کلمه جو
صفحه اصلی

مدعی


مترادف مدعی : ادعاکننده، دعوی کننده، شکایت کننده، خواهان، حریف، رقیب، مخالف ، ناموسگر، حقه باز، شارلاتان، درخواست کننده

متضاد مدعی : مدعی علیه، خوانده

برابر پارسی : خواهان، خواستار، دادخواه، داومند، داونده

فارسی به انگلیسی

complainant, plaintiff, claimant, pretender, asserter, assertor, claimer, professed, [law] plaintiff

claimant, pretender, [law] plaintiff


asserter, assertor, claimant, claimer, pretender, professed


فارسی به عربی

حازم , خصم , محامی , مدعی , ممثل

عربی به فارسی

مدعي , مطالبه کننده , خواهان , دادخواه , عارض , شاکي


مترادف و متضاد

assertion (اسم)
تاکید، مدعی، اعلامیه، اعلان، اگهی، اثبات، ادعا، بیانیه، اظهارنامه، تایید ادعا، اخبار

claim (اسم)
مدعی، ادعا، دعوی، مطالبه

accuser (اسم)
متهم، مدعی

claimant (اسم)
مدعی، مطالبه کننده

pretender (اسم)
مدعی، سالوس، وانمودگر، عذراورنده، مدعی تاج و تخت

plaintiff (اسم)
مدعی، شاکی، خواهان، عارض

adversary (اسم)
مدعی، دشمن، مخالف، رقیب، حریف، خصم، عدو، هم اورد، ضد، مبارز

complainant (اسم)
مدعی، شاکی، خواهان، عارض

prosecutor (اسم)
مدعی، تعقیب کننده، پیگرد، پیگرد کننده

pretension (اسم)
مدعی، تظاهر، وانمود، ادعا، قصد، دعوی

allegation (اسم)
مدعی، اظهار، بهانه، ادعا، تایید

suitor (اسم)
مدعی، خواستگار، عرض حال دهنده

claiming (صفت)
مدعی

pretending (صفت)
مدعی، متظاهر

۱. ادعاکننده، دعویکننده، شکایتکننده، خواهان
۲. حریف، خواهان، رقیب، مخالف ≠ مدعیعلیه، خوانده
۳. ناموسگر
۴. حقهباز، شارلاتان
۵. درخواستکننده


اسم ≠ مدعی‌علیه، خوانده


ادعاکننده، دعوی‌کننده، شکایت‌کننده، خواهان


حریف، خواهان، رقیب، مخالف ≠ ناموسگر


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- ادعا کننده خواهان مقابل مدعی علیه خوانده : پس اگر مدعی علیه انکار کند دعوی مدعی را ... ۲- درخواست کننده : مدعیان مم آمدند و خشنود باز میگشتند . ۳- کسی که بغیر حق ادعای فهم و دانش کند : با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی . ( حافظ ) ۴ - حقه باز شارلاتان . یاادرا. مدعی عمومی . یکیاز سازمانهای دادگستری که مدعی العموم در آن محل کارهای اداری خود را انجام میدهد و آنراپار که یا دادسرا گویند . در جنب هر محکمه دادسرایی است و آن همانند محاکم سه شعبه دارد : شعب. تمیز ( دیوان کشور ) شعب. استیناف (دادگاه استان ) شعب. ابتدایی ( دادگاه شهرستان ) . کلی. ادارات مدعی عمومی ( دادسراها ) تحت ریاست عالی. وزیر دادگستری و بر خلاف دادگاهها غیرقابل تجزیهاند و سلسل. مراتب آنها بیشتر مبتنی بر قواعد اداری است و بهمین جهت اعضای دادسرا را میتوان تعویض و تبدیل کرد .
مرد متهم در نسب

فرهنگ معین

(مُ دَّ عا) [ ع . ] (اِمف .) دعوی کرده شده ، ادعا کرده شده .


(مُ دَّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خواهان . 2 - ادعا - کننده .


(مُ دَّ عا ) [ ع . ] (اِمف . ) دعوی کرده شده ، ادعا کرده شده .
(مُ دَّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - خواهان . ۲ - ادعا - کننده .

لغت نامه دهخدا

مدعی . [ م َ عی ی ] (ع ص ) مرد متهم در نسب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).


مدعی . [ م ُ ] (ع ص ) کسی که به پسری خود قبول کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادعاء. رجوع به ادعاء شود.


مدعی. [ م ُ ] ( ع ص ) کسی که به پسری خود قبول کند. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی است از ادعاء. رجوع به ادعاء شود.

مدعی. [ م ُدْ دَ عا ] ( ع ص ) دعوی کرده شده. ( فرهنگ فارسی معین ) ( آنندراج ). آرزوکرده شده. ( آنندراج ).
- مدعی به ؛ مورد ادعا.
- مدعی علیه ؛ آنکه بر او ادعائی شود. من یجبرعلیها. ( تعریفات ). خوانده. ( لغات فرهنگستان ). طرف مقابل مُدَّعی.
|| آرزوکرده شده. ( آنندراج ). آرزوداشته شده. نعت مفعولی است از ادعا به معنی تمنی. رجوع به متن اللغة و اقرب الموارد شود. || ( اِ ) مقصود نیت. اراده. ( ناظم الاطباء ). درخواست. آرزو. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مُدَّعا شود.

مدعی. [ م َ عی ی ] ( ع ص ) مرد متهم در نسب. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

مدعی. [ م ُدْ دَ ] ( ع ص ) دعوی کننده. ( آنندراج ). ادعاکننده. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). که چیزی را از آن خویش پندارد بحق یا باطل. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || درخواست کننده. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی بعدی شود. || در فقه و قضا، خواهان. ( لغات فرهنگستان ). طرف مقابل در محکمه شرعیه. ( قاموس کتاب مقدس ). من لایجبر علی الخصومة. ( تعریفات ). آنکه اگر از خصومت خودداری کند خصومت بازماند. دادخواه. خواستگار. ( ناظم الاطباء ). که دعوی نزد قاضی برد. که ادعای خود را بر کسی در محاکم شرعی یا عرفی طرح کند. مقابل خوانده و مدعی علیه : پس اگر مدعی علیه انکار کند دعوی مدعی را... ( ترجمه النهایه طوسی ، از فرهنگ فارسی معین ). || بدخواه. خصم. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی قبلی و نیز رجوع به معنی بعدی شود. || کسی که بغیر حق ادعای فهم و دانش کند. ( فرهنگ فارسی معین ).داودار. لاف زننده. ( ناظم الاطباء ). که بی حقی دعوی کند. که به گزاف ادعا کند. لاف زن. اهل ادعا :
ای فضلاپروری کز شرف نام تو
مدعیان را زند قافیه من قفا.
خاقانی.
نبیند مدعی جز خویشتن را
که دارد پرده پندار در پیش.
سعدی.
باطل است آن که مدعی گوید
خفته را خفته کی کند بیدار.
سعدی.
هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست
مدعی باشد اگر بر سر پیکان نرود.
سعدی.
دل چه محل دارد و دینار چیست
مدعیم گر نکنم جان نثار.
سعدی.

مدعی . [ م ُدْ دَ عا ] (ع ص ) دعوی کرده شده . (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ). آرزوکرده شده . (آنندراج ).
- مدعی به ؛ مورد ادعا.
- مدعی علیه ؛ آنکه بر او ادعائی شود. من یجبرعلیها. (تعریفات ). خوانده . (لغات فرهنگستان ). طرف مقابل مُدَّعی .
|| آرزوکرده شده . (آنندراج ). آرزوداشته شده . نعت مفعولی است از ادعا به معنی تمنی . رجوع به متن اللغة و اقرب الموارد شود. || (اِ) مقصود نیت . اراده . (ناظم الاطباء). درخواست . آرزو. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مُدَّعا شود.


مدعی . [ م ُدْ دَ ] (ع ص ) دعوی کننده . (آنندراج ). ادعاکننده . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). که چیزی را از آن خویش پندارد بحق یا باطل . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || درخواست کننده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی بعدی شود. || در فقه و قضا، خواهان . (لغات فرهنگستان ). طرف مقابل در محکمه ٔ شرعیه . (قاموس کتاب مقدس ). من لایجبر علی الخصومة. (تعریفات ). آنکه اگر از خصومت خودداری کند خصومت بازماند. دادخواه . خواستگار. (ناظم الاطباء). که دعوی نزد قاضی برد. که ادعای خود را بر کسی در محاکم شرعی یا عرفی طرح کند. مقابل خوانده و مدعی علیه : پس اگر مدعی علیه انکار کند دعوی مدعی را... (ترجمه ٔ النهایه ٔ طوسی ، از فرهنگ فارسی معین ). || بدخواه . خصم . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی و نیز رجوع به معنی بعدی شود. || کسی که بغیر حق ادعای فهم و دانش کند. (فرهنگ فارسی معین ).داودار. لاف زننده . (ناظم الاطباء). که بی حقی دعوی کند. که به گزاف ادعا کند. لاف زن . اهل ادعا :
ای فضلاپروری کز شرف نام تو
مدعیان را زند قافیه ٔ من قفا.

خاقانی .


نبیند مدعی جز خویشتن را
که دارد پرده ٔ پندار در پیش .

سعدی .


باطل است آن که مدعی گوید
خفته را خفته کی کند بیدار.

سعدی .


هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست
مدعی باشد اگر بر سر پیکان نرود.

سعدی .


دل چه محل دارد و دینار چیست
مدعیم گر نکنم جان نثار.

سعدی .


گفت ای فرزند خرقه ٔ درویشان جامه ٔ رضاست هر کو دراین کسوت تحمل بی مرادی نکند مدعی است و خرقه بر او حرام . (گلستان سعدی ).
با مدعی مگوئید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در عین خودپرستی .

حافظ.


|| حقه باز. شارلاتان . (از یادداشتهای قزوینی ).لاف زن . نیز رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود. || معاند. که دعوی همسری و همطرازی دارد. مزاحم : و لیکن مدعیان در کمین اند و مدعیان گوشه نشین . (گلستان سعدی ).
دولت جان پرور است صحبت آموزگار
دولت بی مدعی سفره ٔ بی انتظار.

سعدی .


مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه ٔ نامحرم زد.

حافظ.



فرهنگ عمید

۱. ادعاکننده.
۲. دشمن.
۳. کسی که از چیزی لاف می زند که ندارد.
۴. (حقوق ) خواهان، کسی که با دیگری دعوی دارد، دعوی کننده.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:خواهان

فرهنگ فارسی ساره

خواهان، خواستار، داونده، داومند


پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
پِژیمال ( پهلوی: پِشیمال )
سِویکَرار ( سویک از سنسکریت: سْویکَرَنَ = ادعا + پسوند فاعلی ار )
بانگیشاک ( بانگیش کردی: بانگه شه= ادعا + پسوند فاعلی اک )

لاف
بلوف

فراخواه

تعریف کلی مدعی اینه: شخصی چیزی رو ادعا کرده اما هنوز درست یا غلط بودنش اثبات نشده.


کلمات دیگر: