مترادف مذکر : مرد، نرینه
متضاد مذکر : مونث
برابر پارسی : نر، مرد، نرینه
masculine
m, male
نرين , مذکر , نر , نرينه , مردانه , گشن
مرد، نرینه ≠ مونث
مربوط به جنس مذکر
(مُ ذَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به یاد آورنده . 2 - وعظ کننده ، واعظ .
(مُ ذَ کَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نر. 2 - مربوط یا متعلق به جنس نر.
مذکر. [ م َ ک َ ] (ع اِ) اسم مکان است از ذِکْر. (از متن اللغة). رجوع به ذکر شود.
مذکر. [ م ُ ذَک ْ ک َ ] (ع ص ) ضد مؤنث . (اقرب الموارد). نرینه . (مهذب الاسماء) (تفلیسی ). مرد. نر. ضد ماده . (غیاث اللغات ). || سیف مذکر؛ شمشیر آبدار. (منتهی الارب ). ذوالماء. (اقرب الموارد). آن شمشیری که کناره پولاد بود میانه نرم آهن . (مهذب الاسماء). ذَکَر. (متن اللغة). || یوم مذکر؛ روز سخت . (منتهی الارب ). روزی سخت و صعب و شدید. روزی که جنگ سخت در آن روی دهد. (یادداشت مؤلف ). مُذکِر. (اقرب الموارد). || طریق مذکر؛ راه خوفناک . (منتهی الارب ). مخوف صعب . (متن اللغة). || بلای بزرگ . (منتهی الارب ). || (اصطلاح نحو) اسمی که از علامات سه گانه ٔ تأنیث یعنی تاء و الف و یاء خالی باشد. خلاف مؤنث . (از تعریفات ). نزد نحویان اسمی است که علامت تأنیث در آن یافت نشود نه لفظاً و نه تقدیراً و نه حکماً، و آن یا حقیقی است و عبارت است از حیوان مذکری که از جنس خود او را هم مؤنثی باشد، و یا غیر حقیقی است و آن غیر حیوان نرینه است . || (اصطلاح نجوم ) بروج حارالمزاج را گویند یعنی بروج ناری و بروج هوائی . (یادداشت مؤلف ).
- مذکر سماعی ؛ کنایه از شوهری است که مضبوط زن خود است . (برهان قاطع). مردی که مطیع و فرمانبردار زن خود باشد. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ).مردی که زنش بر او غالب باشد. (آنندراج ) (از مؤیداللغات ).
سنائی .
سوزنی .
انوری .
مذکر. [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) امراءة مذکر؛زنی که پسر زاید. (مهذب الاسماء). زن که همه پسر زاید. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || طریق مذکر؛ راه خوفناک . (منتهی الارب ). مخوف . (اقرب الموارد). مخوف صعب . مُذَکَّر. (از متن اللغة). || یوم مذکر؛ روز سخت . (منتهی الارب ). جنگ صعب شدید. (از اقرب الموارد). داهیه ٔ شدیده ای که جزمردان مرد در آن پایداری نتوانند. (از متن اللغة). || داهیه ٔ مذکر؛ بلای سخت . (منتهی الارب ). شدیدة. (اقرب الموارد). || ارض مذکر؛ التی تنبت ذکور البقل . (متن اللغة). که گیاه سخت و درشت رویاند. مذکار. رجوع به مذکار شود. || یادآورنده . مذکِّر. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از اذکار.
۱. مرد؛ نرینه.
۲. (ادبی) کلمهای که در آن علامت تٲنیث نباشد.
۱. بهیادآورنده.
۲. وعظکننده؛ واعظ.
نرینه، نر