کلمه جو
صفحه اصلی

بعد


مترادف بعد : بعد | دوری ، فاصله، مسافت، اندازه، وسعت، جنبه، جهت، نظر، منظر، دیدگاه

متضاد بعد : قرب

برابر پارسی : پس، دوری، آنگاه، آینده، پس از این، دورا، دیگر، سپس، سویگان | ( بُعد ) فرانمون، فرامون، سویگان، سوی، سو، راستا

فارسی به انگلیسی

remoteness, distance, dimension, [astr.] celestial longitude


then, afterwards, [adv.] next


dimensions


then, afterward, snext, after, ahead, following, dimension, distance, perspective, later, remoteness, [astr.] celestial longitude, afterwards, [adv.] next

after, ahead, following, dimension, distance, next, perspective, then, later


فارسی به عربی

بعیدا , ثم , قادم , لاحق

عربی به فارسی

پس از , بعداز , در عقب , پشت سر , درپي , در جستجوي , در صدد , مطابق , بتقليد , بيادبود


مترادف و متضاد

بعد


دوری ≠ قرب


distance (اسم)
بعد، فاصله، مسیر، دوری، مسافت

dimension (اسم)
میزان، بعد، اندازه، اهمیت، ابعاد

next (صفت)
کنار، مجاور، مابعد، اینده، دیگر، بعد، جنبی، زیرین، پهلویی، نزدیک ترین

subsequent (صفت)
لاحق، مابعد، پسین، بعد، متعاقب، بعدی، دیرتر، خلفی، پس ایند

then (قید)
بعد از، سپس، پس، بعد، انگاه، در ان هنگام، در انوقت، انوقتی

away (قید)
دور از، بیرون، پس از ان، دور، بی درنگ، بیک طرف، بعد، بیرون از، در سفر، بطور پیوسته، از انجا، از ان زمان، از انروی

۱. دوری ≠ قرب
۲. فاصله، مسافت
۳. اندازه، وسعت
۴. جنبه، جهت، نظر
۵. منظر، دیدگاه


فرهنگ فارسی

پس، سپس، ضدقبل، دوری، ضدقرب، ونیزبه معنی رای وحزم
( اسم ) ۱- دوری : مقابل قرب نزدیکی. ۲- جدایی . ۳- هر یک از امتدادات ثلاثه: طول عرض و عمق یا ارتفاع کشش . ۴- فاصل. نقطه از صفح. قایم تصویر . ۵- زاوی. مسطحه بین دایر. ساعتی یک ستاره و دایر. ساعتی مبدائ . ۶- نزد حکمایی که قایل بوجود خلا هستند بردو نوع است : یکی امتداد قایم بجسم تعلیمی و دیگری امتداد مجرد از ماده که قایم به نفس است بنحوی که اگر جسمی شاغل آن نباشد خلا خواهد بود . ۷- در اصطلاح موسیقی امروز فاصله است و آن فاصله بین هر پرده و خرک باشد . جمع : ابعاد . یا قرب و بعد . نزدیکی و دوری : ( قرب و بعد از صفات اجسام است . )
جمع بعید ٠

فرهنگ معین

(بَ ) [ ع . ] (ق . ) ۱ - پس ، سپس . ۲ - به غیر از، به جز. ۳ - پس از. ، ~ از نود و بوقی (عا. ) پس از مدت های طولانی .
(بُ ) [ ع . ] ( اِ. )۱ - دوری . ۲ - جدایی . ۳ - طول ، عرض وعمق یا ارتفاع جسم . ۴ - رأی ، حزم .

(بَ) [ ع . ] (ق .) 1 - پس ، سپس . 2 - به غیر از، به جز. 3 - پس از. ؛ ~ از نود و بوقی (عا.) پس از مدت های طولانی .


(بُ) [ ع . ] ( اِ.)1 - دوری . 2 - جدایی . 3 - طول ، عرض وعمق یا ارتفاع جسم . 4 - رأی ، حزم .


لغت نامه دهخدا

بعد. [ ب َ ] ( ع اِ، ق ) پس. ضد قبل. و آن در حالت اضافت معرب بود و در حالت افراد مبنی بر ضم و من بعد و افعل بعداً. منونین نیز روایت کرده اند و حکی الفراء من بعد، بالکسر بغیر التنوین و اجاز بالضم و التنوین ایضاً. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). پس. ( ترجمان علامه جرجانی ص 27 ) ( مهذب الاسماء ) ( غیاث ). سپس. ( نصاب ). آنگاه. آنگه. نقیض قبل. ( از اقرب الموارد ) ( دزی ج 1 ص 99 ). پس و سپس. ( ناظم الاطباء ). برحسب شواهدی که در دست هست این کلمه در فارسی گاه بصورت مضاف بَعدِ و گاه با حرف اضافه «از» بعد از و گاه پس از «از» درآید و در این صورت و صورت نخست لازم الاضافه باشد بمعنی بعد از. سِپَس ِ. پس از :
بعد بسی گردش بخت آزمای
اوشد و آوازه عدلش بجای.
نظامی.
... بیچاره متحیر بماند، روزی دو بلا و محنت کشید و سختی دید سیم روز خوابش گریبان گرفت و در آب انداخت بعد شبان روزی دگر بر کنار افتاد. ( گلستان ).
- از بعدِ ؛ ازپس :
چنین گفت موبد بنزدیک شاه
که از بعد شب روز آید بگاه.
( منسوب بفردوسی ).
- اما بعد ؛ فصل خطاب است یعنی بعد دعای من مر ترا و اول کسی که این کلمه را گفته داود علیه السلام یا کعب بن لؤی بود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). فصل خطاب است یعنی پس از دعای من مر ترا و پس از این مقدمات.و اکنون شروع میشود و گویند اول کسی که این کلمه راگفت کعب بن لؤی بود. ( ناظم الاطباء ). اما بعد فقد کان کذا، یعنی پس از دعای من ترا یا بعد از حمد خدا و آن را فصل الخطاب گویند. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به فصل الخطاب شود.
- بعد از ؛ پس از. در عقب. در دنبال. سپس. در آخر. در دنباله :
که خورشید بعد از رسولان مه
نتابید بر کس ز بوبکر به.
فردوسی.
بعد از ملاحظه بسوی غزنین بازگردد. ( تاریخ بیهقی ). پدر ما بجوار رحمت خدای پیوست و بعد از آن شنودیم که... برادر ما...را... بر تخت نشاندند. ( تاریخ بیهقی ). و بعد از امتثال اوامر و نواهی الهی... ( سندبادنامه ص 4 ).
که بعد از دیدنش صورت نبندد
وجود پارسایان راشکیبی.
( گلستان ).
چشم عادت کرده بر دیدار دوست
حیف باشد بعد ازو بر دیگری.
سعدی ( طیبات ).
- بعد از آن ؛ پس از آن. ( ناظم الاطباء ).
- بعد از آنکه ؛ پس از آنکه. ( ناظم الاطباء ).

بعد. [ ب َ ع َ ] (ع اِ) ج ِ باعِد مثل خادم و خدم ، یقال : ما انت منابِبَعَدِ و ما انتم منا بِبَعِدِ. ایضاً. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به باعد شود. || بُعْدْ. (اقرب الموارد). || دور. منزل بَعَد. (منتهی الارب ). بعید. (از اقرب الموارد) .


بعد. [ ب َ ع َ ] (ع ص ، اِ) بُعد.بعید. گویند: منزل بَعَد؛ یعنی بعید. (از اقرب الموارد). منزل دور. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
- تنح غیر بَعَد ؛ یعنی : نزدیک شو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
|| ج ِ باعد مانند خادم و خدم . (از اقرب الموارد). یقال : ما انت مناببعد و ما انتم منا ببعد ایضاً . (منتهی الارب ). رجوع به باعد شود.


بعد. [ ب َ ع َ ] (ع مص ) هلاک شدن . (از اقرب الموارد) (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به بُعد شود.


بعد. [ ب ُ ] (ع مص ) ضد قرب . (از اقرب الموارد). دور شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مردن . (از اقرب الموارد). بمردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بَعَد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به بَعَد شود.


بعد. [ ب ُ ](ع اِ مص ) ضد قرب . دوری . (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (غیاث ) (واژه های نو فرهنگستان ).
- بعداً له ؛ یقال : بعداً له ؛ یعنی دور گرداند او را خدا و هلاکی باد او را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). هلاکت و دوری باد او را. (ترجمان علامه جرجانی ص 27). نفرین است بدانکه هرگاه بلا بکسی فرود آید وی را رثا نگویند. و مختار نصب آن بر مصدریت است و همچنین سُحْقاً له و تمیم رفع میدهد و گوید بُعْدُ له و سُحْق ٌ. (از اقرب الموارد).
- بُعْدُ باعِد ؛ بطریق مبالغه است یعنی دوری بسیار دور. (منتهی الارب ). مبالغه است مانند ظل ظلیل . (از اقرب الموارد).
|| لعن . (از اقرب الموارد). لعنت . (منتهی الارب ). || ج ِ بعید. (اقرب الموارد). رجوع به بعید شود. || رأی و حزم . و منه : انه لذو بعد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). بعد و بعدة؛ رای و حزم . یقال :انه لذو بعد و بعدة؛ یعنی صاحب رای و حزم است و این را بکسی گویند که رای نافذ داشته باشد. (از اقرب الموارد). || دوری و فاصله و تفاوت . (ناظم الاطباء) :
همیشه تا که مه از قرب و بعد چشمه ٔ مهر
گهی چوخفته کمان گردد و گهی چو سپر.

مسعودسعد.


بعد منزل نبود در سفر روحانی .

حافظ.


- بعد اتصال ؛ تهانوی در ضمن شرح معنی اتصال در نزد منجمان آرد: چون کوکب از روی نظر یا تناظر بکوکبی دیگر متوجه شود و بعدبقدر جرم خود از متصل ٌ به ، پیدا کند آن توجه را اتصال گویند و این کوکب را متصل . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع بهمان متن شود.
- بعد مسافت ؛ دوری . فاصله ٔ مکانی :
گویند بدوری بکن از یار صبوری
در مهر تفاوت نکند بعد مسافت .

سعدی .


بعد مسافت از مشاهده حال و کشف کار او مانع گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
|| در تداول صوفیان عبارت است از دوری بنده از مکاشفت و مشاهدت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به قرب در همان متن و لغت نامه و تعریفات جرجانی (اصطلاحات صوفیه ) شود. || در عرف علما عبارت است از امتداد بین دو چیزی که کوتاه تر از آن نباشد یعنی میان آن دو کوتاهتر از این امتداد نباشد خواه برابر با این امتداد یافت شود مانند بعد مرکز از محیط و خواه زاید بر آن باشد چنانکه در غیر بعدمرکز از محیط هست . و این تفسیر بهتر است از آنچه گفته اند بعد امتداد کوتاهتر از امتدادهای مفروض بین دوچیز است زیرا برحسب این تفسیر بر بعد مرکز از محیط شامل نمیشود زیرا آن بقدر نصف قطر است با اینکه اقصرخطوط بین آندو نیست . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || در نزد متکلمان امتداد موهومی است نه چیز محض . پس بعد در نزد ایشان امتداد موهوم مفروضی در جسم است و آنرا خلاء نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به تعریفات جرجانی و همان متن شود. || در نزد حکما امتداد موجود است و آن یا قایم بجسم است و آن عرض باشد و یا قایم بنفس خود و آن جوهر مجرد است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع بهمان متن در ذیل کلمه ٔ بعد و خلاء و مکان شود. || در اصطلاح موسیقی فاصله را گویند و آن فاصله مابین هر پرده و خرک باشد. (یادداشت لغت نامه ). || در نزد اهل هیئت بعد اختصاص دارد به بعد کوکب از معدل النهار و در سراج الاستخراج که رساله ای است در استخراج تقویم از زیج الغ بیک میگوید: بعد دوری جزو است یا ساعت از جای معین مثلاً از برج و یا از نصف النهار و آن بر دو نوع است ماضی و مستقبل . اما بعد ماضی آن است که دوری از نصف النهار گذشته باشد. و بعد مستقبل آنکه دوری از نصف النهار آینده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع بهمان متن و مآخذ آن شود.
- بُعْدِ اَبْعَد ؛ بعد دورترین . (التفهیم ص 119). نام دایره ای که بالاتر از همه ٔ افلاک حاوی فلکهاست و نیز اهل هیئت بعد ابعد بر خط اطلاق کنندکه از مرکز عالم خارج شده و به اوج کوکب بمثل آن رسد. (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- بعدالمشرقین ؛دوری و فاصله ٔ میان مشرق و مغرب . (ناظم الاطباء) : دوری بقدر دوری مشرق از مغرب . استعمال مشرقین از باب غلبه دادن یکی از دو تا بر دیگری است مانند ابوین ، والدین ، حسنین . (حاشیه ٔ کلیله چ مینوی ). بدانکه مفاصله ٔ مشرق صیفی و شتوی به اعتبار افق ارض تقریباً یکهزار و چهل و شش فرسخ پاو کم میشود و بحساب کروه سه هزار و یکصد و سی هفت پاو بالا میشود چرا که بعد مطلع اقصر الایام از مطلع اطول الایام تقریباً چهل وهفت درجه است و هر درجه ٔ ارضی تقریباً بیست و دو فرسخ پاو بالا میشود و بحساب کروه هر درجه ٔ ارضی تقریباً شصت و هفت کروه پاو کم میشود از روی تحقیق هر درجه ٔ ارضی شصت و شش کروه و دو هزار و ششصد و شش گز و ده گره میگردد و پیمایش درجه ٔ فلکی یازده لکه هفتاد و هفتهزار و ششصد و بیست و شش کروه میشود و نزد بعضی مشرقین عبارت از مشرق و مغرب است چرا که گاهی بلحاظ شراقیت طلوع آفتاب از مشرق تغلیباً مغرب را نیز مشرق گفته تثنیه ٔ آن مشرقین نمایند. (غیاث ) (آنندراج )... و باز دوستان را اگرچه بعدالمشرقین اتفاق افتد سلوت ایشان جز بیاد یک دیگر صورت نبندد. (کلیله چ مینوی ص 246).
با تو قرب قاب قوسین آنگه افتد عشق را
کز صفات خود ببعد المشرقین مانی جدا.

خاقانی .


یا غراب البین ، یا لیت بینی و بینک بعد المشرقین . (گلستان ).
نامت اندر مشرق و مغرب روان
چشم بد دور از تو بعد المشرقین .

سعدی .


- بعد دورترین ؛ بعد ابعد، به اصطلاح هیئت . (التفهیم ص 119). و رجوع به بعد ابعد شود.
- بعد سواء ؛ نزد اهل عمل از منجمان عبارت است از بعد بین تقویم آفتاب و ماه . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- بعد مُضَعَّف ؛ بعد مرکز تدویر ماه از آفتاب بتضعیف . (التفهیم ص 127). عبارت است از حرکت مرکز قمر و خود مرکز قمر چنانکه در شرح تذکره بیان شده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- بعد معدل ؛ نزد منجمان عبارت است از دوری ماه از افق بدرجات معدل چنانکه این معنی از توضیح التقویم مستفاد شده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- بُعْدِ مَفطور ؛ و آن عبارت است از بعد مجرد موجود. و شرح آن در معنی مکان خواهد آمد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- بعد میانه ؛ بعد اوسط. (التفهیم ص قلح ).
- بعد نزدیکترین ؛ بعد اقرب .(التفهیم ص قلح ).
- سه بعد ؛ هریک از سه دوری جسم یعنی طول (درازا)، عرض (پهنا)، عمق (ژرفا). ج ، ابعاد و این سه را ابعاد یا ابعاد ثلاثه گویند. (یادداشت لغتنامه ). و رجوع به معنی بعد (در هیئت ) شود :
چه یگانه ایست کو را به سه بعد در دو عالم
ز حجاب چارعنصر بدلی بدر نیاید.

خاقانی .


جاه او در یک دو ساعت بر سه بعد و چار طبع
پنج نوبت میزند در شش سوی این هفت خوان .

خاقانی .


او شاه سه بعد و چارملت
بر شاه مدیح خوان ببینم .

خاقانی .



بعد. [ ب ُ ع َ ] (ع ص ) خیر و فایده . یقال :انه لغیر بعد، و ما عنده بعد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). طائل . منفعت . (از اقرب الموارد).


بعد. [ ب ُ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ بعید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به بعید شود.


بعد. [ ب َ ] (ع اِ، ق ) پس . ضد قبل . و آن در حالت اضافت معرب بود و در حالت افراد مبنی بر ضم و من بعد و افعل بعداً. منونین نیز روایت کرده اند و حکی الفراء من بعد، بالکسر بغیر التنوین و اجاز بالضم و التنوین ایضاً. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). پس . (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (مهذب الاسماء) (غیاث ). سپس . (نصاب ). آنگاه . آنگه . نقیض قبل . (از اقرب الموارد) (دزی ج 1 ص 99). پس و سپس . (ناظم الاطباء). برحسب شواهدی که در دست هست این کلمه در فارسی گاه بصورت مضاف بَعدِ و گاه با حرف اضافه ٔ «از» بعد از و گاه پس از «از» درآید و در این صورت و صورت نخست لازم الاضافه باشد بمعنی بعد از. سِپَس ِ. پس از :
بعد بسی گردش بخت آزمای
اوشد و آوازه ٔ عدلش بجای .

نظامی .


... بیچاره متحیر بماند، روزی دو بلا و محنت کشید و سختی دید سیم روز خوابش گریبان گرفت و در آب انداخت بعد شبان روزی دگر بر کنار افتاد. (گلستان ).
- از بعدِ ؛ ازپس :
چنین گفت موبد بنزدیک شاه
که از بعد شب روز آید بگاه .

(منسوب بفردوسی ).


- اما بعد ؛ فصل خطاب است یعنی بعد دعای من مر ترا و اول کسی که این کلمه را گفته داود علیه السلام یا کعب بن لؤی بود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). فصل خطاب است یعنی پس از دعای من مر ترا و پس از این مقدمات .و اکنون شروع میشود و گویند اول کسی که این کلمه راگفت کعب بن لؤی بود. (ناظم الاطباء). اما بعد فقد کان کذا، یعنی پس از دعای من ترا یا بعد از حمد خدا و آن را فصل الخطاب گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به فصل الخطاب شود.
- بعد از ؛ پس از. در عقب . در دنبال . سپس . در آخر. در دنباله ٔ :
که خورشید بعد از رسولان مه
نتابید بر کس ز بوبکر به .

فردوسی .


بعد از ملاحظه بسوی غزنین بازگردد. (تاریخ بیهقی ). پدر ما بجوار رحمت خدای پیوست و بعد از آن شنودیم که ... برادر ما...را... بر تخت نشاندند. (تاریخ بیهقی ). و بعد از امتثال اوامر و نواهی الهی ... (سندبادنامه ص 4).
که بعد از دیدنش صورت نبندد
وجود پارسایان راشکیبی .

(گلستان ).


چشم عادت کرده بر دیدار دوست
حیف باشد بعد ازو بر دیگری .

سعدی (طیبات ).


- بعد از آن ؛ پس از آن . (ناظم الاطباء).
- بعد از آنکه ؛ پس از آنکه . (ناظم الاطباء).
- بعد از این ؛ پس از این . (ناظم الاطباء).
- بعدالسلام ؛ پس از تهنیت و احترامات عمومی . (ناظم الاطباء).
- بعدالظهر ؛ پس از زوال .(ناظم الاطباء).
- بعداللتیا و التی ؛ یقال : جاءبعد اللتیا و التی ؛ یعنی آمدند بعد از مصیبت و سختی . (از یادداشتهای لغتنامه ): بعداللتیا و التی ، نصرةالدین اتابک پسر محمد... بکرمان رسید. (المضاف الی بدایع الازمان ص 6).
- بعدالموت ؛ پس از مرگ . (ناظم الاطباء).
- بعدالمشورة ؛ پس از مصلحت . (ناظم الاطباء).
- بعدالوقوع ؛ پس از آنکه اتفاق افتاد و وقتی آن نموده شد. (ناظم الاطباء).
- بعدالیوم ؛ ازین پس و یا پس از زمان آینده . (ناظم الاطباء).
- بعد ذلک ؛ ای مع ذلک . (ناظم الاطباء).
- بعد غداً یا غد ؛ پس فردا. (از یادداشتهای لغتنامه ).
- بَعْدَما ؛ پس از آن چیز. (ناظم الاطباء). یا بَعدُمابمعنی پس از آن . و بعضی برآنند که کلمه ٔ ما در این ترکیب زاید است چنانکه در اینما و حیثما :
بعد ما کز سر عشرت همه روز افکندی
سخن رفتن و نارفتن من در افواه .

انوری (از آنندراج ).


بعد ما آنچه در حضور شما فتح شود ما را و شما را از آن غنیمت نصیب باشد. (ترجمه ٔ اعثم کوفی ص 79). بعد ما هرکس که از مسلمانان نزدیک او می آید از علی (ع ) شکایت میکرد. (همان کتاب ص 137). بعد ما که مغان چنین گویند و آنرا حقیقتی نیست . (مجمل التواریخ و القصص چ 1ص 38). و از ایشان مدد خواست و بیامد و هرمز را بگرفت بعد ما که اندک مایه روزگار پادشاهی کرده بود. (ص 38 فارسنامه ٔ ابن البلخی ). و مل»الروم را بگرفت ، پس آزاد کرد و باز جای نشاند بعد ما که خزاین او برداشت . (ص 94 فارسنامه ٔ ابن البلخی ). پس بصلح بستدند بعد ما کی مردم ولایت نعمتی بسیار بدادند و جزیه بخود گرفتند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 115). و بعد ما که او راتحف بسیار با لقب کوچک خانی هدیه داد. (جهانگشای جوینی ). بوقت بازگشت . بعد ما که به انواع تشریفات ممتاز بود. (جهانگشای جوینی ). بعد ما که بر تخت خانی تمکن یافت و خاطر از کار اصحاب اغراض و حساد فارغ کرد. (جهانگشای جوینی ). با آنکه اعتقاد من این است که فرزندان حضرت پیغمبر بخلافت پدر خود از فرزندان عباس مستحق تر باشند بعد ما که فرزندان عباس نیکو زندگانی تر باشند و لایقتر. (نامه ٔ حسن صباح در جواب نامه ٔ ملکشاه ). بعد ما که ده نوبت در اطوار خشم و رضا ایشان را جان بخشیده است و نان داده چون غرور شهرداری ... مزاج خضوع ایشان فاسد گردانید.. لابد آخر الدواء الکی بر بایست خواند. (المضاف الی بدایع الرمان ص 37).
- بعده ؛ بجای پس از آن ، بعد از آن آمده است : این درویش از دوستان است ، لیکن ما را نشناخت . بعده چون بمنزل آمدند سفره حاضر آوردند. (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). بعده با من فرمودند که اول کسی که از علماء بخارا با ما آشنا خواهد شد این بزرگ خواهد بود. (همان کتاب ص 90). بعده بیان سلسله ٔ مشایخ خود کردند. (همان کتاب ص 114). بعده حضرت خواجه آن درویش را گفتند. (همان کتاب ص 139).
- بعد یکما، پس از هردوی شما . (ناظم الاطباء). بمعنی بعد کما. گویند: جئت بعد یکما. (از منتهی الارب ). پس هردوی شما. (ناظم الاطباء).
- فی مابعد ؛ تا آنوقت . (ناظم الاطباء).
- من بعد ؛ از این پس و در آینده . (ناظم الاطباء) : بعده حضرت خواجه آن درویش را گفتند که والده را نصیحت بکن ... والده ٔ آن درویش توبه کرد که من بعد ازکسی چیزی نگیرد. (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ص 139).
|| و گاه بمعنی مَعَ آید مانند:
فقلت لها فیئی الیک فاننی
حرام و انی بعد ذالک لبیب .
یعنی مع ذاک . (از اقرب الموارد). || بمعنی الاَّن مانند: ما حانت منیته و بَعْدُ، یعنی الاَّن . (از اقرب الموارد). || و گاه ظرف زمان و مکان واقع شود: جئت بعدالفجر و دمشق بعد بعلبک . (از اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

پس؛ سپس.


پس، سپس.
۱. دوری.
۲. (اسم ) (ریاضی ) هریک از عرض، طول، و عمق جسمی.
۳. (موسیقی ) فاصلۀ بین نُت ها.

۱. دوری.
۲. (اسم) (ریاضی) هریک از عرض، طول، و عمق جسمی.
۳. (موسیقی) فاصلۀ بین نُت‌ها.


دانشنامه عمومی

بُعد (در فارسی دورامون، وامون یا دورا) در معنی عادی به یک اندازه یا پارامتر گفته می شود که برای تعریف ویژگی های یک جسم به آن نیازمندیم، برای نمونه درازا، پهنا، بلندا و ژرفنا. برای بیان این اندازه ها در فارسی از واژه های عربی طول، عرض، ارتفاع و عمق هم استفاده می شود.
تحلیل ابعادی
در فیزیک کلاسیک، برای یک نقطه در فضا، سه بعد فیزیکی در نظر رفته می شود، ابعاد پایه در این ساختار با عبارات جلو و عقب، راست و چپ و بالا و پایین بیان می گردند. جابجایی در هر راستای دیگری، به کمک این عبارات و تنها با سه جهت اصلی قابل بیان هستند. انتقال به پایین، همان جابجایی منفی در راستای بالا است. برای مثال حرکت رو به بالا و جلو، یک حرکت ترکیبی است؛ یک ترکیب خطی از جابجایی در راستای بالا و جلو. در شکلی ساده، یک خط را تک بعدی، یک سطح را دو بعدی و یک مکعب را سه بعدی می نامیم. علاوه بر بعدهای سه گانه در فیزیک، زمان به عنوان بعد چهارم شناخته می شود.بعد کمیت های فیزیکی را در دسته های خاصی دسته بندی می کند و هر کمیت بنا به نوعش یکای ویژه خود دارد.
از علوم فیزیک جدید این گونه برداشت می شود که جهان فقط از سه بعد تشکیل نشده بلکه ابعاد گسترده تر از آنند. مثلاً نظریه ریسمان برای تحقق نیاز به ۲۶ بعد دارد. در این صورت زمان فقط تعریف ما از بعد دهم است نه تعریف اصلی آن. همانطور که نظریه ریسمان بر این باور است که در بیست شش بعد، ۲۵ بعد فضایی و ۱ بعد زمان وجود دارد.
اما نظریه خمیدگی جهان چیزدیگری می گوید. سطح دوبعدی کره ماه را در نظر بگیرید، دنیای دوبعدی که در جهت بعد سوم خم شده. حال این حالت را برای جهان تصور کنید. فضای سه بعدی که در جهت بعد چهارم خم شده است. حال چرا باید چنین تصوری از دنیا داشته باشیم. یک جهان دو بعدی بایستی یا بی نهایت باشد یا دارای مرزهای پایانی؛ و لیکن اگر همان جهان دو بعدی، در واقع سطح یک کره سه بعدی باشد، علی رغم نداشتن هیچ گونه حد و مرزی، در عین حال بی نهایت نیز نیست. با این تفاسیر دنیا سه بعدی ما حد و مرزی ندارد، ولی بی نهایت هم نیست. البته باید گفت این نظریه ای است که هنوز اثبات نشده.

دانشنامه آزاد فارسی

بعد (اخترشناسی). بُعد (اخترشناسی)(right ascension)
در اخترشناسی، مختصه ای در کرۀ آسمانی، متناظر با طول جغرافیایی در سطح زمین. برحسب ساعت، دقیقه، و ثانیه، از غرب به شرق، و از نقطه ای در مسیر حرکت ظاهری سالانۀ خورشید، یعنی دایرة البروج، اندازه گیری می شود. نقطۀ مبدأ اندازه گیری را اعتدال بهاری می نامند.

بعد (عرفان). بُعد (عرفان)
(در لغت به معنی دوری) نقطۀ مقابل قرب و آن، دوری انسان از خداوند درنتیجۀ روی گرداندن از طاعت و دل سپردن به لذات مادی و دنیوی است. مقصود از دوری محرومیت از حلاوت وصل خداوند است. ابن عربی باب ۲۶۱ از فتوحات مکیه را به این اصطلاح اختصاص داده است. از عوامل اصلی ایجاد بُعد در بنده، غرور و خودبینی است که موجب غفلت بنده از راه حقیقت و دورماندن او از کمال انسانی می شود و نتیجه اش رنج و محنت و ناامیدی است.

بعد (فیزیک). بُعْد (فیزیک)(dimension)
در علوم، هر کمیت فیزیکی اصلی که مستقیماً قابل اندازه گیری باشد، ازجمله جرم (M)، طول (L)، و زمان (T). واحدها یا یکاهای اشتقاقی از ضرب یا تقسیم چنین کمیت هایی به دست می آیند. مثلاً شتاب (‎آهنگ تغییر سرعت) دارای ابعاد (LT-۲) است و برحسب یکاهایی مانند kms-۲بیان می شود. کمیت هایی که به صورت نسبت اند، ازجمله چگالی نسبی یا رطوبت نسبی، بی بعداند. در هندسه، تعداد بعدهای یک شکل، شاخص های لازم برای مشخص کردن اندازۀ آن است. نقطه دارای صفر بعد، خط دارای یک بعد، صفحه دارای دو بعد، و جسم توپر دارای سه ‎بعد است.

بعد (موسیقی). بُعْد (موسیقی)
از اصطلاحات قدیمی در موسیقی ایران به مفهوم فاصله. درگذشته، این واژه برای بیان فاصله بین هر پرده و خَرَک به کار می رفته است. امروز این واژه متداول نیست و به جای آن از واژۀ فاصله استفاده می شود. در موسیقی قدیم ایران بُعْد انواع گوناگون داشت؛ مانند بُعدالاتفاق، بعد ارخاء، بعد اشرف، بعد اصغر، بعد پنجم، بعد ذوالکل، و بعد ذوالاربع. کاربرد بُعد در موسیقی قدیم مفهومی گسترده تر از فاصلۀ امروزی را دربر می گرفت؛ زیرا فاصله به اختلاف صدای دو نت از لحاظ زیر و بم بودن اطلاق می شود.

فرهنگ فارسی ساره

پس، آینده، فرامون، دیگر، سویگان


فرهنگستان زبان و ادب

{dimension} [فیزیک] خاصیتی فیزیکی نظیر جِرم و طول و زمان یا ترکیبی از آنها که معیار اصلی اندازه گیری هر کمیت فیزیکی باشد
{right ascension} [نجوم] یکی از دو مختصه ای که معادل سماوی طول جغرافیایی است و برای سنجش موقعیت اجرام در کرۀ آسمان به کار می رود و نسبت به نصف النهار مرجع که از قطب شمال و جنوب سماوی و نقطۀ اعتدال بهاری می گذرد اندازه گیری می شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بُعْد، اصطلاحی که بر هر گونه امتداد و فاصله میان موجودات اطلاق می شود و در فلسفه ، کلام و دانش های طبیعی از دیدگاه های مختلف به کار می رود.
بعد در لغت به معنای فاصله و دوری و در مقابل قرب است اما در معنای وسیع اصطلاحی ، داشتن بعد، وصف هر موجودی است که جنبه ها و قیدهایی آن را از موجودات دیگر متمایز و مشخص می سازد. مبحث حدود و تعریفات را به این اعتبار می توان عهده دار گزارش ابعاد موجودات دانست . بعد در معنای رایج تر، از مختصات جسم و از لوازم تحیز است . بدین معنا مجردات یا موجودات مفارق عاری از بعد به شمار می روند، اما این موضوع محل بحث بوده است که آیا موجودات مثالی و برزخی دارای بعدند یا بدون بعد، و نیز اینکه اگر بعد دارند، ابعاد آن ها متناهی است یا نامتناهی ؟
در فلسفه و کلام اسلامی
در فلسفه و کلام اسلامی ، بیشترین مطالب راجع به بعد در ذیل مبحث جسم آمده است . جسم طبیعی بنا به تعریف جوهری است که می توان در آن ابعاد سه گانه طول ، عرض و عمق فرض کرد. جسم تعلیمی نیز کم ّ متصلی است که ابعاد سه گانه دارد در تعریف هر یک از این بعد، امتداد به عنوان مفهوم اساسی تلقی می شود. به همین دلیل ، گاه بعد را همان امتداد یا امتداد بین دوشی ء تعریف کرده اند امتداد عارض بر جسم می گردد و جزء جوهر جسم نیست اما متکلمان در مورد عَرَض بودن امتدادهای سه گانه اختلاف دارند برای ابعاد جسمانی ، ویژگی ها و احکامی برشمرده اند.
از نظر ابن سینا
ابن سینا بعد را این گونه می شناساند: چیزی که میان دو نهایت غیرمتلاقی قرار گیرد، بتوان به آن اشاره کرد و برای آن حدود دیگری از نوع همان دو نهایت تصور کرد از دیگر احکام ابعاد جسمانی منع تداخل آنهاست ، بدین معنا که طول ، عرض و عمق مقوله متمانعند و برخلاف کل و جزء نمی توانند قلمرو مشترکی داشته باشند
نظریه های کلی
...

[ویکی الکتاب] معنی بَعْدِ: بعد
معنی بَادِ: بادیه نشین - صحرا گرد - مسافر
معنی أَثَاماً: سزا-مجازات - کیفر سخت
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَثَرْنَ: زیر ورو کردند-برپا نمودند
معنی أَثَرِی: در پی من
معنی أَثْقَالاًَ: بارهای سنگین
معنی أَثْقَالَکُمْ: بارهای سنگینتان
معنی أَثْقَالَهَا: بارهای سنگینش
معنی أَثْقَالَهُمْ: بارهای سنگینشان
معنی أَثْقَلَت: آن زن سنگین شد
تکرار در قرآن: ۲۳۵(بار)

واژه نامه بختیاریکا

دیندا

پیشنهاد کاربران

بَعد:سپس

بـُعد
گـُسترا ( ریاضی ، فیزیک ) ، فرامون

تک پهلو - تک بر

بُعد: [اصطلاح موسیقی ]در موسیقی قدیم به فاصله گفته می شده است.

بُعد به پارسی وامون
وا di
مون men
sion نام ساز
Dimension

حرکت موجودات زمینی را در بعدی خارج 3 بعد میبینم. این بعد از در هم پیچیدگی فضا زمان حاصل میشود. اگر در آن بعد حرکت کنیم قادر به مشاهده فرا زمینی ها خواهیم بود. انیشتین آن را بعد 4 فضا - زمان نامید.


بَعدِه = او را دور کن
بَعید = دور
بِعِد = دور شد
یِبعِد = دور می شود
بَعده غدا ( بعده غد ) = پس فردا
بُعد = اندازه هر چیز، لحاظ


سویه ( بُعد ) ، پس ( بَعد )

بُعد= راستایی

بَعد
واژه ای پارسی که اَرَبیده شده :
بَعد : که در پارسی کهن : paiti
شایسته است بَئد نوشته شود.

دوری

دوری، فاصله


دیدگاه

بَعد/در گویش شهرستان بهاباد به جای کلمات بعد، سپس و آن وقت از واژه ی اُوسا استفاده می شود. در ضمن کلمه ی اوسا با کلمه ی محلی ( اوسیی ) تفاوت معنایی دارد.

بُعد
این واژه در اربی به مینه ی دوری است
dimension : di - mens_ion
di = پیشوند در اینجا به مینه ی فَرا
mens = به مینه ی اندازه و اندیشه و همریشه با مِنیدن و مَنِش و پیمان : پی مان و ماییدن و مودن به مینه ی اندازه است
ion = پسوند نام ساز
بُنابراین بُعد و dimension با فهمیده ( مفهوم ) اندازه ساخته شده اند.
پیش نهاد : مایمان ، مودمان ، فَرامود ، فَرامای ، فَرامون دیسمون ، دیسمان ، دیسمود ، مودار ، فَرادیس ، فَراندازه ، فردازه

افزون بر واژگان گفته شده، برابرنهاد واژه <<بُعد یا امتداد>> واژگان <<فرامود>> و << اُستنش>> می باشند. برای نمونه؛ مختصات چهار بعدی فضازمان= پیکربندی چهار فرامودی ( اُستنشی ) اسپش دمان.

‏پَتراز = dimension

بن مایه: فرهنگ سغدی، دکتر بدرالزمان قریب

‎#پارسی دوست


کلمات دیگر: