کلمه جو
صفحه اصلی

خواهان


مترادف خواهان : آرزومند، مایل، راغب، مشتاق، طالب، خواستار، متقاضی، بیزار، نفور، دوستدار، شیفته، عاشق، مدعی، شاکی ، خریدار، مشتری

متضاد خواهان : مدعی علیه

فارسی به انگلیسی

desirous, willing, fond, plaintiff


able _, advocate, aspirant, anxious, athirst, covetous, forward, desirous, disposed, eager, hungry, liker, partial, philo-, pretender, proponent, prosecution, solicitous, thirsty, willing, zealous


desirous, willing, fond, plaintiff, able _, advocate, aspirant, anxious, athirst, covetous, forward, disposed, eager, hungry, liker, partial, philo-, pretender, proponent, prosecution, solicitous, thirsty, zealous, complainant, fain, lief, propitious

فارسی به عربی

راغب , مدعی , مرشح , ممثل , مولع

مترادف و متضاد

طالب، خواستار، متقاضی


بیزار، نفور


دوستدار، شیفته، عاشق


اسم ≠ مدعی علیه


آرزومند، مایل، راغب، مشتاق


مدعی، شاکی


۱. آرزومند، مایل، راغب، مشتاق
۲. طالب، خواستار، متقاضی
۳. بیزار، نفور
۴. دوستدار، شیفته، عاشق
۵. مدعی، شاکی ≠ مدعی علیه
۶. خریدار، مشتری


actor (اسم)
بازیگر، هنرپیشه، شاکی، حامی، خواهان

complainant (اسم)
مدعی، شاکی، خواهان، عارض

demandant (اسم)
خواهان، متقاضی، طلب کننده

libellant (اسم)
خواهان، دادخواست دهنده

plaintiff (اسم)
مدعی، شاکی، خواهان، عارض

litigant (اسم)
خواهان، منازع، طرف دعوی، مرافعه کننده

wishful (صفت)
خواهان، مشتاق، ارزومند، طالب، خواستار، مایل

willing (صفت)
راضی، خواهان، مشتاق، حاضر، خواستار، مایل، راغب

wishing (صفت)
خواهان، طالب، خواستار، مایل، چیزی که ارزو میشود

desirous (صفت)
خواهان، مشتاق، ارزومند، مایل

fond (صفت)
خواهان، مشتاق، عاشق، شیفته، علاقمند، مایل، خاطرخواه، انس گرفته

demanding (صفت)
خواهان، سخت، طالب، خواستار، سخت گیر، مصر، مبرم

asking (صفت)
خواهان، خواستار، سائل

requesting (صفت)
خواهان، خواستار، مستدعی

soliciting (صفت)
خواهان، خواستار

begging (صفت)
خواهان

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - خواهنده خواستار . ۲ - کسی که از دیگری چیزی طلب دارد مدعی

فرهنگ معین

(خا ) (ص فا. )۱ - خواستار. ۲ - مشتاق . ۳ - مدعی .

لغت نامه دهخدا

خواهان. [ خوا / خا ] ( نف ) طالب. شائق. مشتاق. آرزومند. ( ناظم الاطباء ). خواهنده. ( آنندراج ). دوستدار. عاشق. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
رزبان شد بسوی رز بسحرگاهان
کو دلش بود همیشه سوی رز خواهان.
منوچهری.
امیرالمؤمنین جویای این است و خواهان است. ( تاریخ بیهقی ). در حالتی که خواهان است چیزی را نزد اوست از ثواب. ( تاریخ بیهقی ). شتاب کن در ارسال جواب این نبشته بسوی امیرالمؤمنین به آنکه اختیار کنی آنچه از اودر آن است چرا که مشتاقست و خواهان. ( تاریخ بیهقی ).چه گفته اند هرکه را زبان خوشتر خواهان بیشتر. ( قابوسنامه ). بهشت ما ترا جویانست و مقصد ما تو را خواهانست. ( قصص الانبیاء ). او را بمن فرستید اگر خواهان آن هست و اگر نیست. ( تاریخ قم ). دنع؛ خواهان طعام و گرسنه گردیدن. ( منتهی الارب ).
- خواهان چیزی شدن ؛ طالب چیزی شدن. علاقه مند بچیزی شدن :
بدیدار وی در سپاهان شدم
به مهرش طلبکار و خواهان شدم.
سعدی.
- امثال :
خواهان کسی باش که خواهان تو باشد ، نظیر: برای کسی بمیر که برایت تب کند.
|| ( ق ) در حال خواستن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ( اِ ) ج ِ خواه بمعنی طالب. || مدعی در اصطلاح دادگستری. ( از لغات فرهنگستان ).

فرهنگ عمید

۱. خواستار، متقاضی.
۲. [مقابلِ خوانده] (حقوق ) آن که از کسی شاکی است، مدعی.

دانشنامه عمومی

خواهان ممکن است به این موارد اشاره داشته باشد:
خواهان (حقوقی)٬ شخصیتی حقوقی
ولسوالی خواهان٬ از ولسوالیهای ولایت بدخشان در افغانستان

دانشنامه آزاد فارسی

خواهان (plaintiff)
(یا: مدعی؛ دادخواه) در حقوق، شخصی که با اقامۀ دادخواست مدنی در دادگاه خواسته ای (مثلاً خساراتی) را مطالبه می کند و اگر شکایت کیفری مطرح نماید، به جای خواهان، شاکی نام دارد.

جدول کلمات

طالب

پیشنهاد کاربران

آرزومند، مایل، راغب، مشتاق، طالب، خواستار، متقاضی، بیزار، نفور، دوستدار، شیفته، عاشق، مدعی، شاکی، خریدار، مشتری


هوادار


کلمات دیگر: