کلمه جو
صفحه اصلی

صبح


مترادف صبح : بامداد، پگاه، سپیده دم، صباح، صبحدم، فجر، فلق

متضاد صبح : شام

برابر پارسی : بامداد، پگاه، سپیده دم

فارسی به انگلیسی

forenoon, morning, morrow

Morning


فارسی به عربی

صباح , فجر

مترادف و متضاد

ante meridiem (اسم)
صبح

morning (اسم)
صبح، بامداد

daybreak (اسم)
صبح، سپیده دم، سحرگاه، بامداد

a.m. (اختصار)
صبح، قبل از ظهر

بامداد، پگاه، سپیده‌دم، صباح، صبحدم، فجر، فلق ≠ شام


فرهنگ فارسی

( اسم ) بام بامداد آغاز روز جمع : اصباح . یا صبح آشنایی . ۱ - آشنایی و شناسایی که مانند صبح بدمد : صبح آشنایی دمیدن گرفت. ۲ - آغاز آشنایی و معرفت . یا صبح امید . امید که چون سپیده صبح است صبح مراد . یا صبح اول . صبح نخستین . صبح کاذب . بام نخستین یا صبح اول صبحی . آغاز بامداد . یا صبح بامی . صبح درخشان صبح صادق . یا صبح پگاه . صبح زود . یا صبح پیری . آغاز پیری . یا صبح دروغین . صبح کاذب . یا صبح دولت . ۱ - دولت و اقبال که همچون صبح درخشان است . ۲ - آغاز دولت و اقبال . یا صبح دوم . صبح صادق . یا صبح سحر . صبح زود . یا صبح صادق . هنگامی که روشنی آفتاب در سیاهی شب به خوبی نمایان گردد پگاه دوم صبح دوم . یا صبح صادق وار . مانند صبح صادق . یا صبح کاذب . صبحی است قبل از صبح صادق که چند لحظه ظاهر و سپس ناپدید شود صبح اول صبح دروغین فجر کاذب . یا صبح نخستین . صبح کاذب . یا صبح بخیر . جمله ای که به عنوان تحیت بامداد گویند . یا صبح بخیر گفتن . تحیت بامدادی گفتن .
ابن بذیع خراسانی محدث است و احمد بن ابی الحواری از وی روایت کند

فرهنگ معین

(صُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بامداد. ۲ - آغاز روز. ،~علی الطلوع صبح زود هنگام ، طلوع خورشید.

لغت نامه دهخدا

صبح. [ ص ُ ] ( ع اِ ) سپیده دم یا اول روز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). بامداد. بامدادان. بام. شبگیر.ابن ذکاء. ( مهذب الاسماء ). سدف. سطیع. سعرارة. شق. شمیط. صریم. عاطس. عطاس. ( منتهی الارب ). مُغرِب. ( شرح قاموس )( منتهی الارب ). فتق. فلق. ( منتهی الارب ) :
اگر من نتازم شود کار خام
همه صبح مردیم گردد چو شام.
فردوسی.
چون صبح بدمید خوارزمشاه بر بالا بایستاد... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351 ).
به صبح و شام که گلگونه ای و غالیه ای است
مرا فریب مده رنگ و بوی باده بیار.
خاقانی.
گرم دست رفتی به شمشیر صبح
اجل را به دست زمن کشتمی.
خاقانی.
چون بوی تو دیدم نفس صبح و ز غیرت
در آینه صبح به بوی تو ندیدم.
خاقانی.
ای صبح مرا حدیث آن مه کن
وی باد مرا ز زلفش آگه کن.
خاقانی.
گر آهم خاستی ، فلک را
چون صبح جگر دریده بودی.
خاقانی.
تا شب تو گشت صبح ، صبح تو عید بقا
جامه عیدی بدوخت بخت تو خیرالثیاب.
خاقانی.
تا که تو ازنیک و بد همچو شب آبستنی
رو که نه ای همچو صبح مرد علم داشتن.
خاقانی.
مرا ز اربعین مغان چون نپرسی
که چل صبح در مغسرا میگریزم.
خاقانی.
نباید که چون صبح گردد سفید
گزندت رسد یا شوی ناامید.
سعدی.
قافله شب چه شنیدی ز صبح
مرغ سلیمان چه خبر از سبا؟.
سعدی.
صبح چو از صدق نفس برگشاد
مملکت شرق به دستش فتاد.
خواجو.
- صبح امید ؛امید که چون سپیده صبح باشد، صبح مراد :
صبح امید گشته ساقی بزم
قدح آفتاب می باید.
حسن هروی.
- صبح پگاه ؛ صبح زود.
- صبح پیری ؛ آغاز پیری :
صبح پیری چو گشت دیده گداز
عینک دیده دیده دل ساز.
مکتبی.
- صبح دولت ؛ آغاز اقبال :
باش تا صبح دولتت بدمد
کاین هنوز از نتایج سحر است.
انوری.
- صبح مراد ؛ مرادف صبح امید :
سوی چمن شکفته چو صبح مراد رفت
ناموس سرو زآن قد طوبی نژاد رفت.
حسن هروی.
- صبح و شام . ( منتهی الارب ).
- صلوة صبح ؛نماز بامداد. نماز دوگانه. نماز صبح.
- امثال :

صبح . [ ] (اِخ ) تابعی است . رجوع به ابوالعلاء، صبح شود.


صبح . [ ] (اِخ ) یا جزیره ٔ علویه ، و آن به نقل صاحب نخبة الدهر به مسافت یکصد میل از پس جزیرةالسعادة از جزائر خالدات واقع و در آن کانی از یاقوت است که همانند آن نباشد. رجوع به نخبة الدهر. ص 17 و 19 و 132 و 168 و 169 شود.


صبح . [ ص َ ] (ع مص ) آمدن کسی را بامداد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || غارت بردن بر کسی در بامداد. (اقرب الموارد). || صبوحی دادن . (تاج المصادر بیهقی ). بامداد به جایی یا به نزدیک کسی شدن . (تاج المصادر بیهقی ).


صبح . [ ص َ ب َ ] (ع مص ) فورموی شدن . (منتهی الارب ). موی سرخ و سپید آوردن . || (اِ) درخش آهن . (منتهی الارب ).


صبح . [ ص ُ ] (اِخ ) (ارض ...) هشام گوید: او را به نام مردی از عمالیق که صبح نام داشت ارض صبح نامیده اند و آن به ناحیت یمامة است . (معجم البلدان ).


صبح . [ ص ُ ] (اِخ ) آبی است از جبال نملی مر بنی قریط را. (معجم البلدان ). آبی است مقابل نملی . (منتهی الارب ).


صبح . [ ص ُ ] (اِخ ) ابن بدیع خراسانی . محدث است و احمدبن ابی الحواری از وی روایت کند.


صبح . [ ص ُ ] (ع اِ) سپیده دم یا اول روز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بامداد. بامدادان . بام . شبگیر.ابن ذکاء. (مهذب الاسماء). سدف . سطیع. سعرارة. شق . شمیط. صریم . عاطس . عطاس . (منتهی الارب ). مُغرِب . (شرح قاموس )(منتهی الارب ). فتق . فلق . (منتهی الارب ) :
اگر من نتازم شود کار خام
همه صبح مردیم گردد چو شام .

فردوسی .


چون صبح بدمید خوارزمشاه بر بالا بایستاد... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351).
به صبح و شام که گلگونه ای و غالیه ای است
مرا فریب مده رنگ و بوی باده بیار.

خاقانی .


گرم دست رفتی به شمشیر صبح
اجل را به دست زمن کشتمی .

خاقانی .


چون بوی تو دیدم نفس صبح و ز غیرت
در آینه ٔ صبح به بوی تو ندیدم .

خاقانی .


ای صبح مرا حدیث آن مه کن
وی باد مرا ز زلفش آگه کن .

خاقانی .


گر آهم خاستی ، فلک را
چون صبح جگر دریده بودی .

خاقانی .


تا شب تو گشت صبح ، صبح تو عید بقا
جامه ٔ عیدی بدوخت بخت تو خیرالثیاب .

خاقانی .


تا که تو ازنیک و بد همچو شب آبستنی
رو که نه ای همچو صبح مرد علم داشتن .

خاقانی .


مرا ز اربعین مغان چون نپرسی
که چل صبح در مغسرا میگریزم .

خاقانی .


نباید که چون صبح گردد سفید
گزندت رسد یا شوی ناامید.

سعدی .


قافله ٔ شب چه شنیدی ز صبح
مرغ سلیمان چه خبر از سبا؟.

سعدی .


صبح چو از صدق نفس برگشاد
مملکت شرق به دستش فتاد.

خواجو.


- صبح امید ؛امید که چون سپیده ٔ صبح باشد، صبح مراد :
صبح امید گشته ساقی بزم
قدح آفتاب می باید.

حسن هروی .


- صبح پگاه ؛ صبح زود.
- صبح پیری ؛ آغاز پیری :
صبح پیری چو گشت دیده گداز
عینک دیده دیده ٔ دل ساز.

مکتبی .


- صبح دولت ؛ آغاز اقبال :
باش تا صبح دولتت بدمد
کاین هنوز از نتایج سحر است .

انوری .


- صبح مراد ؛ مرادف صبح امید :
سوی چمن شکفته چو صبح مراد رفت
ناموس سرو زآن قد طوبی نژاد رفت .

حسن هروی .


- صبح و شام . (منتهی الارب ).
- صلوة صبح ؛نماز بامداد. نماز دوگانه . نماز صبح .
- امثال :
صبح آوازش بلند میشود . رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.

فرهنگ عمید

بامداد، بامدادان، اول روز، صبحگاه، صبحگاهان، صبحدم.
* صبح پسین: [قدیمی] = * صبح صادق
* صبح سعادت: [قدیمی، مجاز] آغاز خوشبختی.
* صبح کاذب (دروغین، اول، نخستین ): اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ: صبح کاذب زند از صدق نفس / نور او یک دو نفس باشد و بس (جامی۴: ۶۵۲ ).
* صبح صادق (دوم، پسین ): هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم: چو صبح صادق آمد راست گفتار / جهان در زر گرفتش محتشم وار (نظامی۲: ۱۱۷ ).

بامداد؛ بامدادان؛ اول روز؛ صبحگاه؛ صبحگاهان؛ صبحدم.
⟨ صبح پسین: [قدیمی] = ⟨ صبح صادق
⟨ صبح سعادت: [قدیمی، مجاز] آغاز خوشبختی.
⟨ صبح کاذب (دروغین، اول، نخستین): اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق؛ دم گرگ: ◻︎ صبح کاذب زند از صدق نفس / نور او یک دو نفس باشد و بس (جامی۴: ۶۵۲).
⟨ صبح صادق (دوم، پسین): هنگامی که روشنایی روز آشکار می‌شود؛ فجر دوم: ◻︎ چو صبح صادق آمد راست‌گفتار / جهان در زر گرفتش محتشم‌وار (نظامی۲: ۱۱۷).


دانشنامه عمومی

صبح یا بام یا بامداد در اصل به آغاز روز اشاره دارد. در ترتیبات یک روز، صبح پیش از ظهر، بعدازظهر، و شب قرار دارد.
صبح بخشی از روز است که معمولاً از سپیده دم تا ظهر به شمار می رود.
روزنامهٔ صبح آنی است که در صبح به فروش می رسد (در مقابل روزنامهٔ عصر). به غذای مربوط به صبح نیز صبحانه می گویند.
زمان صبح شرعی در اسلام از آغاز سپیده دم تا طلوع خورشید است. اذان در آغاز صبح خوانده می شود و خواندن نماز صبح تا طلوع خورشید مجاز است.

فرهنگ فارسی ساره

بامداد، پگاه


نقل قول ها

صبح (بامداد) آغاز روز ، بخشی از روز از طلوع تا ظهر.
• «پیاده رویِ صبحِ زود، یک برکت برای همهٔ روز است.» -> هنری دیوید تورو
• «برای کسی که دو دیده اش بیناست؛ بامداد، روشن و هویداست .» نهج البلاغه، کلمات قصار، ۱۶۹ -> علی بن ابی طالب
• «خدا را تسبیح گویید آنگاه که به عصر درمی آیید و آنگاه که به بامداد درمی شوید.»، ۳۰ / ۱۷ -> قرآن
• «در صبح فکر کن ، در ظهر انجام بده ، در عصر بخور ، در شب بخواب.» -> ویلیام بلیک
• «دوچیز غم سفر ز مرد کند آزاد/ علی الصّباح نیشابور و خفتنِ بغداد.» -> ضرب المثل فارسی و عربی
• «در دل خویش پروردگارت را بامدادان و شامگاهان با تضرع و ترس بی صدا و بلند یاد کن ، از غافلان مباش.» ، ۷ / ۲۰۵ -> قرآن
• «سوگند به صبح آنگاه که بدمد .(وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ) » ، سورۀ ۸۱/ ۱۸ -> قرآن
• «نام پروردگارت را بامدادان و شامگاهان یاد کن (۲۵) و بخشی از شب را در برابر او سجده کن و شب دراز او را به پاکی بستای (۲۶)»، سورهٔ انسان -> قرآن

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی صُّبْحُ: صبح - بامداد
معنی سَبِّحِ: تسبیح گو - از عیب و نقص بری بدان (در عبارت "سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ " منظور این است که بوسیله ستودن پروردگارت او را از عیب بری بدان مثلاً بگو او نتها ناتوان نیست بلکه توانای بی نهایت است )
معنی بُکْرَةً: اول صبح
معنی غَدَاةِ: صبح
معنی غَدَوٰةِ: صبح
معنی أَصْبَحَ: صبح کرد-(حالتی نو)برایش اتفاق افتاد-داخل صبح شد
معنی أَصْبَحَتْ: صبح کرد-(حالتی نو)برایش اتفاق افتاد-داخل صبح شد
معنی أَصْبَحْتُم: صبح کردید-(حالتی نو)برایتان اتفاق افتاد-داخل صبح شدید
معنی أَصْبَحُواْ: صبح کردند-(حالتی نو)برایشان اتفاق افتاد-داخل صبح شدند
معنی یُصْبِحُواْ: که صبح کنید-(حالتی نو)برایشان اتفاق می افتد-داخل صبح می شوند
معنی صَبَاحُ: صبح - بامداد
معنی غَدَوْاْ: صبح زود پی کاررفتند
تکرار در قرآن: ۴۵(بار)
به عقیده راغب صبح و صباح هر دو اول روز و وقت پیدا شدن سرخی آفتاب در افق است. ولی اقرب صباح را اول روز و صبح را فجر یا اول روز گفته قاموس نیز و احتمال می‏دهد. صحاح فقط فجر است. به نظر می‏آید قول دوم درست‏تر باشد تا صبح و صباح مترادف نباشد ، . قسم به صبح آنگاه که اشکار شود . سوگند به صبح آنگاه که وسعت گیرد. . چون عذاب به ساحت و محیطشان نازل گردد روز انذار شدگان نا گوار خواهد بود. این لفظ در قرآن فقط یکبار آمده است. اصباح:به کسر اول مصدر است به معنی صبح نیز آمده (اقرب (مجمع) . و آن در آیه به معنی صبح است. معنی: شکافنده صبح است و شب را محل سکون و آرامش قرار داد. این نیز در قرآن یکبار آمده است. بعضی آن را اصباح به فتح اول خوانده‏اند که جمع صبح است. مصبح: اسم فاعل است یعنی‏آن که وارد وقت صبح می‏شود . آنگاه که وارد صیح می‏شدند صیحه آنها را گرفت. مصباح: اسم آلت است به معنی چراغ. و جمع آن مصابیح است . به نظرم علت این تسمیه آن است که چراغ شب تاریک را با نور خود نظیر صبح می‏کند. اصبَحَ: ارز افعال مقاربه است. به معنی صار (گردید) مثل . یعنی: او را کشت و از زیانکاران گردید. . تمام موارد این صیغه در قرآن به معنی صار و گردیدن است مگر بعضی از قبیل «حینَ تُمْسُونَ وَ حینَ تَصْبِحُونَ» که به معنی داخل شدن در صباح است. ایضاً صیغه‏های اسم فاعل آن نحو . * ، . بنابر آنچه در «رجوم» گذشت مراد از مصابیح تیرهای شهاب و سنگهای سرگردان فضا هستند که در اثر تماس با گازهای جوّی مشتعل شده و از بین می‏روند. منظور از آنها نه نجوم است و نه کواکب.

گویش اصفهانی

تکیه ای: sohb
طاری: sohb
طامه ای: soxb
طرقی: sobh
کشه ای: soxb
نطنزی: soxb


واژه نامه بختیاریکا

اَفتَو زَنُو؛ دمصو؛ روز پاک؛ صُو؛ به گَه؛ دم سبق؛ صُم زین ( صو زی ) ؛ بِنگِشت زَنُو

جدول کلمات

بامداد, او روز

پیشنهاد کاربران

.
صبح morning سُب sobh. صبح که باید آنرا سُبه نوشت عربی نیست بلکه پارسی_آریایی و به معنای نور درخشش تابش روشنی است که در سنسکریت به شکل शुभा zubhA آمده است. صبح با واژه سبا یکی نیست زیرا سبا به معنای فردا است همانطور که در بهبهان، شیراز و برخی شهرهای استان فارس فردا همان سبا ( صبو، صبا ) است. سبا در سنسکریت به شکل zvaHkArya श्वःकार्य به معنای کار فردا tomorrow's duty آمده است.

ب نام الله

صبح: پس از طلوع تا پیش از ظهر

واژه صبح اربی نیست نمیدونم چرا هر واژه ای رو که گیرتون میاد به ارب ها ربط میدین اخه ارب بیابون نشین و کویر نشین رو چه به سواد و اینجور چیزا، اربی مخلوطی از زبان های اکدی، آرامی، عبری، سُریانی، اتیوپیایی ( حبشی ) ، نَبَطی، قبطی، یونانی باستان، لاتین و فارسی میانه هستش بیشترش از واژه های پارسیه که معرب شدن اونم فکر کنم خود ایرانی ها اینکارو کردن دستور زبانشون هم که یه ایرانی به نام سیبویه نوشته اربی یکی از شاخه های زبان پارسی هستش اگر این واژه ها رو ازشون بگیریم هیچی ندارن

Morning ( صبح ) - سُب sobh. صبح عربی نیست بلکه آریایی و به معنای نور درخشش تابش روشنی است که در سنسکریت به شکل शुभा zubhA آمده است. صبح با واژه سبا یکی نیست زیرا سبا به معنای فردا است همانطور که در بهبهان فردا همان سبا است. سبا در سنسکریت به شکل zvaHkArya श्वःकार्य به معنای کار فردا tomorrow's duty آمده است.

بر پایه نوشته یا گفته های زبان شناسان [چون دکتر ناصر انقطاع] بامداد morning که به زبان آلمانی Morgen می شود از دو واژه بام & داد ساخته شده و بام همان بخش بالایی خانه است. از این گفته بر داشت می کنیم, بامدادکه با تابش آغاز می شود ابتدا بر روی بام خانه می نشیند و در هر خانه ایی بامداد از نوک آن شروع می شود و این درست وارانه خانه سازی است که آدم آنرا از پائین به سوی بالا آغاز می کند. در باور آریایی گذشته گان ما که دین میترایی داشتند سنبل آنها درخت کاج بود که امروز در دین ترسایی که از ادیان سامی است در جشن زایش مسیح بکار گرفته می شود. گذشتگان ما هم زایش میترا یا همان خدای روشنایی آریایی را با سنبل درخت کاج نشان می دادنند که روشنایی ابتدا بر نوک آن می نشیند.

بام


کلمات دیگر: