مترادف سمت : جانب، جهت، سو، طرف، ناحیه، صورت، فرم، هیئت | شغل، عنوان، مقام، منصب، نشان، علامت، اثر داغ، داغ جا
برابر پارسی : پایه، رده، جاه، سو، سوی، پایگاه، راستا، راسته، رو | ( سِمت ) پایگاه، پایه، جاه، رده
[astr.] apparent celestial longitude
direction, side, way
capacity, designation
azimuth
capacity, direction, hand, job, orientation, post, side, way
نمود , سيما , منظر , صورت , ظاهر , وضع , جنبه
۱. جانب، جهت، سو، طرف، ناحیه
۲. صورت، فرم، هیئت
۱. شغل، عنوان، مقام، منصب
۲. نشان، علامت، اثر داغ، داغجا
جانب، جهت، سو، طرف، ناحیه
صورت، فرم، هیئت
شغل، عنوان، مقام، منصب
نشان، علامت، اثر داغ، داغجا
زاویۀ هر نقطه بر روی صفحۀ افق از امتداد شمال که بهصورت ساعتگَرد سنجیده میشود
(س مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نشان داغ . 2 - علامت ، نشانه . 3 - عنوان . 4 - مقام .
(سَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) راهی را در پیش گرفتن . 2 - به راه درست و میانه راه رفتن . 3 - (اِ.) راه ، روش . 4 - قصد. 5 - طرف ، جانب . ج . سموت .
سمت . [ س َ م َ ] (اِ) سَمَد. نامی که در طوالش و اطراف رشت به اوجا دهند. رجوع به اوجا شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
خاقانی .
سمت . [س َ ] (ع اِ) طرف . سوی . (ناظم الاطباء) : نه راه سوی مقصدی بیرون توانستم برد و نه بر سمت راه حق دلیلی و نشان یافتم . (کلیله و دمنه ). || نزد. || جانب و کنار. (ناظم الاطباء). جانب . (غیاث ) (آنندراج ). || ناحیه . ولایت . کشور. محله . وطن . || راه . طریق . (از ناظم الاطباء). راه و روش نیکو. (منتهی الارب ). راه راست و روش نیکو. (غیاث ) (از آنندراج ). || (اصطلاح نجوم ) زاویه ای که حاصل میشود از تلاقی دایره ٔ نصف النهاربا سطح عمودی کوکبی . (ناظم الاطباء) (از تعریفات ).
- سمت الرأس ؛ جانب سر و اکثر از این لفظ میان فلک ، یعنی وسطالسماء مراد باشد. چه انسان را کاچک سرخود محاذی وسط آن معلوم میشود. (آنندراج ). نقطه ٔ عمود از آسمان یعنی آن که بطور دقت در فوق شخص ناظر واقع شده . (ناظم الاطباء) (غیاث ) : هرگاه که آفتاب بنقطه ٔ حمل آید از سمت الرأس یعنی از راستای سر ساکنان عمارت زمین . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
|| صورت . هیئت . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || قصد و آهنگ . (آنندراج ) (غیاث ) (از ناظم الاطباء). || سکینه و وقار. || حسن سیرت و طریقت . || مذهب . (از ناظم الاطباء). || (مص ) براستی میانه راه رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بر سیرت نیکو رفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || قصا کردن . (دهار) (المصادرزوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || بحدس و گمان راه یافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رفتن بر گمان . (تاج المصادر بیهقی ). || آماده کردن رای و وجه سخن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
۱. طرف؛ جانب.
۲. راهوروش؛ طریق.
۱. شغل؛ عنوان.
۲. علامت؛ نشان.
۳. اثر داغ.
راستا