کلمه جو
صفحه اصلی

زون

فارسی به انگلیسی

zone

فرهنگ فارسی

( اسم ) بهره قسمت حصه .
بتی که معبد معروفی بر فراز کوه مشهور به جبل الزون در زمین داور داشته .

فرهنگ معین

(اِ. ) بهره ، قسمت .

لغت نامه دهخدا

زون. ( اِ ) حصه و بهره و قسمت. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). بهره. ( صحاح الفرس ). بهره و حصه. ( فرهنگ رشیدی ) :
به چشم اندرم دید از زون اوست
به جسم اندرم جنبش از خون اوست.
عنصری ( از فرهنگ رشیدی ).

زون. ( ع اِ ) بت و آنچه او را بخدایی گیرند مشرکان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بت و خدای مشرکین. ( ناظم الاطباء ). صنم و منه : «هو احسن من الزون و من ریاض الحزون ». ( اقرب الموارد ). زور و زون بمعنی صنم ، هر دو معربند. ( از المعرب جوالیقی ). رجوع به زور والمعرب جوالیقی ص 166 شود. || جایی که در آن بتها را فراهم آرند و آراسته و برپا کرده شوند درآنجای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). جایی که در آن بتها را فراهم آورند و آنها را آراسته و برپا کنند. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) مرد پست بالا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). مرد پست بالا و قصیر. ( ناظم الاطباء ). و به این معنی به فتح هم آمده. ( آنندراج ). رجوع به ماده بعد شود.

زون. [ زَ ] ( ع ص ) مرد پست بالا. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

زون. [ زِوْ وَ ] ( ع ص ) مرد کوتاه بالا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

زون. ( اِخ ) بتی که معبد معروفی برفراز کوه مشهور به «جبل الزون » در زمین داور داشته است. در سال 33 هَ. ق. عبدالرحمان بن سمره که به حکومت سیستان منصوب شده بود کوه زون را محاصره کرد و به معبد زون درآمد و یک دست بت را قطع کرد و یاقوت چشمانش را با خود برد تا ناتوانی زون را ثابت کند. احتمال داده اند که زون در اصل از خدایان هندی بوده است. نام زون گاه به صورت «زور» در اشعار عرب آمده است و محتمل است که این خدای هندی معبدی هم در ابله ( از بنادر تجارت با هند ) در عراق داشته است. ( از دایرة المعارف فارسی ). رجوع به زور شود.

زون . (اِ) حصه و بهره و قسمت . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). بهره . (صحاح الفرس ). بهره و حصه . (فرهنگ رشیدی ) :
به چشم اندرم دید از زون اوست
به جسم اندرم جنبش از خون اوست .

عنصری (از فرهنگ رشیدی ).



زون . (اِخ ) بتی که معبد معروفی برفراز کوه مشهور به «جبل الزون » در زمین داور داشته است . در سال 33 هَ . ق . عبدالرحمان بن سمره که به حکومت سیستان منصوب شده بود کوه زون را محاصره کرد و به معبد زون درآمد و یک دست بت را قطع کرد و یاقوت چشمانش را با خود برد تا ناتوانی زون را ثابت کند. احتمال داده اند که زون در اصل از خدایان هندی بوده است . نام زون گاه به صورت «زور» در اشعار عرب آمده است و محتمل است که این خدای هندی معبدی هم در ابله (از بنادر تجارت با هند) در عراق داشته است . (از دایرة المعارف فارسی ). رجوع به زور شود.


زون . (ع اِ) بت و آنچه او را بخدایی گیرند مشرکان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بت و خدای مشرکین . (ناظم الاطباء). صنم و منه : «هو احسن من الزون و من ریاض الحزون ». (اقرب الموارد). زور و زون بمعنی صنم ، هر دو معربند. (از المعرب جوالیقی ). رجوع به زور والمعرب جوالیقی ص 166 شود. || جایی که در آن بتها را فراهم آرند و آراسته و برپا کرده شوند درآنجای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جایی که در آن بتها را فراهم آورند و آنها را آراسته و برپا کنند. (ناظم الاطباء). || (ص ) مرد پست بالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مرد پست بالا و قصیر. (ناظم الاطباء). و به این معنی به فتح هم آمده . (آنندراج ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.


زون . [ زَ ] (ع ص ) مرد پست بالا. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


زون . [ زِوْ وَ ] (ع ص ) مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

زان، ازان، بهره، حصه، قسمت: به چشم اندرون دیده از زون اوست / به جسم اندرون جنبش از خون اوست (عنصری: ۳۵۲ حاشیه ).

دانشنامه عمومی

مختصات: ۱۳°۴۴′ شمالی ۱°۳۷′ غربی / ۱۳٫۷۳۳°شمالی ۱٫۶۱۷°غربی / 13.733; -1.617
بام
زون شهری در شهرستان بورزانگا در استان بام در بورکینافاسوی شمالی است و جمعیت آن ۱۶۲۰ نفر است.

گویش مازنی

/zevon/ زبان

گویش بختیاری

زبان.


جدول کلمات

زون

پیشنهاد کاربران

زون=منطقه ناحیه را در پارسی دری زون میگویند
مثل زون نظامی یا زون سبز بغداد که منطقه نظامی و منطقه سبز بغداد که امنیت بیشتری دارند


کلمات دیگر: