مترادف مرجع : انسیکلوپیدی، دائره المعارف، فرهنگ، ماخذ، منبع، محل رجوع، عالم، فقیه، مجتهد
متضاد مرجع : مقلد
برابر پارسی : سرچشمه، بازگشتار، بازیابه، بن مایه، سرآغاز
authority, quarters, reference, referent, source
[fig.] authority, [gram.] antecedent
[o.s.] place to return or refer to
محلرجوع
عالم، فقیه، مجتهد
انسیکلوپیدی، دائرهالمعارف، فرهنگ، ماخذ، منبع ≠ مقلد
۱. انسیکلوپیدی، دائرهالمعارف، فرهنگ، ماخذ، منبع
۲. محلرجوع
۳. عالم، فقیه، مجتهد ≠ مقلد
واحدی زبانی در جمله که تعبیر واحدی دیگر را به دست میدهد
نهادی ملی برای سامان بخشیدن به مخابرات هر کشور و وضع مقررات مخابراتی برای تشویق شرکتهای مخابرات به رقابت بیشتر و حمایت از مشتریان و کاربران خدمات مخابراتی
مرجع. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) سود برنده از مال التجاره و مسافرت که پس از برگشت سودی حاصل کند. (ناظم الاطباء). || زنی که پس از مرگ شوی به نزد خانواده و کسان خویش برگردد. راجع. (از متن اللغة).
مرجع. [ م َ ج َ ] (ع مص ) مرجِع. رجع. (اقرب الموارد). رجوع به رجع و مرجِع شود.
مرجع. [ م َ ج ِ ] (ع اِ) زیر کتف . (منتهی الارب ). مرجع کتف ؛ اسفل آن . (از متن اللغة). رجع کتف . (یادداشت مؤلف ). || (مص ) بازگشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87) (منتهی الارب ). انصراف . بازگردیدن . مقابل ذهاب به معنی رفتن . (از متن اللغة). رجوع . مرجعة. رجعی . رجعان . (اقرب الموارد)(متن اللغة). رجع. (متن اللغة). رجوع به رجوع شود.
|| رجوع به مرجع [ م َ ج َ / م َج ِ ] در سطور ذیل شود.
سوزنی .
مولوی .
۱. چیزی که برای کسب اطلاعات به آن مراجعه میکنند.
۲. مجتهد جامعالشرایطی که در زمینۀ امور دینی اطلاعات کامل دارد.
۳. [قدیمی] محل بازگشت.
۴. (اسم مصدر) [قدیمی] بازگشتن.
〈 مرجع تقلید: عالم روحانی که مردم در تکالیف شرعیه از او تقلید میکنند.
بازیابه، بن مایه