کلمه جو
صفحه اصلی

صافی


مترادف صافی : خالص، بی غش، ناب، پاکیزه، زلال، زلالی، فیلتر، همواری، ترش بالا

برابر پارسی : پالایه، پاکیزه، پاک و روشن

فارسی به انگلیسی

alembic, filter, flat, sieve, strainer, clearness, purity, smoothness, clear, pure, filtre, air-cleaner, candour

clear, pure


strainer, filtre, air-cleaner, clearness, purity, smoothness, candour


alembic, filter, flat, sieve, strainer


فارسی به عربی

لمعان , مرشح , مصفاة , هادی

عربی به فارسی

خالص , پاک , تميز , ناب , ژاو , اصيل , خالص کردن , پالا يش کردن , بيغش


مترادف و متضاد

پاکیزه، زلال، زلالی


filter (اسم)
صافی، پالونه، صاف کن

gloss (اسم)
شرح، تصریح، نرمی، تفسیر، حاشیه، جلا، تفصیل، صافی، توضیح، سفرنگ، تاویل، براقی، جلوه ظاهر

clearance (اسم)
اختیار، روزنه، رخصت، اجازه، ترخیص، ترخیص کالا از گمرک، زدودگی، برداشتن مانع، صافی

serenity (اسم)
ارامش، بی سر و صدایی، متانت، صفاء، صافی، وقار

purity (اسم)
خلوص، صفاء، عفت، پاکدامنی، تمیزی، طهارت، صافی، پاکی

smoothness (اسم)
صافی، سلاست، همواری

strainer (اسم)
صافی، پالونه، اب میوه گیر، بغاز، پالایش کننده

colander (اسم)
صافی، کفگیر، پالونه

leach (اسم)
صافی

limpidity (اسم)
صافی، زلالی

scumble (اسم)
صافی، رنگهای نقاشی، نرمی حاصله در اثر سایس یا مالش

فیلتر


همواری


ترش‌بالا


خالص


بی‌غش، ناب


۱. خالص
۲. بیغش، ناب
۳. پاکیزه، زلال، زلالی
۴. فیلتر
۵. همواری
۶. ترشبالا


فرهنگ فارسی

اصفهانی میرزا جعفر شاعر ایرانی ( ف. اصفهان ۱۲۱۹ ه.ق . ). وی از سادات بلند پایه اصفهان و مردی خوشخو و شاعری شیرین زبان بود و غالبا غزلسرایی میکرد. او در پایان عمر منظومه ای بنام [شهنشاه نامه]در احوال و شرح جنگهای رسول ص و علی ۴ سرود و ده سال در آن رنج برد و آنرا به فتحعلی شاه هدیه کرد و نیز مثنویی بنام [ گلشن خیال ] دارد . جسد او را در مقبره میر ابو القاسم فندرسکی دفن کردند.
پاکیزه وخال ، پاک وروشن، زلال، بی غش، بی درد، ناب، ظرفی باسوراخهای ریزبرای صاف کردن برخی خوردنی ها
( اسم ) ۱ - پاکیزه خالص بی غش ( شخص و شئ ) . ۲ - ( اسم ) ابزاری که برای تصفیه مایعی به کار میرود و آن ممکن است یک برگ کاغذ نفوذ ناپذیر مقداری پنبه و غیره باشد ظرفی سفالی دارای سوراخهای ریز پالایه ۳ - پارچه ای که بدان مایعات را صاف کنند . ۴ - شراب .
وی از حاجیان ایلک بود و نام وی در ترجمه یمینی آمده است

فرهنگ معین

[ ع . ] ۱ - (اِفا. ) پاکیزه ، خالص . ۲ - (اِ. ) شراب بی غش . ۳ - پارچه یا ظرف مشبک مخصوصی که مایعات را از آن عبور داده صاف می کنند.

لغت نامه دهخدا

صافی. ( ع ص ) نعت فاعلی از صفوه و صفا. نقیض کدر. روشن. شفاف. خالص. بی دُرد. بی غش. پاکیزه. ناب. مروق. بی آمیغ. زلال. خلاف دُردی :
دل از عیب صافی و صوفی بنام
به درویشی اندر شده شادکام.
فردوسی.
رادمردان را هنگام عصیر
شاید ار می نبود صافی و ناب.
منوچهری.
چو مشک بویا لیکنْش نافه بود ز غژب
چو شیر صافی پستانْش بود از پاشنگ.
عسجدی.
بدینسان آب سرد و آتش گرم
هوای صافی و خاک مکدر.
ناصرخسرو.
کف کافیْش بحری از جود است
طبع صافیْش گنجی از حکم است.
مسعودسعد.
روشن و صافی و بیقرار، تو گفتی
هست مگر ذوالفقار حیدر صفدر.
مسعودسعد.
که هرکه دین او پاک تر و عقیدت او صافی تر، در بزرگ داشت جانب ملوک... مبالغت زیادتر واجب بیند. ( کلیله و دمنه ).
روی صافیْت باید آینه وار
همچو دندان شانه گل چه خوری.
خاقانی.
دُردی و سفال مفلسان راست
صافی و صدف توانگران را.
خاقانی.
ره آورد عدم را توشه خاک
سرشت صافی آمد گوهر پاک.
نظامی.
گنج نظامی که طلسم افکن است
سینه صافی و دل روشن است.
نظامی.
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی.
سعدی.
اگر یک قطره را دل برشکافی
برون آید از او صد بحر صافی.
شبستری.
ثریا چو در تاج مرجان صافی
زبانا چو در دهر قندیل راهب.
حسن متکلم.
ساقی که جامت از می صافی تهی مباد
چشم عنایتی به من دُردنوش کن.
حافظ.

صافی. ( اِ ) ظرفی که بدان مایعی را تصفیه کنند. پارچه ای که با آن تفاله ٔچیزها گیرند. آلت تصفیه. مصفاة. پالونه. راووق. مِبزل. صافی که در داروسازی جالینوسی از همه بیشتر مورداستفاده قرار میگیرد صافی چین داری است که از کاغذ بدون چسب تهیه شده است و حتی المقدور باید کاغذهای صافی سفید را بکار برند زیراکاغذ صافی خاکستری مواد غیرخالص مخصوصاً اکسید دوفردر بر دارد. صافی چین دار بایستی به اندازه کافی درقیف وارد شود ولی نباید در لوله آن وارد شود و نیزلبه صافی نبایستی از لبه قیف بالاتر بایستد. اسیدها و معرف ها بر روی صافی کاغذی اثر میکند و این قبیل مواد را به کمک قیفی که دارای صفحه سوراخ دار و یا محتوی شن و یا پنبه شیشه ای میباشد صاف میکنند. پنبه شیشه ای عبارت از شیشه ای است که بشکل نخ درآمده است و نرمی ابریشم را دارد.

صافی . (اِ) ظرفی که بدان مایعی را تصفیه کنند. پارچه ای که با آن تفاله ٔچیزها گیرند. آلت تصفیه . مصفاة. پالونه . راووق . مِبزل . صافی که در داروسازی جالینوسی از همه بیشتر مورداستفاده قرار میگیرد صافی چین داری است که از کاغذ بدون چسب تهیه شده است و حتی المقدور باید کاغذهای صافی سفید را بکار برند زیراکاغذ صافی خاکستری مواد غیرخالص مخصوصاً اکسید دوفردر بر دارد. صافی چین دار بایستی به اندازه ٔ کافی درقیف وارد شود ولی نباید در لوله ٔ آن وارد شود و نیزلبه ٔ صافی نبایستی از لبه ٔ قیف بالاتر بایستد. اسیدها و معرف ها بر روی صافی کاغذی اثر میکند و این قبیل مواد را به کمک قیفی که دارای صفحه ٔ سوراخ دار و یا محتوی شن و یا پنبه ٔ شیشه ای میباشد صاف میکنند. پنبه ٔ شیشه ای عبارت از شیشه ای است که بشکل نخ درآمده است و نرمی ابریشم را دارد.
چندین سال است از صافی هایی که با شیشه ٔ متخلخل ساخته شده است استفاده میکنند. صافی های پشمی را نیز برای صاف کردن شربت ها و مایعات غلیظ دیگر بکار میبرند و مهمترین آنها عبارت است از تکه ٔ پارچه ٔ پشمی -نمدی و امثال آن که چهار گوشه اش به چهارچوبی متصل شده است و آن را بلانشه یا اتامین مینامند. نوعی از این صافی ها وجود دارد که پارچه ٔ پشمی آن مخروطی شکل و رأس آن رو به پایین و قاعده ٔ آن به حلقه ٔ آهنی متصل و ریسمانی به رأس آن دوخته شده است . در مواردی که منافذ صافی گرفته شود به کمک این ریسمان صافی را تکان میدهند تا در اثر حرکت و جابجا شدن مایع و رسوب آن منافذ صافی بازگردد. این نوع صافی پشمی را صافی سقراط مینامند. (کارآموزی داروسازی جنیدی صص 34 - 35).


صافی . (اِخ ) (مولانا...) وی از شیخ زادگان کوه صاف است و در نظم تتبع خواجه علیه الرحمة میکرد. این مطلع از اوست :
ساقیا سرخوشم و باده ٔ صافم داری
گر کنم سرخوشی آن به که معافم داری .

(مجالس النفائس ص 79، 80، 255).



صافی . (اِخ ) وی از حاجبان ایلک بود و نام وی در ترجمه ٔ تاریخ یمینی (ص 233) آمده است .


صافی . (اِخ ) (میر...) شاعری است . و صاحب صبح گلشن گوید: میر صافی به می سخنوری مست بود. از وطن به خراسان رسید و در آنجا اقامت گزید و در فترت ازبکان ندای ارجعی شنید. او راست :
شهی که از اثر عدل اوست تیغ اجل
برون ز تهمت خون ریختن چو تیغ جبال
بسی نماند که از پشتی حمایت او
به تیغ غمزه کند صید شیر چشم غزال .

(صبح گلشن ص 234).


در قاموس الاعلام ترکی آمده است که وی در هجوم ازبکها به خراسان کشته شد.

صافی . (اِخ ) ابن ابراهیم بن حسن مقری طرسوسی ضریر، مکنی به ابی البرکات . وی تعبیر خواب میکرد. سپس به حدیث رو آورد و از علی عاقولی و ابراهیم مقدسی خطیب حدیث شنید و بسال 527 هَ . ق . درگذشت و در باب الصغیر دفن شد. (تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 ص 361).


صافی . (اِخ ) ابن عبداﷲ ارمنی ، مکنی به ابی الحسن . وی حدیث از نصربن ابراهیم زاهد شنید. ابن عساکرگوید: از وی نوشتم ، مردی خیّر و مواظب بر جماعت و کثیرالنافلة بود و بسال 538 هَ . ق . درگذشت و در باب الصغیر دفن شد. (تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 ص 361).


صافی . (اِخ ) خادم خاص سلطان محمود و مهتر ساقیان وی . بیهقی آرد: امیر محمود خادمی خاص را که او را صافی میگفتند و چنین غلامان [ساقیان ] به دست او بودند آواز داد و گفت طغرل رابه نزد برادرم فرست . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 253).


صافی . (اِخ ) شاعری است . و صاحب صبح گلشن گوید: از ناظمان صاف گوست که بعضی او را شیرازی و برخی تبریزی نگاشته اند، و رزاق علی الاطلاق وجه رزقش بر معلمی اطفال گذاشته . از اوست :
از جهان تنگ آمدم پهلوی مجنونم برید
خانه تاریک است و من بیمار بیرونم برید.

(تذکره ٔ صبح گلشن صص 242 - 243).


و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.

صافی . (اِخ ) شیخ احمد صافی افندی . وی از متأخّران شعرای عثمانی و مشایخ (طریقت ) مولوی است و از مردم توقا بود و در قیصریه تحصیل کرد و بسال 1250هَ . ق . به قسطنطنیه شد و هیئت و حکمت و فارسی را نیز فراگرفت و به تدریس مثنوی شریف و علوم دیگر پرداخت . تاریخ وفات او معلوم نیست . (قاموس الاعلام ترکی ).


صافی . (اِخ ) میرزا جعفر. رجوع به صافی اصفهانی شود.


صافی . (ع ص ) نعت فاعلی از صفوه و صفا. نقیض کدر. روشن . شفاف . خالص . بی دُرد. بی غش . پاکیزه . ناب . مروق . بی آمیغ. زلال . خلاف دُردی :
دل از عیب صافی ّ و صوفی بنام
به درویشی اندر شده شادکام .

فردوسی .



رادمردان را هنگام عصیر
شاید ار می نبود صافی و ناب .

منوچهری .


چو مشک بویا لیکنْش نافه بود ز غژب
چو شیر صافی پستانْش بود از پاشنگ .

عسجدی .


بدینسان آب سرد و آتش گرم
هوای صافی و خاک مکدر.

ناصرخسرو.


کف کافیْش بحری از جود است
طبع صافیْش گنجی از حکم است .

مسعودسعد.


روشن و صافی ّ و بیقرار، تو گفتی
هست مگر ذوالفقار حیدر صفدر.

مسعودسعد.


که هرکه دین او پاک تر و عقیدت او صافی تر، در بزرگ داشت جانب ملوک ... مبالغت زیادتر واجب بیند. (کلیله و دمنه ).
روی صافیْت باید آینه وار
همچو دندان شانه گل چه خوری .

خاقانی .


دُردی ّ و سفال مفلسان راست
صافی ّ و صدف توانگران را.

خاقانی .


ره آورد عدم را توشه ٔ خاک
سرشت صافی آمد گوهر پاک .

نظامی .


گنج نظامی که طلسم افکن است
سینه ٔ صافی ّ و دل روشن است .

نظامی .


بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی .

سعدی .


اگر یک قطره را دل برشکافی
برون آید از او صد بحر صافی .

شبستری .


ثریا چو در تاج مرجان صافی
زبانا چو در دهر قندیل راهب .

حسن متکلم .



ساقی که جامت از می صافی تهی مباد
چشم عنایتی به من دُردنوش کن .

حافظ.



فرهنگ عمید

۱. ظرفی با سوراخ های ریز که در آن برخی از خوردنی ها را صاف می کنند یا آب آن ها را می گیرند.
۲. هر نوع ابزاری که به وسیلۀ آن مایعی را صاف می کنند.
۱. پاکیزه، خالص، ناب.
۲. پاک و روشن، زلال، صاف.
* صافی شدن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. پاک و پاکیزه شدن، بی آلایش شدن: بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی (سعدی۲: ۵۸۷ ).
۲. [مجاز] بی غل و غش شدن.

۱. ظرفی با سوراخ‌های ریز که در آن برخی از خوردنی‌ها را صاف می‌کنند یا آب آن‌ها را می‌گیرند.
۲. هر نوع ابزاری که به‌وسیلۀ آن مایعی را صاف می‌کنند.


۱. پاکیزه؛ خالص؛ ناب.
۲. پاک و روشن؛ زلال؛ صاف.
⟨ صافی شدن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. پاک و پاکیزه شدن؛ بی‌آلایش شدن: ◻︎ بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا در‌نکشد جامی (سعدی۲: ۵۸۷).
۲. [مجاز] بی‌غل‌و‌غش شدن.


دانشنامه عمومی

صافی (ابهام زدایی).

دانشنامه آزاد فارسی

صافی (الکترونیک). صافی (الکترونیک)(filter)
در الکترونیک، مداری که بعضی از سیگنالهای با بسامد معیّن را بهتر از سیگنال های با بسامدهای دیگر منتقل می کند. صافی پایین ـ گذر، سیگنال های با بسامد کم و همچنین جریان مستقیم را انتقال می دهد. صافی بالا ـ گذر سیگنال های با بسامد زیاد را منتقل می کند. صافی نوار ـ گذر فقط سیگنال های موجود در نواری از بسامدها را عبور می دهد.

صافی (نورشناسی). صافی (نورشناسی)(filter)
در نورشناسی، وسیله ای برای جذب بخش هایی از طیف نور مرئی. صافی بقیۀ طیف را از خود عبور می دهد. مثلاً ، صافی سبز، همۀ رنگ های موجود در طیف، جز رنگ سبز را جذب می کند یا جلوی عبورشان را می گیرد و فقط نور سبز را منتقل می کند. صافی زرد فقط نور رنگ های آبی و بنفش را که در انتهای طیف قرار دارند جذب می کند و نور رنگ های سرخ، نارنجی، سبز و زرد را عبور می دهد.

صافی (کتاب). تألیف ملّا محسن فیض کاشانی (۱۰۷۵ق)، کتابی به عربی، در تفسیر قرآن. مؤلف سه تفسیر به نام های مصفّی و اصفی و صافی نوشته است، اما تفسیر صافی از دو تفسیر دیگر، مفصّل تر و مهم تر است و در شمار متون درسی طلاب نیز قرار گرفته است. از ویژگی های این تفسیر می توان به بهره گیری از روایات و استفاده از نکات ادبی اشاره کرد. مؤلف در دوازده مقدمه، به نکاتی دربارۀ تفسیر قرآن و منع از تفسیر به رأی می پردازد (تهران، ۱۲۶۶، تبریز، ۱۲۶۹ق) .
مؤلف در این اثر، افزون بر تفسیر همة آیات قرآن، به نظر برخی مفسران نیز اشاره دارد و با تعبیر «اقول» به توضیح برخی اصطلاحات و لغات نیز می پردازد. این تفسیر، که دارای مقدمه ای در دوازده بخش است، دربردارندة مطالب و موضوعاتی چون جمع آوری قرآن، فضیلت قرآن، منع از تفسیر به رأی و شفاعت قرآن و همچنین شامل مباحثی چند دربارة شأن نزول آیات، گفتاری در معانی وجوه آیات قرآن و تمثیل قرآن به اهل خود در روز قیامت و شفاعت قرآن از آنان و گفتاری در آداب تلاوت قرآن است. این تفسیر نخستین بار در 1266ق در تهران و بعد از آن بارها در تهران و تبریز و بمبئی و بیروت چاپ سنگی شده است.
43011200

فرهنگ فارسی ساره

پالایه


فرهنگستان زبان و ادب

{filter} [شیمی، قطعات و اجزای خودرو، مهندسی بسپار، مهندسی شیمی] جسمی متخلخل برای جداسازی جامدات معلق از مایعات یا گازها

واژه نامه بختیاریکا

تَوسی؛ هُواری؛ دُلم

جدول کلمات

پاکیزه ، خالص

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری
صافی ای که برای پالودن خوراک ها استفاده میشه " آشپال" میگن.

در پارسی " تنگبیز " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

به صافی برنج در گویش مردم شهرستان زرند ترش بالا

الک

پاکیزه ، خالص. صافی و پالونه. راوق, بی غش, پاکیزه, خالص. صافی یا پالایه. فیلتر

روشن جان
روشن روان

در گویش شهرستان بهاباد به صافی یا آبکش؛ چلو صافی، تُرُش بالا و قَتِق بالا هم گفته می شود که مورد اخیر معادل قاتق پلو در گویش مازنی است.

لای پالای. ( اِ مرکب ) پارچه ٔ صافی که از آن شراب صافی کنند. ( غیاث ) .


کلمات دیگر: