهاد می گردد ، قطعات =هنداتها .

در ریاضی: کمانگون، قاچ تیز .

در ریاضی : تیز کمان


کلمات دیگر: