کلمه جو
صفحه اصلی

شغل


مترادف شغل : پیشه، حرفه، سمت، کار، کسب، مقام، منصب، مشغله، اشتغال، خدمت، عمل، فعل، وظیفه

برابر پارسی : کار، پیشه

فارسی به انگلیسی

business, calling, career, collar_, employment, job, line, métier, occupation, office, place, position, post, profession, pursuit, situation, vocation, work, berth, billet, mtier, walk

employment, vocation, job


berth, billet, business, calling, career, collar_, employment, job, line, métier, occupation, office, place, position, post, profession, pursuit, situation, vocation, walk, work


فارسی به عربی

استخدام , برید , تجارة , شغل , عمل , مهنة

عربی به فارسی

کار , امر , سمت , شغل , ايوب , مقاطعه کاري کردن , دلا لي کردن , اشغال , تصرف , سکني , سکونت , اشغال مال


بکارانداختن , تحريک کردن , برانگيختن , سوق دادن , نشان دادن


مترادف و متضاد

post (اسم)
پست، تعجیل، مسئولیت، منصب، سمت، موقعیت، مسند، مقام، شغل، چاپار، صندوق پست، بسته پستی، پستخانه، ارسال سریع، سیستم پستی، تیر تلفن و غیره، پست نظامی، مجموعه پستی، تیردگل کشتی و امثال آن

office (اسم)
مسئولیت، کار، منصب، وظیفه، خدمت، دفتر، اداره، اشتغال، مقام، شغل، دفتر کار، محل کار، احراز مقام

profession (اسم)
اقرار، اعتراف، حرفه، پیشه، شغل، سوگند ملایم، حرفهیی

work (اسم)
فعل، کار، عملیات، چیز، وظیفه، سعی، ساخت، استحکامات، زحمت، شغل، زیست، کارخانه، نوشتجات، موثر واقع شدن، اثار ادبی یا هنری

job (اسم)
کار، امر، ساخت، شغل، ایوب

situation (اسم)
جا، وضع، حالت، موقعیت، وضعیت، حال، شغل، موقع

position (اسم)
وضع، موقعیت، مسند، مقام، وضعیت، مرتبه، مکان، شغل، جایگاه، محل، موضع، نهش

employ (اسم)
شغل

vocation (اسم)
کار، میل، حرفه، کسب، صدا، احضار، پیشه، شغل، حرفهای، هنرستانی

occupation (اسم)
سرگرمی، حرفه، اشتغال، اشغال، پیشه، تصرف، شغل

trade (اسم)
سرگرمی، ازار، حرفه، کسب، داد و ستد، سودا، تجارت، کاسبی، سوداگری، پیشه، بازرگانی، شغل، مبادله کالا، امد و رفت

metier (اسم)
سرگرمی، حرفه، کسب، رویه، شغل

پیشه، حرفه، سمت، کار، کسب، مقام، منصب


مشغله


اشتغال، خدمت، عمل، فعل، وظیفه


۱. پیشه، حرفه، سمت، کار، کسب، مقام، منصب
۲. مشغله
۳. اشتغال، خدمت، عمل، فعل، وظیفه


فرهنگ فارسی

کار، پیشه، اشغال جمع
( اسم ) کار پیشه جمع : اشغال . یا شغل آزاد . پیشه ای جز شغل دولتی . یا شغل دولتی . کارمند یکی از ادارات دولتی بودن .
با کار و کاردار و مشغول مرد با کار

فرهنگ معین

(شُ ) [ ع . ] (اِ. ) کار، پیشه .

لغت نامه دهخدا

شغل. [ ش َ ] ( ع اِ ) ج ِ شَغْلة. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به شغلة شود.

شغل. [ ش َ / ش ُ ] ( ع مص ) در کار داشتن کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مشغول کردن. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). || به کار واداشته شدن ، شُغِل َ به ( مجهولاً ). ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مشغول شدن. ( المصادر زوزنی ). مشغول کردن و به سرگرمی واداشتن ، شغل عنه. ( از اقرب الموارد ).
- امثال :
شغلتنا را شدرستنا کردن ؛ در قرآن کریم آیه ای هست «شغلتنا اموالنا و أهلونا...» ( 11/48 )، یک تن عامی چون به این کلمه رسید «شغلتنا» را تراشیده و بجای آن «شدرستنا» نوشت تا «غلط» در قرآن نباشد، و این را در موردی گویند که کسی صحیحی را به قصد تصحیح غلط کند. ( یادداشت مؤلف ).

شغل. [ ش ُ / ش َ / ش َ غ َ / ش ُ غ ُ ] ( ع اِ ) کار. ( ناظم الاطباء ). کار و بی فرصتی. ( غیاث اللغات ). کار. ج ، اشغال. ( مهذب الاسماء ). ضد فراغ. ج ، اشغال ، شغول. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به شُغْل در همه معانی شود.
- شغل القرآن ؛ عمل به موجبات قرآن واجتناب از مناهی آن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
|| ناپروایی. ج ، اَشغال و شُغول. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || شغل شاغل ، در مبالغه گویند. ( از منتهی الارب ). || نقیض خلأ، گویند: مکان خالی ؛ یعنی چیزی در آن نیست ، و عکس آن مشغول است. ( از اقرب الموارد ).

شغل. [ ش َ غ ِ ] ( اِ ) مهر خرمن. از کلمه سجیل . ( یادداشت مؤلف ).

شغل.[ ش َ غ ِ ] ( ع ص ) باکار و کاردار و مشغول. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). مرد باکار. ( منتهی الارب ).

شغل. [ ش ُ ] ( ع اِ ) کار. ضد فراغ. سرگرمی. ( یادداشت مؤلف ). آنچه مایه مشغولیت باشد. کارهای نامنظم روزانه مربوط به نیازمندیهای زندگی :
همی بایَدْت رفت و راه دور است
بسنده داریکسر شغلها را.
رودکی.
کار من در هجر تو دایم نفیر است و فغان
شغل من در عشق تو دایم غریو است و غرنگ.
منجیک.
تو مرا یافته ای بی همه شغل
نیست اندر کلهت پشم مگر.
فرخی.
گفت ای خداوند نیمشب است و فردا نوبت توست که خلیفه گفته است به فلان شغل مشغول خواهد شد و بار نخواهد داد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 169 ). دررفتم معتصم را دیدم سخت اندیشمند و تنها و به هیچ شغل مشغول نه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 169 ). چون به بلخ رسید این پادشاه و چند شغل فریضه ای که پیش داشت نبشته آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 287 ). رعایا را بر جای باید بود که با ایشان شغلی نیست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463 ).

شغل . [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شَغْلة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شغلة شود.


شغل . [ ش َ / ش ُ ] (ع مص ) در کار داشتن کسی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مشغول کردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). || به کار واداشته شدن ، شُغِل َ به (مجهولاً). (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مشغول شدن . (المصادر زوزنی ). مشغول کردن و به سرگرمی واداشتن ، شغل عنه . (از اقرب الموارد).
- امثال :
شغلتنا را شدرستنا کردن ؛ در قرآن کریم آیه ای هست «شغلتنا اموالنا و أهلونا...» (11/48)، یک تن عامی چون به این کلمه رسید «شغلتنا» را تراشیده و بجای آن «شدرستنا» نوشت تا «غلط» در قرآن نباشد، و این را در موردی گویند که کسی صحیحی را به قصد تصحیح غلط کند. (یادداشت مؤلف ).


شغل . [ ش َ غ ِ ] (اِ) مهر خرمن . از کلمه ٔ سجیل . (یادداشت مؤلف ).


شغل . [ ش ُ / ش َ / ش َ غ َ / ش ُ غ ُ ] (ع اِ) کار. (ناظم الاطباء). کار و بی فرصتی . (غیاث اللغات ). کار. ج ، اشغال . (مهذب الاسماء). ضد فراغ . ج ، اشغال ، شغول . (از اقرب الموارد). و رجوع به شُغْل در همه ٔ معانی شود.
- شغل القرآن ؛ عمل به موجبات قرآن واجتناب از مناهی آن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
|| ناپروایی . ج ، اَشغال و شُغول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شغل شاغل ، در مبالغه گویند. (از منتهی الارب ). || نقیض خلأ، گویند: مکان خالی ؛ یعنی چیزی در آن نیست ، و عکس آن مشغول است . (از اقرب الموارد).


شغل .[ ش َ غ ِ ] (ع ص ) باکار و کاردار و مشغول . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مرد باکار. (منتهی الارب ).


شغل . [ ش ُ ] (ع اِ) کار. ضد فراغ . سرگرمی . (یادداشت مؤلف ). آنچه مایه ٔ مشغولیت باشد. کارهای نامنظم روزانه ٔ مربوط به نیازمندیهای زندگی :
همی بایَدْت رفت و راه دور است
بسنده داریکسر شغلها را.

رودکی .


کار من در هجر تو دایم نفیر است و فغان
شغل من در عشق تو دایم غریو است و غرنگ .

منجیک .


تو مرا یافته ای بی همه شغل
نیست اندر کلهت پشم مگر.

فرخی .


گفت ای خداوند نیمشب است و فردا نوبت توست که خلیفه گفته است به فلان شغل مشغول خواهد شد و بار نخواهد داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 169). دررفتم معتصم را دیدم سخت اندیشمند و تنها و به هیچ شغل مشغول نه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 169). چون به بلخ رسید این پادشاه و چند شغل فریضه ای که پیش داشت نبشته آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 287). رعایا را بر جای باید بود که با ایشان شغلی نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463).
چون نگویی کت خدا ازبهر چه موجود کرد
گر مر او رابا تو شغلی کردنش ناچار نیست .

ناصرخسرو.


این چنین آفریده گشت جهان
شغل از انواع مردم از اجناس .

ناصرخسرو.


|| حرفه . پیشه . صنعت . کاری که شخص در زندگی برای خود انتخاب کرده است . (یادداشت مؤلف ). کارو کسب و پیشه و صنعت و بیاوار و فیاوار و فیار و فیاور و فیدار. (ناظم الاطباء). فیادار. فیار . (لغت فرس اسدی ) :
زاد همی ساز و شغل خویش همی بر
چند بری شغل نای و شغل چغانه .

کسایی .


هیچ ندانم به چه شغل اندری
ترف همی غنچه کنی یا شکر.

ابوالعباس عباسی .


شغل او شاعری است یا تنجیم
هوسش فلسفه ست یا اکسیر.

خاقانی .


ناف بر این شغلشان زده ست زمانه
خاک چنین شغل خون آهوی ناف است .

خاقانی .


به قدر شغل خود باید زدن لاف
که زردوزی نداند بوریاباف .

نظامی .


- شغل سنج ؛ آنکه کارها را بسنجد و بشناسد. که نیک و بد کارها راتشخیص دهد :
به دستوری او شوی شغل سنج
که دستور دانا به از تیغ و گنج .

نظامی .


|| کار و بار. (ناظم الاطباء). تکلیف . وضع. سرنوشت :
نیست پایان شغل من پیدا
هست یک شغل کش نه پایانیست .

مسعودسعد.


|| منصب . خدمت . (از ناظم الاطباء). کار دولتی . سمت رسمی . خدمت دولتی . کار و مقام در دستگاه سلطنتی . مقام . خدمت . مأموریت . (از یادداشت مؤلف ) :
بار ولایت بنه از کفت خویش
نیز بدین شغل میاز و مدن .

کسایی .


استخفافی بزرگ کرد ولی خود از آن نیندیشیدم و باک نداشتم که به شغلی بزرگ رفته بودم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171). اکنون آن شغل به ابوالحسن دادیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 208). احمد گفت به هیچ حال نباشد سلطان این شغل مرا فرموده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 209). شغلها و سفارتها بانام کرده [ ابوطاهر تبانی ] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 209). امروز در روزگار همایون ... شغل وکالت و... بدو مفوض است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 255). چون نصر گشته شد... محمود شغل همه ٔ صنایع غزنی خاص بدو مفوض کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 124).
شغل تو چو رای تو قوی شد
بخت تو چو عمرتو جوان باد.

مسعودسعد.


او در آن شغل سیرت پسندیده پیش گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 288).
- پرداختن شغلی ؛ به انجام رساندن آن مهم . فارغ شدن از گرفتاری و امر مهمی : یک هفته آنجا مقام کردند که تا این شغل بپرداختند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366).
- شغل آزاد ؛ پیشه ای جز شغل دولتی . (فرهنگ فارسی معین ).
- شغل بریدی ؛ منصب چاپار و پیک . مقام اداره ٔ امور پست در تداول امروز : نایب استاد بودم در شغل بریدی هرات . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 610).
- شغل درگاه ؛ منصب حاجبی : شغل درگاه همه بر حاجب غازی میرفت که سپاه سالار بود. (تاریخ بیهقی ).
- شغل دولتی ؛ کار در یکی از ادارات دولتی .
- شغل راندن ؛ اجرا کردن مأموریت . انجام دادن خدمت دولتی . بجای آوردن وظیفه ٔ حکومتی : شغل امور وزارت و حساب بوالخیر بلخی می راند. (تاریخ بیهقی ص 87). مدتی است دراز که این شغلها راند. (تاریخ بیهقی ص 255). این شغل را که بنده می راند به بونصر برغشی مفوض خواهد کرد. (تاریخ بیهقی ص 389).
- شغل زمانه ؛ کنایه از سلطنت . اداره کردن امور جهان یا کشور :
شغل زمانه مفوض است به شاهی
کز همه شاهان چو آفتاب عیان است .

مسعودسعد.


- شغل فرمودن کسی را ؛ مأموریت دادن به وی . او را مأمور کردن .به سمتی منصوب داشتن : در میان چند شغلها دیگر فرمودند او را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 274). امیر گفت ... ایشان را شغلی دیگر خواهم فرمود. (تاریخ بیهقی ص 140). پس در روزگار پادشاهان این خاندان ... برانم از پیشواییها و قضاها و شغلها که وی را فرمودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 194). امیرک را سلطان قویدل کرد که شغلی بزرگتر فرمایم ترا. (تاریخ بیهقی ص 362).
- شغل کدخدایی ؛ سمت کدخدایی . منصب پیشکاری : طاهر دبیر شغل کدخدایی نیکو میراند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368).
- شغل کردن ؛ انجام دادن مأموریت .بعهده گرفتن مسؤلیت اجرای کار و سمتی . خدمت انجام دادن : نذر دارم و سوگندان گران که نیز هیچ شغلی نکنم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 146). هم شهم است و هم کافی و کاردان و شغلهای بزرگ کرده است . (تاریخ بیهقی ). تا فردا این شغل کرده آید بتمام . (تاریخ بیهقی ).
ور کنم شغل هیچکس پس ازین
گردنم درخور قفا باشد.

مسعودسعد.


|| سرگرمی و آلودگی و مشغولی :
رای کرده ست که شمشیر زند چون پدران
که شود سهل به شمشیر گران شغل گران .

منوچهری .


- شغل به دیدار کسی ؛ مشغولی و اشتغال به نظاره ٔ او. به دیدار کسی پرداختن :
هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه ٔ خاطر
که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم .

سعدی .


- شغل دل ؛ ناراحتی خاطر. نگرانی . اضطراب . دل مشغولی : ترکمانان را بجمله از خراسان رمانیده آید و شغل دل نماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 454). هیچ شغل در دل نماند. (تاریخ بیهقی ص 280). اگر این اخبار به مخالفان رسد... چه حشمت ماند و جز درد و شغل دل نیفزاید. (تاریخ بیهقی ص 394). همه ٔ اسباب خلل و خلاف برخاست چنانکه هیچ شغل دل نماند. (تاریخ بیهقی ).
|| گرفتاری . پریشانی . حادثه . پیش آمد. پیش آمد بد. کار مهم . کاری که مایه ٔ مشغولی دل شود. حادثه . واقعه . روی داد. (ازیادداشت مؤلف ) :
ایزد این شغلها کفایت کرد
خواجه ناگفته آنچه گفت سخن .

فرخی .


ترسان بر عبدالمطلب شدم [ حلیمه پس از گم کردن محمد (ص ) در کودکی ] چون مرا بدان حال بدید گفت چه بود، شغلی رسید؟ گفتم : و چه شغلی . گفت : مگر پسرت گم شد؟ گفتم : نعم . (تاریخ سیستان ).
شغل این مخذول کفایت کرده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 367). شغل هارون نیز انشأاﷲ که بزودی کفایت شود. (تاریخ بیهقی ص 448). ما از شغل گرگان و طبرستان فارغ شدیم اینک از راه آمل به راه دماوند می آیم سوی ری . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 474). اگر همچنین ترا شغلی افتد ناچار از بهر او تا جان بود بکوش رنج تن و مال خویش دریغ مدار. (منتخب قابوسنامه ص 43).

فرهنگ عمید

کار، پیشه.

دانشنامه عمومی

شُغل یا پیشه فعالیتی منظم است که در ازای دریافت پول انجام می شود. یک فَرد عموماً یک شغل را با کارمندی، داوطلبی، یا شروع کسب وکار آغاز می کند. مدت زمان یک شغل می تواند از یک ساعت (درمورد کارهای خاص) تا تمام طول عمر (مثلاً در مورد برخی قاضی ها) به درازا بکشد. اگر یک فرد برای نوع مشخصی از شغل تربیت شده باشد، بدان حرفه یا پیشه می گویند. مجموعهٔ شغل های یک فرد در طول زندگی، سوابق شغلیِ آن فرد را تشکیل می دهد.
مدیریت منابع انسانی
کارآموزی
شکاف مهارتی
با پیشرفت فناوری شغل های زیادی به زودی از بین خواهند رفت (لیست این مشاغل).
شغل (فیلم ۱۹۶۱). شغل (ایتالیایی: Il Posto) فیلمی در ژانر درام به کارگردانی ارمانو اولمی است که در سال ۱۹۶۱ منتشر شد.
لئوناردو دتو به عنوان آنتیتیتا ماستی
تلیو کزیچ به عنوان روانشناس
یک فارغ التحصیل جوان کالج اقدام برای بدست آوردن پستی در یکی از بزرگترین شرکت های کشور می کند و…

شغل (فیلم ۲۰۰۳). «شغل» (انگلیسی: The Job (2003 film)) یک فیلم است که در سال ۲۰۰۳ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به داریل هاناه، برد رنفرو، دامینیک سوین، اریک میبیس، و آلکس روکو اشاره کرد.

شغل (فیلم ۲۰۰۹). «شغل» (انگلیسی: The Job (2009 film)) فیلمی در ژانر کمدی-درام است که در سال ۲۰۰۹ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به تارین منینگ، ران پرلمن، و جو پانتولیانو اشاره کرد.
۲۶ سپتامبر ۲۰۰۹ (۲۰۰۹-09-۲۶)

شغل (فیلم). «شغل» (انگلیسی: Work (film)) یک فیلم به کارگردانی چارلی چاپلین است که در سال ۱۹۱۵ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به چارلی چاپلین، ادنا پرویانس، و لئو وایت اشاره کرد.

فرهنگ فارسی ساره

پیشه، کار


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی شُغُلٍ: کاری که آدمی را به خود مشغول سازد و از کارهای دیگر باز بدارد
ریشه کلمه:
شغل (۲ بار)

«شُغُل» (بر وزن شتر) و «شُغْل» (بر وزن قفل) هر دو به معنای حادثه و حالتی است که برای انسان روی می دهد و او را به خود مشغول می دارد، خواه مسرت بخش باشد و یا غم انگیز!

جدول کلمات

کار

پیشنهاد کاربران

حرفه ی هر فرد که بالاخره به آن میرسد

پیشه

راه کسب درآمد در آینده

شغل ( OCCUPATION ) :[اصطلاح جامعه شناسی] هرگونه اشتغال مزدبگیری که در آن فرد به طور منظم کار می کند.
منبع https://rasekhoon. net


شغل با کسره حرف ش و حرف غ به معنای سنگریزه است

سرگرمی، حرفه، اشتغال، اشغال، پیشه، تصرف، شغل

شغل ( OCCUPATION ) :[اصطلاح جامعه شناسی] هرگونه اشتغال مزدبگیری که در آن فرد به طور منظم کار می کند.

حرفه . . . . پیشه . . . . کار . . . محل درامد . . .

معنی شغل:کار�
هم خانواده شغل:مشغله ، شاغل، مشغول�

‏اَرک = شغل، job

بن مایه: فرهنگ سغدی، دکتر بدرالزمان قریب

‎#پارسی دوست


کلمات دیگر: