مترادف صافی : خالص، بی غش، ناب، پاکیزه، زلال، زلالی، فیلتر، همواری، ترش بالا
برابر پارسی : پالایه، پاکیزه، پاک و روشن
clear, pure
strainer, filtre, air-cleaner, clearness, purity, smoothness, candour
alembic, filter, flat, sieve, strainer
خالص , پاک , تميز , ناب , ژاو , اصيل , خالص کردن , پالا يش کردن , بيغش
پاکیزه، زلال، زلالی
فیلتر
همواری
ترشبالا
خالص
بیغش، ناب
۱. خالص
۲. بیغش، ناب
۳. پاکیزه، زلال، زلالی
۴. فیلتر
۵. همواری
۶. ترشبالا
صافی . (اِ) ظرفی که بدان مایعی را تصفیه کنند. پارچه ای که با آن تفاله ٔچیزها گیرند. آلت تصفیه . مصفاة. پالونه . راووق . مِبزل . صافی که در داروسازی جالینوسی از همه بیشتر مورداستفاده قرار میگیرد صافی چین داری است که از کاغذ بدون چسب تهیه شده است و حتی المقدور باید کاغذهای صافی سفید را بکار برند زیراکاغذ صافی خاکستری مواد غیرخالص مخصوصاً اکسید دوفردر بر دارد. صافی چین دار بایستی به اندازه ٔ کافی درقیف وارد شود ولی نباید در لوله ٔ آن وارد شود و نیزلبه ٔ صافی نبایستی از لبه ٔ قیف بالاتر بایستد. اسیدها و معرف ها بر روی صافی کاغذی اثر میکند و این قبیل مواد را به کمک قیفی که دارای صفحه ٔ سوراخ دار و یا محتوی شن و یا پنبه ٔ شیشه ای میباشد صاف میکنند. پنبه ٔ شیشه ای عبارت از شیشه ای است که بشکل نخ درآمده است و نرمی ابریشم را دارد.
چندین سال است از صافی هایی که با شیشه ٔ متخلخل ساخته شده است استفاده میکنند. صافی های پشمی را نیز برای صاف کردن شربت ها و مایعات غلیظ دیگر بکار میبرند و مهمترین آنها عبارت است از تکه ٔ پارچه ٔ پشمی -نمدی و امثال آن که چهار گوشه اش به چهارچوبی متصل شده است و آن را بلانشه یا اتامین مینامند. نوعی از این صافی ها وجود دارد که پارچه ٔ پشمی آن مخروطی شکل و رأس آن رو به پایین و قاعده ٔ آن به حلقه ٔ آهنی متصل و ریسمانی به رأس آن دوخته شده است . در مواردی که منافذ صافی گرفته شود به کمک این ریسمان صافی را تکان میدهند تا در اثر حرکت و جابجا شدن مایع و رسوب آن منافذ صافی بازگردد. این نوع صافی پشمی را صافی سقراط مینامند. (کارآموزی داروسازی جنیدی صص 34 - 35).
(مجالس النفائس ص 79، 80، 255).
صافی . (اِخ ) وی از حاجبان ایلک بود و نام وی در ترجمه ٔ تاریخ یمینی (ص 233) آمده است .
(صبح گلشن ص 234).
صافی . (اِخ ) ابن ابراهیم بن حسن مقری طرسوسی ضریر، مکنی به ابی البرکات . وی تعبیر خواب میکرد. سپس به حدیث رو آورد و از علی عاقولی و ابراهیم مقدسی خطیب حدیث شنید و بسال 527 هَ . ق . درگذشت و در باب الصغیر دفن شد. (تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 ص 361).
صافی . (اِخ ) ابن عبداﷲ ارمنی ، مکنی به ابی الحسن . وی حدیث از نصربن ابراهیم زاهد شنید. ابن عساکرگوید: از وی نوشتم ، مردی خیّر و مواظب بر جماعت و کثیرالنافلة بود و بسال 538 هَ . ق . درگذشت و در باب الصغیر دفن شد. (تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 ص 361).
صافی . (اِخ ) خادم خاص سلطان محمود و مهتر ساقیان وی . بیهقی آرد: امیر محمود خادمی خاص را که او را صافی میگفتند و چنین غلامان [ساقیان ] به دست او بودند آواز داد و گفت طغرل رابه نزد برادرم فرست . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 253).
(تذکره ٔ صبح گلشن صص 242 - 243).
صافی . (اِخ ) شیخ احمد صافی افندی . وی از متأخّران شعرای عثمانی و مشایخ (طریقت ) مولوی است و از مردم توقا بود و در قیصریه تحصیل کرد و بسال 1250هَ . ق . به قسطنطنیه شد و هیئت و حکمت و فارسی را نیز فراگرفت و به تدریس مثنوی شریف و علوم دیگر پرداخت . تاریخ وفات او معلوم نیست . (قاموس الاعلام ترکی ).
صافی . (اِخ ) میرزا جعفر. رجوع به صافی اصفهانی شود.
فردوسی .
منوچهری .
عسجدی .
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
مسعودسعد.
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
سعدی .
شبستری .
حسن متکلم .
حافظ.
۱. ظرفی با سوراخهای ریز که در آن برخی از خوردنیها را صاف میکنند یا آب آنها را میگیرند.
۲. هر نوع ابزاری که بهوسیلۀ آن مایعی را صاف میکنند.
۱. پاکیزه؛ خالص؛ ناب.
۲. پاک و روشن؛ زلال؛ صاف.
〈 صافی شدن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. پاک و پاکیزه شدن؛ بیآلایش شدن: ◻︎ بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی (سعدی۲: ۵۸۷).
۲. [مجاز] بیغلوغش شدن.
پالایه