کلمه جو
صفحه اصلی

خادر


مترادف خادر : بی حال، سست، کسل، متحیر، حیران، حیرت زده، سرگشته، پرده نشین

مترادف و متضاد

۱. بیحال، سست، کسل
۲. متحیر، حیران، حیرتزده، سرگشته
۳. پردهنشین


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - پرده نشین . ۲ - سست کسل. ۳ - متحیر سرگشته .
دهی است از دهستان شاندیز طرقبه در دو هزار گزی جنوب شاندیز .

فرهنگ معین

(دِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - پرده نشین . ۲ - سست ، کسل . ۳ - متحیر، سرگشته .

لغت نامه دهخدا

خادر. [ دِ ] (اِخ ) ابن ثمودبن حاثر. پشت چهارم صالح پیغمبر است . (تاریخ گزیده ص 29).


خادر. [ دِ ] (ع ص ) مرد سست و کاهل و سرگشته . || اسد خادر؛ شیر در بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || حیران . (مهذب الاسماء). متحیر. (اقرب الموارد).


خادر. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاندیز طرقبه در دو هزارگزی جنوب شاندیز. محلی است کوهستانی و معتدل و سکنه ٔ آن 917 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است . آب آنجا از رودخانه و محصولات آن غلات و بنشن است ، شغل اهالی زراعت و مالداری و کرباس بافی است . راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


خادر. [ دِ ] ( ع ص ) مرد سست و کاهل و سرگشته. || اسد خادر؛ شیر در بیشه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || حیران. ( مهذب الاسماء ). متحیر. ( اقرب الموارد ).

خادر. [ دِ ] ( اِخ ) ابن ثمودبن حاثر. پشت چهارم صالح پیغمبر است. ( تاریخ گزیده ص 29 ).

خادر. [ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان شاندیز طرقبه در دو هزارگزی جنوب شاندیز. محلی است کوهستانی و معتدل و سکنه آن 917 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است. آب آنجا از رودخانه و محصولات آن غلات و بنشن است ، شغل اهالی زراعت و مالداری و کرباس بافی است. راه آن مالرو میباشد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

دانشنامه عمومی

خادر ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
خادر (جهرم)
خادر (طرقبه شاندیز)


کلمات دیگر: