کلمه جو
صفحه اصلی

مرجع


مترادف مرجع : انسیکلوپیدی، دائره المعارف، فرهنگ، ماخذ، منبع، محل رجوع، عالم، فقیه، مجتهد

متضاد مرجع : مقلد

برابر پارسی : سرچشمه، بازگشتار، بازیابه، بن مایه، سرآغاز

فارسی به انگلیسی

authority, quarters, reference, referent, source, antecedent, [fig.] authority, [gram.] antecedent, [o.s.] place to return or refer to

authority, quarters, reference, referent, source


[fig.] authority, [gram.] antecedent


[o.s.] place to return or refer to


فارسی به عربی

مصدر

مترادف و متضاد

محل‌رجوع


عالم، فقیه، مجتهد


انسیکلوپیدی، دائره‌المعارف، فرهنگ، ماخذ، منبع ≠ مقلد


۱. انسیکلوپیدی، دائرهالمعارف، فرهنگ، ماخذ، منبع
۲. محلرجوع
۳. عالم، فقیه، مجتهد ≠ مقلد


فرهنگ فارسی

محل رجوع، محل بازگشت، مراجع جمع
( اسم ) ۱- جای بارگشت محل رجوع . ۲- آنکه در امور بدو رجوع کنند . یا مرجع تقلید . مجتهدی که از اوتقلید کنند . ۳- کلمهای که ضمیر غایب بدان برگردد مثال : حسن نامهای نوشت و آنرا توسط پست برای مادرش فرستاد . ( مرجع ضمیر آن نامه و مرجع ضمیر ش حسن است ) جمع : مراجع . توضیح مرجع را اغلب بفتح جیم تلفظ کنند ولی در عربی بکسر جیم استعمال شود زیرا عین مضارع آن مکسور است بمعنی زمان یا مکان رجوع .
سود برنده از مال التجاره

واحدی زبانی در جمله که تعبیر واحدی دیگر را به دست می‌دهد


نهادی ملی برای سامان بخشیدن به مخابرات هر کشور و وضع مقررات مخابراتی برای تشویق شرکت‌های مخابرات به رقابت بیشتر و حمایت از مشتریان و کاربران خدمات مخابراتی


فرهنگ معین

(مَ جَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - محل بازگشت ، محل رجوع . ج . مراجع . ۲ - شخص یا مقامی که می توان برای درخواستی به نزدش رفت . ۳ - نوشته ای که برای به دست آوردن اطلاعاتی می توان به آن مراجعه کرد . ،~ تقلید مجتهدی که در موضوع های دینی از او پیروی می کنند.

لغت نامه دهخدا

مرجع. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) سود برنده از مال التجاره و مسافرت که پس از برگشت سودی حاصل کند. (ناظم الاطباء). || زنی که پس از مرگ شوی به نزد خانواده و کسان خویش برگردد. راجع. (از متن اللغة).


مرجع. [ م َ ج َ ] ( ع مص ) مرجِع. رجع. ( اقرب الموارد ). رجوع به رجع و مرجِع شود.

مرجع. [ م َ ج ِ ] ( ع اِ ) زیر کتف. ( منتهی الارب ). مرجع کتف ؛ اسفل آن. ( از متن اللغة ). رجع کتف. ( یادداشت مؤلف ). || ( مص ) بازگشتن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 87 ) ( منتهی الارب ). انصراف. بازگردیدن. مقابل ذهاب به معنی رفتن. ( از متن اللغة ). رجوع. مرجعة. رجعی. رجعان. ( اقرب الموارد )( متن اللغة ). رجع. ( متن اللغة ). رجوع به رجوع شود.
|| رجوع به مرجع [ م َ ج َ / م َج ِ ] در سطور ذیل شود.

مرجع. [ م َ ج ِ / م َ ج َ ] ( ع اِ ) جای بازگشتن. ( غیاث اللغات ). جای برگشت. جای بازگشت. ( ناظم الاطباء ). محل رجوع. ( فرهنگ فارسی معین ). مآب. منقلب. بازگشت گاه. ( یادداشت مؤلف ) : اژدها را به مرجعی مانند کردم که به هیچ تأویل از آن چاره نتوان کرد. ( کلیله و دمنه ).
باد ارکان دین و دولت را
سوی او مرجع و مصیر و مآب.
سوزنی.
|| زمان رجوع. ( یادداشت مؤلف ). هنگام برگشت. ( ناظم الاطباء ) : اگر به حقیقت معاد آن را خواهی یوم المعاد است و هرگاه براستی مرجع آن را طلبی یوم التناد است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 454 ). || بازگشت. رجوع : در این تن سه قوه است هر چند، مرجع آنهابا یک تن است. ( تاریخ بیهقی ص 95 ).
مرجع این جسم خاکی هم به خاک
مرجع تو هم به خاک ای سهمناک.
مولوی.
|| پناه. ملجاء. ( ناظم الاطباء ). || آخرین مقصود. ( ناظم الاطباء ).رجوع به معنی قبلی شود. || آن که در امور بدو رجوع کنند. ( فرهنگ فارسی معین ). که محل رجوع مردم باشد در امور و مسائل دینی یا دنیاوی. ج ، مراجع.
- مرجع تقلید ؛ مجتهد جامعالشرایطی که مقلدان از او تقلید کنند و به احکام و فتاوی وی در امور دینی گردن نهند.
|| مأخذ. منبع. کتابی که از آن مطلبی را نقل کنند، یا تشریح و توضیح و تفسیر مطلبی بدان رجوع دهند. ج ، مراجع. رجوع به مراجع شود. || در دستور زبان ، کلمه ای که ضمیر غایب بدان برگردد، در مثال «حسن نامه ای نوشت و آن را توسط پست برای مادرش فرستاد» مرجع ضمیر «آن »نامه است و مرجع ضمیر «ش » حسن است. ( از فرهنگ فارسی معین ).

مرجع. [ م ُ ج ِ ] ( ع ص ) سود برنده از مال التجاره و مسافرت که پس از برگشت سودی حاصل کند. ( ناظم الاطباء ). || زنی که پس از مرگ شوی به نزد خانواده و کسان خویش برگردد. راجع. ( از متن اللغة ).

مرجع. [ م َ ج َ ] (ع مص ) مرجِع. رجع. (اقرب الموارد). رجوع به رجع و مرجِع شود.


مرجع. [ م َ ج ِ ] (ع اِ) زیر کتف . (منتهی الارب ). مرجع کتف ؛ اسفل آن . (از متن اللغة). رجع کتف . (یادداشت مؤلف ). || (مص ) بازگشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87) (منتهی الارب ). انصراف . بازگردیدن . مقابل ذهاب به معنی رفتن . (از متن اللغة). رجوع . مرجعة. رجعی . رجعان . (اقرب الموارد)(متن اللغة). رجع. (متن اللغة). رجوع به رجوع شود.
|| رجوع به مرجع [ م َ ج َ / م َج ِ ] در سطور ذیل شود.


مرجع. [ م َ ج ِ / م َ ج َ ] (ع اِ) جای بازگشتن . (غیاث اللغات ). جای برگشت . جای بازگشت . (ناظم الاطباء). محل رجوع . (فرهنگ فارسی معین ). مآب . منقلب . بازگشت گاه . (یادداشت مؤلف ) : اژدها را به مرجعی مانند کردم که به هیچ تأویل از آن چاره نتوان کرد. (کلیله و دمنه ).
باد ارکان دین و دولت را
سوی او مرجع و مصیر و مآب .

سوزنی .


|| زمان رجوع . (یادداشت مؤلف ). هنگام برگشت . (ناظم الاطباء) : اگر به حقیقت معاد آن را خواهی یوم المعاد است و هرگاه براستی مرجع آن را طلبی یوم التناد است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 454). || بازگشت . رجوع : در این تن سه قوه است هر چند، مرجع آنهابا یک تن است . (تاریخ بیهقی ص 95).
مرجع این جسم خاکی هم به خاک
مرجع تو هم به خاک ای سهمناک .

مولوی .


|| پناه . ملجاء. (ناظم الاطباء). || آخرین مقصود. (ناظم الاطباء).رجوع به معنی قبلی شود. || آن که در امور بدو رجوع کنند. (فرهنگ فارسی معین ). که محل رجوع مردم باشد در امور و مسائل دینی یا دنیاوی . ج ، مراجع.
- مرجع تقلید ؛ مجتهد جامعالشرایطی که مقلدان از او تقلید کنند و به احکام و فتاوی وی در امور دینی گردن نهند.
|| مأخذ. منبع. کتابی که از آن مطلبی را نقل کنند، یا تشریح و توضیح و تفسیر مطلبی بدان رجوع دهند. ج ، مراجع. رجوع به مراجع شود. || در دستور زبان ، کلمه ای که ضمیر غایب بدان برگردد، در مثال «حسن نامه ای نوشت و آن را توسط پست برای مادرش فرستاد» مرجع ضمیر «آن »نامه است و مرجع ضمیر «ش » حسن است . (از فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

۱. چیزی که برای کسب اطلاعات به آن مراجعه می کنند.
۲. مجتهد جامع الشرایطی که در زمینۀ امور دینی اطلاعات کامل دارد.
۳. [قدیمی] محل بازگشت.
۴. (اسم مصدر ) [قدیمی] بازگشتن.
* مرجع تقلید: عالم روحانی که مردم در تکالیف شرعیه از او تقلید می کنند.

۱. چیزی که برای کسب اطلاعات به آن مراجعه می‌کنند.
۲. مجتهد جامع‌الشرایطی که در زمینۀ امور دینی اطلاعات کامل دارد.
۳. [قدیمی] محل بازگشت.
۴. (اسم مصدر) [قدیمی] بازگشتن.
⟨ مرجع تقلید: عالم روحانی که مردم در تکالیف شرعیه از او تقلید می‌کنند.


دانشنامه عمومی

مرجع در علوم گوناگون در معانی مختلف به کار رفته است.
در هنر مرجع چیزی است که یک اثر هنری بر پایه آن به وجود آمده است. این مرجع ممکن است یک کار هنری موجود، یک شی بازتولیدشده (عکس) یا مشاهده شده (توسط شخص)، یا سرچشمه گرفته از حافظهٔ هنرمند باشد.
به هریک از مراجع تقلید، یک مرجع می گویند.
در ادبیات دانشگاهی، یک مرجع یک کار چاپ شده پیشین توسط ناشران دانشگاهی است که به عنوان منبعی برای نظریه ها یا ادعاها در متنی که یک پژوهشگر می نویسد به آن ارجاع می دهد.

فرهنگ فارسی ساره

بازیابه، بن مایه


فرهنگستان زبان و ادب

{antecedent} [زبان شناسی] واحدی زبانی در جمله که تعبیر واحدی دیگر را به دست می دهد

جدول کلمات

ماب

پیشنهاد کاربران

نگرگاه

بن - گاه بن گاه
بن مایه

شاید بشه گاهی از واژه دستاویز هم بهره برد

بُن جا، ریشه، بُنه، سرچشمه، آفرینه، برگشتن دادن به جایی یا کسی که نخستین بار آن را آفریده و یا گفته باشد. ولی چون بیشتر برای بازگو کردن گوینده ی نخست به کار می رود، بُن گذار و آفرینه می توانند، شایسته تر باشند. اینها برای همسانی با reference در بررسی های دانش پایه و نَه کاربرد دینی، سازگار ترند. مانند بنه یاد و یا بنیاد ( یادآوری بنه ) در بنه نگاری پایان نوشتار می تواند به کار برده شود. برخی کتاب نگاری را گوشزد کرده اند. ولی شاید کتاب واژه پارسی و یا ایرانی نباشد ( که نیست! ) ، آنگاه بهتر است، از واژه ی بن نگاشت و یا بن نگاری به جای reference بهره برد.

بازگشت گاه، سرزدگاه

آنگاه که خواست ما، نمودن کسی یاسازمانی است که دیدگاهش برای دیگران راهگشاوگره گشاست، می توان ازواژه�نهاد�یا�دستگاه�بهره جست.

مجموعه مرجع:مجموعه جهانی
مجموعه است که شامل تمام مجموعه های مورد بحث است.


ارگان

قدوه

بازیاب


کلمات دیگر: