کلمه جو
صفحه اصلی

سمت


مترادف سمت : جانب، جهت، سو، طرف، ناحیه، صورت، فرم، هیئت | شغل، عنوان، مقام، منصب، نشان، علامت، اثر داغ، داغ جا

برابر پارسی : پایه، رده، جاه، سو، سوی، پایگاه، راستا، راسته، رو | ( سِمت ) پایگاه، پایه، جاه، رده

فارسی به انگلیسی

[astr.] apparent celestial longitude


direction, side, way


azimuth, job, post, direction, way, side, orientation, [astr.] apparent celestial longitude, capacity, designation, hand

capacity, designation


azimuth


capacity, direction, hand, job, orientation, post, side, way


فارسی به عربی

جانب , شغل , عنوان ، اِتِّجاهٌ

عربی به فارسی

نمود , سيما , منظر , صورت , ظاهر , وضع , جنبه


مترادف و متضاد

۱. جانب، جهت، سو، طرف، ناحیه
۲. صورت، فرم، هیئت


۱. شغل، عنوان، مقام، منصب
۲. نشان، علامت، اثر داغ، داغجا


جانب، جهت، سو، طرف، ناحیه


صورت، فرم، هیئت


شغل، عنوان، مقام، منصب


نشان، علامت، اثر داغ، داغ‌جا


post (اسم)
پست، تعجیل، مسئولیت، منصب، سمت، موقعیت، مسند، مقام، شغل، چاپار، صندوق پست، بسته پستی، پستخانه، ارسال سریع، سیستم پستی، تیر تلفن و غیره، پست نظامی، مجموعه پستی، تیردگل کشتی و امثال آن

side (اسم)
طرف، سمت، کناره، ضلع، سو، پهلو، جنب، جانب

direction (اسم)
طرف، مدیریت، جهت، رهبری، سمت، دستور، قانون شرع، قانون کلی، هدایت، مسیر، خط سیر، سو، اداره جهت، راه مسیر

way (اسم)
راه، عنوان، سیاق، سمت، خط، سبک، جاده، رسم، مسیر، روش، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، نحو

route (اسم)
طرف، راه، سمت، جاده، مسیر، خط سیر، جریان معمولی

course (اسم)
جریان، دوره، جهت، سمت، مسیر، روش، اصول، در طی، خط سیر، خط مشی، بخشی از غذا، اموزه، اموزگان

azimuth (اسم)
سمت، السمت، نقطه شمال، نقطه جنوب، ازیموت ستاره

فرهنگ فارسی

زاویۀ هر نقطه بر روی صفحۀ افق از امتداد شمال که به‌صورت ساعت‌گَرد سنجیده می‌شود


نشان، علامت، اثرداغ، عنوان، سمات جمع، راه وروش، میانه راه، طریق، طرف وجانب، سموت جمع
( اسم ) ۱ - نشان داغ . ۲ - علامت نشانه جمع : سمات . ۳ - عنوان . ۴ - مقام : به سمت ریاست منصوب شد .
سمه قرابت و خویشی . یا رتبه و مقام

فرهنگ معین

(س مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نشان داغ . 2 - علامت ، نشانه . 3 - عنوان . 4 - مقام .


(سَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) راهی را در پیش گرفتن . 2 - به راه درست و میانه راه رفتن . 3 - (اِ.) راه ، روش . 4 - قصد. 5 - طرف ، جانب . ج . سموت .


(سَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) راهی را در پیش گرفتن . ۲ - به راه درست و میانه راه رفتن . ۳ - (اِ. ) راه ، روش . ۴ - قصد. ۵ - طرف ، جانب . ج . سموت .
(س مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - نشان داغ . ۲ - علامت ، نشانه . ۳ - عنوان . ۴ - مقام .

لغت نامه دهخدا

سمت. [س َ ] ( ع اِ ) طرف. سوی. ( ناظم الاطباء ) : نه راه سوی مقصدی بیرون توانستم برد و نه بر سمت راه حق دلیلی و نشان یافتم. ( کلیله و دمنه ). || نزد. || جانب و کنار. ( ناظم الاطباء ). جانب. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ناحیه. ولایت. کشور. محله. وطن. || راه. طریق. ( از ناظم الاطباء ). راه و روش نیکو. ( منتهی الارب ). راه راست و روش نیکو. ( غیاث ) ( از آنندراج ). || ( اصطلاح نجوم ) زاویه ای که حاصل میشود از تلاقی دایره نصف النهاربا سطح عمودی کوکبی. ( ناظم الاطباء ) ( از تعریفات ).
- سمت الرأس ؛ جانب سر و اکثر از این لفظ میان فلک ، یعنی وسطالسماء مراد باشد. چه انسان را کاچک سرخود محاذی وسط آن معلوم میشود. ( آنندراج ). نقطه عمود از آسمان یعنی آن که بطور دقت در فوق شخص ناظر واقع شده. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ) : هرگاه که آفتاب بنقطه حمل آید از سمت الرأس یعنی از راستای سر ساکنان عمارت زمین. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
|| صورت. هیئت. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || قصد و آهنگ. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( از ناظم الاطباء ). || سکینه و وقار. || حسن سیرت و طریقت. || مذهب. ( از ناظم الاطباء ). || ( مص ) براستی میانه راه رفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بر سیرت نیکو رفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || قصا کردن. ( دهار ) ( المصادرزوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || بحدس و گمان راه یافتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رفتن بر گمان. ( تاج المصادر بیهقی ). || آماده کردن رای و وجه سخن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

سمت. [ س َ م َ ] ( اِ ) سَمَد. نامی که در طوالش و اطراف رشت به اوجا دهند. رجوع به اوجا شود. ( یادداشت بخط مؤلف ).

سمت. [ س ِ م َ ] ( ع اِ ) سمة. قرابت و خویشی. ( ناظم الاطباء ). || رتبه. مقام : و دانستیم رأی هند که این جمع بنام او کرده اند سمت پادشاهی است. ( کلیله و دمنه ).
دزد بیان من است هر که در این عهد
بر سمت شاعریش نام برآمد.
خاقانی.
از سمت کتابت به رتبت وزارت رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
|| راه و روش. ( ناظم الاطباء ) : اگر شما بر سمت تدبیر من نروید سخن مرا نامؤثر شناسید، بشما همان رسد که ببوزینگان رسید. ( سندبادنامه ص 80 ). و از سمت راستی بیفتند. ( سندبادنامه ص 5 ). || داغ. نشان. ( غیاث ) ( آنندراج ) : شمس المعالی قابوس بسمت عدل و رأفت و انصاف و معدلت آراسته بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ). خود را بسمت قصور و تقصیر منسوب و موسوم نگردانم. ( ترجمه تاریخ یمینی ). رجوع به سمة شود.

سمت . [ س َ م َ ] (اِ) سَمَد. نامی که در طوالش و اطراف رشت به اوجا دهند. رجوع به اوجا شود. (یادداشت بخط مؤلف ).


سمت . [ س ِ م َ ] (ع اِ) سمة. قرابت و خویشی . (ناظم الاطباء). || رتبه . مقام : و دانستیم رأی هند که این جمع بنام او کرده اند سمت پادشاهی است . (کلیله و دمنه ).
دزد بیان من است هر که در این عهد
بر سمت شاعریش نام برآمد.

خاقانی .


از سمت کتابت به رتبت وزارت رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
|| راه و روش . (ناظم الاطباء) : اگر شما بر سمت تدبیر من نروید سخن مرا نامؤثر شناسید، بشما همان رسد که ببوزینگان رسید. (سندبادنامه ص 80). و از سمت راستی بیفتند. (سندبادنامه ص 5). || داغ . نشان . (غیاث ) (آنندراج ) : شمس المعالی قابوس بسمت عدل و رأفت و انصاف و معدلت آراسته بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). خود را بسمت قصور و تقصیر منسوب و موسوم نگردانم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به سمة شود.

سمت . [س َ ] (ع اِ) طرف . سوی . (ناظم الاطباء) : نه راه سوی مقصدی بیرون توانستم برد و نه بر سمت راه حق دلیلی و نشان یافتم . (کلیله و دمنه ). || نزد. || جانب و کنار. (ناظم الاطباء). جانب . (غیاث ) (آنندراج ). || ناحیه . ولایت . کشور. محله . وطن . || راه . طریق . (از ناظم الاطباء). راه و روش نیکو. (منتهی الارب ). راه راست و روش نیکو. (غیاث ) (از آنندراج ). || (اصطلاح نجوم ) زاویه ای که حاصل میشود از تلاقی دایره ٔ نصف النهاربا سطح عمودی کوکبی . (ناظم الاطباء) (از تعریفات ).
- سمت الرأس ؛ جانب سر و اکثر از این لفظ میان فلک ، یعنی وسطالسماء مراد باشد. چه انسان را کاچک سرخود محاذی وسط آن معلوم میشود. (آنندراج ). نقطه ٔ عمود از آسمان یعنی آن که بطور دقت در فوق شخص ناظر واقع شده . (ناظم الاطباء) (غیاث ) : هرگاه که آفتاب بنقطه ٔ حمل آید از سمت الرأس یعنی از راستای سر ساکنان عمارت زمین . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
|| صورت . هیئت . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || قصد و آهنگ . (آنندراج ) (غیاث ) (از ناظم الاطباء). || سکینه و وقار. || حسن سیرت و طریقت . || مذهب . (از ناظم الاطباء). || (مص ) براستی میانه راه رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بر سیرت نیکو رفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || قصا کردن . (دهار) (المصادرزوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || بحدس و گمان راه یافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رفتن بر گمان . (تاج المصادر بیهقی ). || آماده کردن رای و وجه سخن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).


فرهنگ عمید

۱. طرف؛ جانب.
۲. راه‌و‌روش؛ طریق.


۱. شغل، عنوان.
۲. علامت، نشان.
۳. اثر داغ.
۱. طرف، جانب.
۲. راه و روش، طریق.

۱. شغل؛ عنوان.
۲. علامت؛ نشان.
۳. اثر داغ.


دانشنامه عمومی

سمت به معنای سو و جهت ممکن است در موارد زیر به کار رود:
سمت و سو (در زیست شناسی)
سمت (انتشارات)
سمت (ستاره شناسی)
سِمَت یا شغل

دانشنامه آزاد فارسی

سَمْت
رجوع شود به:سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها

سمت (اخترشناسی). رجوع شود به:مختصات افقی

فرهنگ فارسی ساره

راستا


فرهنگستان زبان و ادب

{azimuth} [نجوم] زاویۀ هر نقطه بر روی صفحۀ افق از امتداد شمال که به صورت ساعت گَرد سنجیده می شود

واژه نامه بختیاریکا

تَک؛ وال ( وا له ) ؛ ری ور راست؛ نری؛ با؛ بال؛ پَهلی؛ تا

جدول کلمات

ور

پیشنهاد کاربران

جنب

بدون شرح

مقام

پست و مقام و درجه

جنب، جانب، جهت، سو، طرف، ناحیه، صورت، فرم، هیئت | شغل، عنوان، مقام، منصب، نشان، علامت

صِمَت شغلی


جانب، جهت، سو، طرف، ناحیه، صورت، فرم، هیئت | شغل، عنوان، مقام، منصب، نشان، علامت، اثر داغ، داغ جا

رده ، شغل

خطاب

نام و لقب که در آن مدح باشد. ( منتهی الارب ) . عنوان. سمت. ( یادداشت بخط مؤلف ) : فیروزی بخشد رایت او را و گرامی دارد خطاب او را. ( تاریخ بیهقی ) . و واجب چنان کردی بلکه از فرایض نبوده که من حق خطاب وی نگاه داشتمی. ( تاریخ بیهقی ) . امیر محمود، وی را خواجه خواندی و خطاب او هم بر این جمله بود که نبشتی بدو. ( تاریخ بیهقی ) . بخط خویش چیزی بنویس و خطاب شیخی و معتمدی که دارد. ( تاریخ بیهقی ) .
لوا و عهد و خطاب خلیفه ٔ بغداد
خدای عزوجل بر ملک خجسته کناد.
مسعودسعدسلمان.

ور. . . سو. . . طرف. . . .


کلمات دیگر: