کلمه جو
صفحه اصلی

ذکر


مترادف ذکر : یاد، یادمان، ورد، تذکیر، خطابه

برابر پارسی : گفتن، نرینگی، نیایش، یاد، یاد آوری، یادآوری، یادکرد، ستایش

فارسی به انگلیسی

penis, phallus, mention, remembering, memory, recital, invocation of god, enumeration

penis, mention, memory, recital


enumeration, mention, penis, phallus


فارسی به عربی

اشارة , اقتباس , حث , قضیب

عربی به فارسی

جنس نر , مذکر , مردانه , نرينه , نرين , گشن


ياداوري کردن , ياداور شدن , بياد اوردن


مترادف و متضاد

induction (اسم)
قیاس، ایراد، استقراء، مقدمه، ذکر، استنتاج، القاء، قیاس کل از جزء، پیش سخن

mention (اسم)
اشاره، تذکر، یاداوری، ذکر، یادکرد

citation (اسم)
احضار، نقل قول، ذکر، احضار به بازپرسی، تقدیر از خدمات، تقدیر رسمی

recitation (اسم)
شرح، بیان، ذکر، از بر خوانی، از حفظ خوانی، بازگو نمودن درس حفظی، تعریف موضوع

penis (اسم)
ذکر، کیر، حشفه، الت مردی، الت رجولیت

pintle (اسم)
میله، ذکر، الت مردی

یاد، یادمان


تذکیر، خطابه


۱. یاد، یادمان
۲. ورد
۳. تذکیر، خطابه


فرهنگ فارسی

یادکردن، برزبان راندن، آوازه، ثنائ، دعا، نماز، مرد، نر، آلت مردی هم گفته اند
۱ - یادگار . ۲ - ( اسم ) تذکر یاد یاد آوری . ۳ - حفظ .
رجل ذکر . صاحب آوازه .

فرهنگ معین

(ذَ کَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - نر، نرینه . ج . ذکور. ۲ - آلت تناسلی مرد.
(ذِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . )یاد کردن ، بیان کردن . ۲ - (اِمص . ) یادآوری . ۳ - نام ، آوازه . ۴ - شرح حال ، ترجمة احوال . ۵ - پند،موعظه . ،~ جمیل یاد نیکو. ، ~ خیر یاد نیکو. ، ~ جلی ذکری که صوفیان به آواز بلند ادا کنند. ،~ خفی ذکری که صوفیان در دل گوین
(ذُ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. )یادگار.۲ - حفظ . ۳ - (اِمص . ) تذکر، یادآوری .

(ذَ کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نر، نرینه . ج . ذکور. 2 - آلت تناسلی مرد.


(ذِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)یاد کردن ، بیان کردن . 2 - (اِمص .) یادآوری . 3 - نام ، آوازه . 4 - شرح حال ، ترجمة احوال . 5 - پند،موعظه . ؛~ جمیل یاد نیکو. ؛ ~ خیر یاد نیکو. ؛ ~ جلی ذکری که صوفیان به آواز بلند ادا کنند. ؛~ خفی ذکری که صوفیان در دل گویند. ؛~ مصیبت بیان کردن مصائب ائمه به ویژه امام حسین (ع ). ؛ ~خیر کسی را گفتن از وی به نیکی یاد کردن .


(ذُ) [ ع . ] 1 - (اِ.)یادگار.2 - حفظ . 3 - (اِمص .) تذکر، یادآوری .


لغت نامه دهخدا

ذکر. [ ذَ ک ِ] (ع مص ) زدن کسی را بر نره ٔ وی . بر شرم مرد زدن .


ذکر. [ ذَ ک ُ ] (ع ص ) ذَکر. ذَکیر. ذِکّیر. ذوذکر؛ صاحب صیت و شهرت و آوازه یا افتخار. بلندآوازه .


ذکر. [ ذِ ] (اِخ ) نامی از نامهای مردان عرب .


ذکر.[ ذَ ک َ ] ( ع ص ) نر. فحل. مرد. نرینه. صاحب برهان گوید: به لغت زند و پازند نیز ذکر به معنی نر باشد: الظلیم ، ذکر النعام ، ظلیم شترمرغ نرینه است. خلاف انثی ، یعنی ماده و مادینه. ج ، ذُکور، ذُکورَة، ذِکار، ذِکارَة، ذُکران ، ذِکَره .

ذکر. [ ذَ ک َ ] ( ع اِ ) عوف. شرم مرد. عورت مرد. ایر. نره. حمدان. آلت. آلت مردی. آلت رجولیت. آلت تناسل. شرم اندام مرد. خرزه. نیمور. چک. چوک. چل. چُر. قضیب. الف کوفی. الف کوفیان. لند. مالکانه. نکانه. سختو. شنگه. وشنگه. گردکان. شنگ. ابوالعباس. کاوکلور، ذبذبة. ذبذب. فراز. ج ، ذکور. ( مهذب الاسماء ). مذاکیر. ابن الأثیر در المرصّع مترادفهای ذیل را نیز افزوده است : ابوجمیح. ابوادریس. ابورمیح. ابوزیاد. ابوغمیر. ابوعوف. ابوالقنور. ام الخنابس. ام الغول. و گوید ( الثانی والثالث هما الکمرة ) یعنی ابوادریس و ابورمیح سر نره است. کثرت مترادفات نوع این کلمه از آن است که برای حسن ادب همیشه پوشیده و به کنایة گفتن این کلمات خواهند و چون مبتذل شد با کلمه دیگر بدل کنند. || نوعی از عودالصلیب و آن نر و ماده باشد و نام دیگر آن وردالحمیر است و آن گیاهی است دوائی. ( برهان ). خشک ترین و بهترین نوع آهن. ذکیر. بلارک. ( منتهی الارب ) . فولاد. پولاد. ( مقدّمةالادب زمخشری ). مقابل انیث. نرم آهن. شاپورگان. شابرقان. پولادکانی. فولاد معدنی. اسطام. ( داود ضریر انطاکی ذیل کلمه حدید ).

ذکر. [ ذِ ] ( ع مص ) یاد کردن.تذکار. گفتن. بیان کردن. بر زبان راندن . مقابل صُمت. نگاشتن. نبشتن : این فصل از تاریخ مسبوق است بر آنچه بگذشت در ذکرلیکن در رتبه سابق است. ( تاریخ بیهقی ص 89 ). پنج قاصد با وی فرستاد چنانکه یکان یکان را بازگرداند و دو تن را از بغداد بازگرداند بذکر آنچه رود و کرده آید. ( تاریخ بیهقی ص 298 ). و ذکر بأس و سیاست او در صدورتواریخ مثبت. ( کلیله و دمنه ). و تواریخ متقدّمان به ذکر آن ناطق. ( کلیله و دمنه ). در آن موضع که به ذکرانوشیروان رسیده آمده است تا اینجا سراسر حشو است. ( کلیله و دمنه ). اکنون روی بذکر اغراض باقی آورده شود. ( کلیله و دمنه ). یکی را از ملوک مرضی هایل بود که اعادت ذکر آن ناکردن اولی. ( گلستان چ فروغی ص 97 ).
- امثال :
ذکر حق دل را منوّر میکند.
ذکر عیش نصف عیش است . ( جامعالتمثیل ).
ذکر کدورت کدورت آرد. ( جامعالتمثیل ).

ذکر. [ ذَ ] (ع ص ) رجل ٌ ذَکر یا ذَکُر؛ صاحب آوازه . بلندآوازه . ذوصیت و شهرة و افتخار. ذِکّیر. ذَکیر. ذوذکر.


ذکر. [ ذَ ک َ ] (ع اِ) عوف . شرم مرد. عورت مرد. ایر. نره . حمدان . آلت . آلت مردی . آلت رجولیت . آلت تناسل . شرم اندام مرد. خرزه . نیمور. چک . چوک . چل . چُر. قضیب . الف کوفی . الف کوفیان . لند. مالکانه . نکانه . سختو. شنگه . وشنگه . گردکان . شنگ . ابوالعباس . کاوکلور، ذبذبة. ذبذب . فراز. ج ، ذکور. (مهذب الاسماء). مذاکیر. ابن الأثیر در المرصّع مترادفهای ذیل را نیز افزوده است : ابوجمیح . ابوادریس . ابورمیح . ابوزیاد. ابوغمیر. ابوعوف . ابوالقنور. ام ّالخنابس . ام الغول . و گوید (الثانی والثالث هما الکمرة) یعنی ابوادریس و ابورمیح سر نره است . کثرت مترادفات نوع این کلمه از آن است که برای حسن ادب همیشه پوشیده و به کنایة گفتن این کلمات خواهند و چون مبتذل شد با کلمه ٔ دیگر بدل کنند. || نوعی از عودالصلیب و آن نر و ماده باشد و نام دیگر آن وردالحمیر است و آن گیاهی است دوائی . (برهان ). خشک ترین و بهترین نوع آهن . ذکیر. بلارک . (منتهی الارب ) . فولاد. پولاد. (مقدّمةالادب زمخشری ). مقابل انیث . نرم آهن . شاپورگان . شابرقان . پولادکانی . فولاد معدنی . اسطام . (داود ضریر انطاکی ذیل کلمه ٔ حدید).


ذکر. [ ذَ ک َ ] (ع اِ) ضدّ انثی . و جمع آن ذکور است . و عضو مخصوص را نیز نامند و جمع آن مذاکیر است . و این جمع برخلاف قیاس می باشد. || (ص ) قوی . شجاع . شهم . || ابی ّالأنف . || مطر ذکر؛ بارانی شدید. وابل . || ذکر از قول ؛ گفتار صلب و متین و همچنین است شعر ذکر؛ یعنی شعر محکم و قرص . || سیف ٌ ذکر؛ شمشیری آبدار. || و در صفت بقول ، آنچه درشت و تلخ باشد. || و در صفت نخل ، آنکه ثمر ندهد.


ذکر. [ ذَ ک ِ ] (ع ص ) نیکوبیاددارنده . ذکور. || (اِ) صیت . آوازه .


ذکر. [ ذَ ک ِ / ذُ ک ِ ] (ع ص ) رجل ٌ ذکر؛ مرد نیکو یادگیرنده . مردی قوی ذاکرة. مرد که چیزها نیکو بیاد نگاه دارد. ذکور.


ذکر. [ ذِ ک ِ ] (ع مص ) ذکر مراءة؛ خطبه کردن او یا خواستاری کردن او. || ذکر حق کسی ، حفظ آن . نگاه داشتن آن . ضایع نکردن آن .


ذکر. [ ذُ ] (ع اِ) یادگار. (مهذب الاسماء). || (اِمص ) تذَکﱡر. ذِکر. یاد. بال . یادآوری :
چونکه گوهر نیست تابش چون بود
چونکه نبود ذکر یابش چون بود.

مولوی .


|| حفظ.

ذکر.[ ذَ ک َ ] (ع ص ) نر. فحل . مرد. نرینه . صاحب برهان گوید: به لغت زند و پازند نیز ذکر به معنی نر باشد: الظلیم ، ذکر النعام ، ظلیم شترمرغ نرینه است . خلاف انثی ، یعنی ماده و مادینه . ج ، ذُکور، ذُکورَة، ذِکار، ذِکارَة، ذُکران ، ذِکَره .


ذکر. [ ذِ ] (ع مص ) یاد کردن .تذکار. گفتن . بیان کردن . بر زبان راندن . مقابل صُمت . نگاشتن . نبشتن : این فصل از تاریخ مسبوق است بر آنچه بگذشت در ذکرلیکن در رتبه سابق است . (تاریخ بیهقی ص 89). پنج قاصد با وی فرستاد چنانکه یکان یکان را بازگرداند و دو تن را از بغداد بازگرداند بذکر آنچه رود و کرده آید. (تاریخ بیهقی ص 298). و ذکر بأس و سیاست او در صدورتواریخ مثبت . (کلیله و دمنه ). و تواریخ متقدّمان به ذکر آن ناطق . (کلیله و دمنه ). در آن موضع که به ذکرانوشیروان رسیده آمده است تا اینجا سراسر حشو است . (کلیله و دمنه ). اکنون روی بذکر اغراض باقی آورده شود. (کلیله و دمنه ). یکی را از ملوک مرضی هایل بود که اعادت ذکر آن ناکردن اولی . (گلستان چ فروغی ص 97).
- امثال :
ذکر حق دل را منوّر میکند .
ذکر عیش نصف عیش است . (جامعالتمثیل ).
ذکر کدورت کدورت آرد . (جامعالتمثیل ).
|| برشمردن کسی را، دشنام دادن کسی را، تعییب ، عیب کردن : قالوا انّا سمعنا فتی یذکرهم ؛ [ ای یذکر الأوثان ] یقال له ابراهیم . (قرآن 60/21).
|| (اِ) نام . آوازه . یاد. صیت : غرض من [ ابوالفضل بیهقی ] آن است که پایه ٔ این تاریخ بلند نمایم و بنای بزرگ افراشته گردانم چنانکه ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.(تاریخ بیهقی ). هر پادشاه که بر تخت مملکت بنشستی شب و روز در آن اندیشه بودی که کجا آب و هوای خوش است ، تا آنجا شهری بنا کردی تا ذکر او در آبادان کردن مملکت در جهان بماندی . (نوروزنامه ). و طایفه ای از مشاهیر ایشان که هر یک با علمی وافر و ذکری سائر بمنزلت ساکنان خانه و بطانه ٔ مجلس بودند. (کلیله و دمنه ). و ذکر آن در آفاق و اقطار عالم سایر و مبسوط گشت . (کلیله و دمنه ). و ذکر آن در آفاق سایر شود. (کلیله و دمنه )
- خامل ذکر ؛ گمنام : مرد دانا صاحب مروّت را حقیر نشمرد اگرچه خامل ذکر... باشد. (کلیله و دمنه ). اگر طاعنی یا حاسدی گوید که اصل بزرگان این خاندان بزرگ از کودکی آمده است خامل ذکر، جواب وی آن است که تا ایزد عزّ ذکره آدم علیه السلام را بیافریده است تقدیر چنان کرده است که ملک را انتقال می افتد از این امّت بدان امّت و از این گروه بدان گروه .(تاریخ بیهقی ص 19).
- عز ذکره ؛ گرامی است یاد او. تسبیحی است که پس از نام خدای تعالی آرند: تا ایزد عزّ ذکره آدم ... را بیافریده است تقدیر چنان کرده است که ... (تاریخ بیهقی ). لیک مردم را که ایزد عزّ ذکره این دو نعمت که علم است و عمل عطا داده است لاجرم از بهایم جداست . (تاریخ بیهقی ).
|| (اِمص ) یاد، یاد کرد. (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). || یادآوری . بخاطرآوردن . || (اِ) هرچیز که بر زبان رود. || (ص ) توانا. دلاور. دلیر. نیرومند. شهم . || (اِمص ) یاد. حفظ. تذکار. مقابل نسیان ، فراموشی . || (مص ) خطبه کردن زنی را یا متعرض خطبه ٔ او شدن . || یاد داشتن حق کسی را و رعایت آن کردن و ضایع نساختن . || (اِمص ) بزرگی . (دهار). شرف : انّه لذکر لک و لقومک . (قرآن 44/43). بزرگواری . (مهذب الاسماء). جلالت . قوله تعالی : ص و القرآن ذی الذکر. (قرآن 1/38)؛ ای ذی الشرف . || برتری . (مهذب الاسماء). بلندی . || (ص ) صلب . متین . (استوار در سخن ). سخن بلند و استوار. || ابی ّ. اَنف . منیع. سر باززننده . || (اِ) باران بزرگ قطره . وابل . رگبار. باران سخت .مطر وابل ؛ باران سخت و بزرگ قطرة. || حق ، لی علی هذا الأمر ذکرٌ؛ ای حق ٌ.
|| شرح حال . ترجمه : واجب دارم و فریضه بینم که کسانی که از این شهر [ شهر غزنین ] باشند و در ایشان فضلی باشد ذکر ایشان بیاوردن ، خاصه مردی چون بوحنیفه که کمتر فضل وی شعر است . (تاریخ بیهقی ص 277). || حساب . صورت حساب . ریز. سیاهه . اجزاء خرج یا دخلی : عبدوس گفت خداوند میگوید: می شنوم که خواجه ٔ بزرگ رنجی بزرگ بیرون طاقت بر خویش می نهد و دل تنگ می شود و به اعمال بوالقاسم کثیر درپیچیده است از جهت مال و کس زهره ندارد که مال بیت المال را بتواند برد، این رنج بر خویشتن ننهد و دل تنگ نشود به اعمال بوالقاسم . آنچه از اومی باید ستد مبلغ آن بنویسد و بعبدوس دهد تا وی را بدرگاه آرند و آفتاب تا سایه نگذارند تا آنگاه که مال بدهد. گفت [ خواجه احمد ] مستوفیان را ذکر نبشتند وبعبدوس دادند و گفت بوالقاسم را با وی بدرگاه باید فرستاد. (تاریخ بیهقی ص 379). || پند. وعظ.اندرز. نصیحت . موعظت . ذکری . || وَحی . (مهذب الاسماء). || (اِ) سبحة. || هر کتاب آسمانی . || کتابی که در آن تفصیل دین و وضع و نهاد کیش و ملت باشد. و از این رو تمام کتب انبیا را ذکر گویند. || وردی که پیرمرید را دهد تا بدان مداومت کند، چون کلمه ٔ لااله الا اﷲ ومانند آن : طریق درویشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت . (گلستان ). || (اِخ ) قرآن . نُبی . فرقان . || صلاة. نماز.دعاء. طاعت . ستایش . حمد و ثناء خدای تعالی . تسبیح . تهلیل . قرائت قرآن . تسبیح و تهلیل که متوالی گویند ثواب و مزد را و شکر و قرائت و تمجید قرآن . ج ، اَذکار :
بی یاد حق مباش که بی ذکرو یاد حق
نزدیک اهل عقل چه مردم چه استرنگ .

سوزنی .


گفت بلبلان را دیدم که بنالش درآمده بودند از درخت .. و بهائم از بیشه ،اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در ذکر و تسبیح و من بغفلت خفته . (گلستان ).
- حلقه ٔ ذکر ؛ حوزه و مجمع صوفیان که در آنجا همه با یکدیگر ذکری را مداومت کنند ج ، اذکار.
- ذکرالحق . ج ، ذکور الحق ، ذکورالحقوق .
- ذکر جاری ؛ نام دائم و پیوسته : آن بقعه از او ذکری جاری و صدقه ای باقی ماند.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ طهران ص 441).
- ذکر جمیل ؛ نیک یاد. یاد نکو. ذکر خیر : یکی مشحون از ذکر جمیل او و یکی موشح به عدل جزیل وی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ طهران ص 448).
نه ذکر جمیلش نهان میرود
که صیت کرم در جهان میرود.

سعدی .


مگر بر این طائفه ٔدرویشان که شکر نعمت بزرگان واجب است و ذکر جمیل و دعاء خیر. و اداء چنین خدمتی در غیبت اولی تر. (گلستان ). ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده و صیت سخنش که در بسیط زمین رفته و قصب الجیب حدیثش که همچون شکر میخورند...
- ذکر خیر ؛ نیک یاد. شفة حسنة. (منتهی الارب ). مقابل زشت یاد. دشت یاد. ذکر جمیل . یاد کردی به نیکوئی . سِمع. بلندآوازگی . نامداری . نام آوری . ناموری . نام برداری . خوشنامی . نیک نامی . نکونامی . بانامی . بنامی . ذکر خیر کسی در میان بودن ؛ نیکوئی های او مطرح بودن :
دولت جاوید یافت هر که نکونام زیست
کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را.

سعدی .


حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر تست
بشتاب هان که اسپ و قبا می فرستمت .

حافظ.


چو ذکر خیر طلب می کنی سخن این است
که در بهای سخن سیم و زر دریغ مدار.

حافظ.


گویند ذکر خیرش در خیل عشق بازان
هر جا که نام حافظ در انجمن برآید.

حافظ.


ملوک زمان را کدامین ذخیره
به از ذکر باقی است ز ایام فانی .

فریدون العکاشة (معاصر شیخ ابواسحاق ).


- ذکر سایر ؛ نام . ذکر جاری . صیت . آوازه . یاد، نام روان بر زبانها : آنگاه نفس خویش را میان چهار کار.... مخیرگردانیدم : وفور مال و ذکر سایر... (کلیله و دمنه ). طائفه ای از مشاهیر ایشان که هر یک با علمی وافر و ذکری سائر... (کلیله و دمنه ).
- ذکرش بخیر! یا ذکرش بخیر باد! دعا و آفرینی است که پیش از نام غائبی آرند . یادش بخیر :
مست است یار ویاد حریفان نمیکند
ذکرش بخیر ساقی مسکین نواز من .

حافظ.


صد عقده ٔ زهد خشک بکارم فکنده است
ذکرش بخیر باد که تسبیح من گسیخت .

صائب .


ذکرش بخیر توبه ، که بی دردسر گذشت .

اسیر.


|| صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بکسر ذال و سکون کاف در لغت بر دو گونه است . یکی ذکر خلاف نسیان یعنی فراموشی است ، مانند ذکر در این آیت . و ما انسانیه الأ الشیطان ان اذکره . و دیگر ذکری است که بمعنی گفتار است . و آن نیز بر دو قسم باشد. یکی گفتاری که در آن گفتار برای مذکور عیبی تصور نشود، و این قبیل گفتار بسیار است دیگر گفتاری است که در آن برای مذکور عیبی متصور باشد. مانند این آیت که حکایت از حضرت ابراهیم است : سمعنا فتی یذکرهم یقال له ابراهیم ؛ ای یعیبهم . (و در فارسی معادل آن برشمردن کسی را باشد). کذا فی بعض کتب اللّغه . بدانکه ذکر را معانی بسیار است اول ، تلفّظ بشی ٔ. دوم ، حاضر ساختن چیزی در ذهن بقسمی که از ذهن بیرون نرود. و آن ضدّ نسیان باشد سوم ، حاصل به مصدر است ، و آن بر اذکار جمع بسته شود. و آن الفاظی باشد که در اخبار ذکر آنها ترغیب شده است (مانند اوراد و دعاها). چهارم ، مواظبت بر عمل باشد. خواه واجب و خواه مندوب . پنجم ، ذکر زبانی است مانند این آیت : فاذکروا اﷲ کذکرکم آبائکم او اشدّ ذکراً. (قرآن 200/2). ششم ، ذکر قلب است : مانند ذکروا اﷲ فاستغفروا لذنوبهم . (قرآن 135/3). هفتم ، حفظ است : مانند این جمله از آیت : و اذکروا ما فیه . (قرآن 63/2). هشتم ، فرمانبرداری و پاداش است : مانند این آیت : فاذکرونی اذکرکم . (قرآن 152/2). نهم ، نماز پنجگانه است . مانند این آیت : فاذا امنتم فاذکروا اﷲ. (قرآن 239/2). دهم ، بیان است . ماند این آیت : او عجبتم ان جائکم ذکر من ربّکم . (قرآن 63/7 و 69). یازدهم حدیث است (یعنی یادآوری ) مانند این آیت : اذکرنی عند ربّک . (قرآن 42/12).دوازدهم قرآن است . مانند این آیت : و من اعرض عن ذکری . (قرآن 124/20). سیزدهم ، علم به شرایع است : مانند این آیت ؛ فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون . (قرآن 43/16). چهاردهم ، شرف است مانند این آیت : و انه لذکرلک . (قرآن 44/43). پانزدهم ، عیب است (یعنی برشمردن ) مانند این آیت : أهذا الّذی یذکر آلهتکم . (قرآن 36/21). شانزدهم ، شکر باشد. مانند این آیت : و ذکروا اﷲ کثیراً. (قرآن 227/26). هفدهم ، نماز جمعه است . مانند؛فاسعوا الی ذکر اﷲ. (قرآن 9/62). هیجدهم . نماز عصر است . مانند این آیت : عن ذکر ربّی . (قرآن 32/38). || ذکر نزد سالکان طریقت بیرون شدن آدمی است از میدان غفلت بفضاء مشاهده به چیرگی بیم و یا افزونی محبّت . و نیز گفته اند: ذکر بساط عارفان و نِصاب مُحبّان و شراب عاشقان است . و نیز گفته اند ذکر نشستن بر بساط استقبال است پس از اختیار جدائی از مردم . و ذکر بر سایر اعمال افضل است . چه در حدیث است که از حضرت پیغمبر صلواة اﷲ و سلامه علیه پرسیدند که : ای الاعمال افضل ؟ فرمود: اینکه بمیری و زبانت به ذکر حق گویاباشد. و نیز فرموده است کسی که ذکر خدا را بسیار برزبان آرد از نفاق و دوروئی بری شود. کذا فی خلاصةالسلوک .

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ اُنثی] مرد؛ نر.
۲. آلت مردی.
۳. [قدیمی] بهترین نوع آهن و مس.


۱. [مقابلِ اُنثی] مرد، نر.
۲. آلت مردی.
۳. [قدیمی] بهترین نوع آهن و مس.
۱. یاد کردن.
۲. بر زبان راندن، مطلب یا موضوعی را بر زبان آوردن.
۳. یاد.
۴. (اسم ) [قدیمی] آوازه، صیت.
۵. ثنا.
۶. [جمع: اذکار] دعا.
۷. (اسم ) نماز.
۸. ورد.

۱. یاد کردن.
۲. بر زبان راندن؛ مطلب یا موضوعی را بر زبان آوردن.
۳. یاد.
۴. (اسم) [قدیمی] آوازه؛ صیت.
۵. ثنا.
۶. [جمع: اذکار] دعا.
۷. (اسم) نماز.
۸. ورد.


دانشنامه عمومی

ذکر نوعی آیین نیایش در اسلام است و معمولاً به تکرار اسامی خدا یا ادعیه موجود در کتب حدیث و آیات قرآن با صدای بلند یا آهسته اطلاق می شود. ذکر معمولاً به صورت فردی انجام می شود.
مانترا

دانشنامه آزاد فارسی

ذِکْر
در لغت به معنای یادکردن، در اصطلاح ادیان، یاد خدا. این کلمه در جاهای مختلف قرآن و به معناهای متفاوت آمده است: ۱. به یادآوردن، یادکردن (مانند: بقره، ۴۰ و ۴۷ و ۱۲۲ و ۲۳۱؛ کهف، ۶۲؛ مائده، ۱۱۰؛ زخرف، ۱۳)؛ ۲. یادکردن (به وسیلۀ شکر و اطاعت)، منزّه شمردن: بقره، ۱۵۲؛ جمعه، ۱۰؛ ۳. حفظ کردن، قبول کردن (مانند: بقره، ۶۳؛ احزاب، ۳۴)؛ ۴. حمد و ثنا گفتن و شکرکردن (مانند: بقره، ۱۹۸، ۲۰۰، ۲۰۳) یا گفتن تکبیر و تسبیح (مانند: آل عمران، ۴۱؛ نساء، ۱۴۲؛ احزاب، ۴۱)؛ ۵. بدگویی کردن، خطاگرفتن (مانند: انبیاء، ۳۶ و ۶۰)؛ ۶. رحمت کردن، یاری کردن (مانند: بقره، ۱۵۲)؛ ۷. نمازخواندن (بقره، ۱۱۴ و ۱۹۸ و ۲۳۹؛ حج، ۴۰؛ مزمّل، ۸؛ انسان، ۲۵)؛ ۸. آوردن نام خدا هنگام قربانی کردن (مانند: حج، ۲۸؛ انعام، ۱۱۸ـ۱۱۹ و ۱۲۱ و ۱۳۸). از لحاظ شرعی می توان ذکر را به چهار نوع تقسیم کرد: ۱. ذکر واجب، که گفتن آن بر مسلمان واجب است و رهاکردن آن حرام است، نظیر ذکرهای واجب در نماز؛ ۲. ذکر مستحب، که در امر غیر حرام و غیر مکروه باشد؛ ۳. ذکر حرام، ذکری است که هدف گویندۀ آن یاد خداست، ولی نسبت های شرک یا نقص را به خداوند می دهد؛ ۴. ذکر مکروه، مانند گفتن ذکر در آبریزگاه. در احادیث شیعه و سنّی در فضیلت ذکر و انواع آن مانند تسبیح گفتن ، تهلیل ، تحمید ، تکبیر و حولقه تأکید شده و آمده است که هر چیزی حد و اندازه ای دارد، غیر از ذکر. عارفان، با توجّه به آیۀ ۴۵ سورۀ عنکبوت ذکر را برترین وسیلۀ نزدیکی به حضرت حق دانسته اند و معتقدند پایه و اساس عرفان بر آن نهاده شده است. ذکر به دو نوع جلی (آشکار) و خفی (پنهانی) تقسیم می شود. اولی ذکر زبان است که شریعت بر آن تأکید دارد. این ذکر منقطع است و بر دوام نیست و میان اهل شریعت و طریقت مشترک است و عبارت است از گفتن یکی از اسامی یا صفات خداوند. دوم ذکر دل یا ذکر قلبی که به آن ذکر باطن یا حقیقی نیز می گویند و حقیقت ذکرنیزجز آن نیستو اگر به نماز و اوراد و امثال آن گفته شده به این دلیل است که موجب توجه دل به سوی خداست. در آیات و روایات آثار مهمی برای ذکر (توجه به خدا) معرّفی شده است که از آن جمله می توان به آرامش قلبی، نورانیت و بصیرت دل، وارستگی از لذات مادی، جلب نظر الهی، دوری از گناه، و خودیابی اشاره کرد.

فرهنگ فارسی ساره

نرینگی، یاد، یادکرد، یادآور


نقل قول ها

ذکر
• «آگاه باش که با یاد خدا دل ها آرامش می یابد.(۲۸)» سوره ۱۳: الرعد - جزء ۱۳ -> قرآن

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ذکر، یعنی یادآوری چیزی که در مضاف الیه او می آید که غالبا در اصطلاح دینی بکار رفته و بر سه قسم بوده که عبارت از ذکر لسانی و قلبی و عملی می باشد.
«ذکر»، یعنی یاد کردن، خواه با زبان باشد، یا با قلب یا با هر دو، بعد از نسیان باشد، یا بعد از ادامه ذکر. به عبارت دیگر، ذکر حالت روحی خاصی است که انسان در آن حال، دانسته خویش را مورد توجه قرار می دهد و گاهی به یادآوری چیزی با زبان و گاهی به حضور چیزی در قلب گفته می شود.
معنای لغوی و اصطلاحی ذکر
ذکر در لغت به معنای این است که انسان چیزی را در خاطر خویش نگاه دارد و پیوسته به یاد آوَرَد. این کلمه به معنای حفظ کردن نیز آمده است.معنای اصطلاحی ذکر، یاد کردن زبانی و قلبی خداوند به تکبیر، تسبیح، تحمید، تهلیل و حوقله است. ذکر از اصطلاحات اسلامی است که بیش تر در مباحث اخلاقی مطرح است و پژوهش گران علوم دینی در دو عرصه اخلاق و عرفان بیش تر بدان پرداخته اند. ذکر اخلاقی، بر تهذیب نفس مبتنی است و ذکر عرفانی بر قرب خدا
فضایل و فواید ذکر
از راه های پرورش ایمان، ذکر است. ذکرهای زبانی، وجود و حضور خداوند را به انسان تلقین می کند و ضمیر او را دگرگون می سازد و سرانجام به ذکر قلبی می انجامد. از دیگر فواید ذکر زبانی این است که زبان آدمی به خیر خوی می کند و به طاعت الهی مشغول می گردد. مهم ترین فایده ذکر، تقرّب به خدا است که غایت همه عبادات است. .ذکر خدا، وسوسه های شیطانی را از میان می برد؛ ثواب و اجر اخروی می آورد به ویژه برای بندگانی که به امور دنیوی نیز مشغول اند. ، مایه وقار و هیبت و شوکت است، احساس پوچی و بیهودگی را می زداید، در زندگی مادّی انسان نیز دارای اثر است. و راه تربیت اخلاقی را هموار می سازد و این بدان سبب است که غفلت و فراموشی خدا از مهم ترین علل گناه کاری و بزه کاری است.
فضیلت ذکر خدا
...
[ویکی اهل البیت] این کلمه در دو مبحث کاربرد دارد :

[ویکی الکتاب] معنی ذِکْرٌ: یاد - یاد کردن - ذکر- هوشیاری
معنی ذُکِرَ: یاد شد
معنی ذَکَرَ: یاد کرد
معنی ذَکَرٍ: مرد - پسر- جنس نر
معنی ذِکْرَیٰ: تذکر دادن (به معنای کثرت ذکر است یا مبالغه در ذکر است و ذکر یعنی یاد کردن)
معنی مَّذْکُوراً: ذکر شده - چیزی که از آن یاد شود
معنی ذُّکْرَانَ: مردان - پسران (جمع ذکر)
تکرار در قرآن: ۲۹۲(بار)
(بر وزن فرس) نر. مقابل ماده . پسر مثل دختر نیست (راجع به نذر زن عمران) ، . موضوع نر و مادگی که در (زوج) خواهد آمد از اسرار عجیب این جهان است. * ، در «آالّذکرین) همزه استفهام است که با «الذکرین» جنس نر از گوسفند و بز است و مراد از «الانثیین» ماده آن دو است یعنی: هشت جفت بر شما حلال کرده از گوسفند دو جفت نر و ماده و از بز دو جفت نر و ماده بگو آیا دو لنگه نر را حرام کرده یا دو لنگه ماده را با آن چه را رحم‏های دو ماده شامل است. مراد از هشت جفت هشت لنگه است که چهار جفت می‏شود چهار لنگه در این آیه بعد ذکر شده و چهار لنگه دیگر در آیه بعد عبارتند از نر و ماده شتر و گاو. ذکور و ذکران جمع ذکر است مثل ، یعنی: به آنکه بخواهد دختران و به آن که بخواهد پسران می‏دهد یا میان پسران و دختران را جمع می‏کند و از هر دو می‏دهد و آن که را بخواهد نازا می‏کند نه می‏زاید و نه برای او فرزندی زائیده می‏شود. در المیزان آمده: تزویج به معنی جمع است علی هذا معنای «یُزَوِجهُمُ» جمع می‏کند است. قول حضرت لوط که به قوم خویش فرمود ، پسران و مردان را شامل است یعنی آیا به جنس مرد تمایل می‏کنید و زنان را کنار می‏گذارید؟!!

[ویکی اهل البیت] ذکر (از اسامی قرآن). «ذکر» گاهی به معنای «حفظ» و گاهی به معنای «یادآوری» است. البته یادآوری ممکن است با دل صورت بگیرد (ذکر درونی و باطنی) و ممکن است با زبان باشد.(ذکر لفظی)
اطلاق ذکر، تذکره و... بر قرآن یا به این دلیل است که قرآن مردم را به یاد خدا می اندازد یا به خاطر یادآوری داستان پیشینیان یا به دلیل بیان تمام حقایق و مبانی دین و احکام شریعت اسلام و امور خیر و صلاح بندگان است.
«الذکر، ذکر، ذکری و تذکره» از اسامی و صفات قرآن به شمار می آیند. موارد کاربرد آن ها به ترتیب به قرار ذیل است:

[ویکی اهل البیت] ذکر (اصطلاح اخلاق و عرفان). به گفته راغب در مفردات، ذکر دو معنی دارد گاه به معنی حضور چیزی در ذهن (یادآوری) و گاه به معنی حفظ و نگاهداری معارف و اعتقاداتِ حق در درون جان است.
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّـهَ ذِکْرًا کَثِیرًا»؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا را بسیار یاد کنید.(سوره احزاب/41)
در آیه دیگری می فرماید: «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَاشْکُرُوا لِی وَلَا تَکْفُرُونِ»؛ پس به یاد من باشید، تا به یاد شما باشم! و شکر مرا گویید و در برابر نعمتهایم، کفران نکنید.(سوره بقره/152)
منظور از ذکر خدا تنها یادآوری به زبان نیست، که زبان ترجمان قلب است. هدف این است با تمام قلب و جان به ذات پاک خدا توجه داشته باشیم، همان توجهی که انسان را از گناه بازمی دارد و به اطاعت فرمان او دعوت می کند، به همین دلیل از پیشوایان اسلام نقل شده است که منظور از ذکر یادآوری عملی است.
در این آیه "ذکر" را به وصف "شدّت" توصیف کرده و معلوم است که مقصود از آن ذکر باطنی و معنوی است چون ذکر لفظی، شدت و ضعف ندارد.
ذکر و یاد خدا تأثیر عمیق و ژگرفی در دلهای مؤمنان می گذارد:
پاداش ذاکر خداوند، در پی ارتکاب گناه و ظلم به نفس:

[ویکی فقه] ذکر (قرآن). « ذکر » گاهی به معنای «حفظ» و گاهی به معنای «یادآوری» است.
یادآوری ممکن است با دل صورت بگیرد (ذکر درونی و باطنی)، و ممکن است با زبان باشد (ذکر لفظی).
دلیل اطلاق ذکر بر قرآن
اطلاق ذکر، تذکره و… بر قرآن یا به این دلیل است که قرآن مردم را به یاد خدا می اندازد یا به خاطر یادآوری داستان پیشینیان یا به دلیل بیان تمام حقایق و مبانی دین و احکام شریعت اسلام و امور خیر و صلاح بندگان است.
نمونه قرآنی
«الذکر، ذکر، ذکری و تذکره» از اسامی و صفات قرآن به شمار می آیند. موارد کاربرد آن ها به ترتیب به قرار ذیل است:۱. الذکر: ۲. ذکر: ۳. ذکری: ۴. تذکره:

پیشنهاد کاربران

یاد کردن

یادباد. . . . . . دعا . . . ثنا . . . ورد . . . ستایش . . . . .

( = گفتن، بیان، اشاره ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
جالْپ jãlp، پِراه ( سنسکریت )
آچَکس ( سنسکریت )
مانند: وی با ذکر ( = گفتن، بیان، اشاره ) این مطلب افزود

ذَکَر - این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان ( اربان ) آن را از واژه ى پهلوىِ زَکَر Zakar به معناى نر ، نرینه ، افزار نرینگى برداشته معرب نموده و ساخته اند: ذَکَر ، ذُکور ، ذُکورة ، ذِکار ، ذِکارة ، ذکران ، تذکیر ، ذَکَّرَ یُذَکِّرُ ، مذکّر و . . . !!!!
همتایان دیگر آن در پارسى اینهاست: کـ ـیر K ir ( پهلوى: اندام نرینه ) ، نره Nareh ( پهلوى: افزار نرینگى ) ، آبار Abar ( پهلوى: اندام تناسلى مرد ، نرینه افزار ) ، شرمگاه Sharmgah ( پهلوى: عورت مرد/زن که از سر شرم آن را مى پوشانند ) ، نرینه افزار Narineh Afzar ( پارسى:
اندام تناسلى مردانه و نرینه )

( = دعا، حمد ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
یَجْن ( سنسکریت: یَجنا )
سومنا ( سنسکریت: سومنَ )
سوکتا ( سنسکریت: سوکتَ )
اذکار= یَجنان، سومنان، سوکتان

( = یادآوری، تذکر ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
بِهاس ( سنسکریت )
اَبیسَم ( سنسکریت: اَبهیسَمسارَیَتی )
سِماریت ( سنسکریت: سْماریتَ )

( ذکر :به فتح ) ذَکَر |جِ ذکور ، مذاکیر:

�یا ایها الناس انا خلقناکم من "ذَکر "و انثی�

�و انه خلق الزوجین "الذَکر" و الانثی�

�و ما خلق" الذَکر" و الانثی�

منتسب به مذکر _ جنس سخت _ نر ، مق ماده _ فرزند، فرزندان پسر و ارشد را گویند _ منتسب بر رجال و آنچه بر آنان حمل گردد _ هر آنچه که منتسب بر مردان است _ تناسل مردانه _ و شاید پارسی آن نرینه باشد




( ذکر :به کسر ) ذِکر، تذکر | جِ اذکار، تذکار:

نام بردن از کسی یا چیزی _ یاد کردن، یادآوری _ تسبیح ، حمد و ثنا

�الذین امنوا و تطمئن قلوبهم "بذِکر" الله الا "بذِکر" الله تطمئن القلوب�

ذکر نام الله عز ذکره _ تهلیل _ یاد الله جل جلاله

ورد

ذکر: [اصطلاح مداحی ] نام دیگر "نوحه" است که معمولاً در پایان برنامه مرثیه خوانی، ارائه می شود.

به بچه ها ذکر کن دیگه دفتر نخرند. ، در اینجا برای جایگزینی پارسی به جای ذکر میشود گوشزد را گزینش کرد

تورات

یا حق
یاد کردن
https://www. youtube. com/watch?v=HguWFB5SueE

هو
https://www. youtube. com/watch?v=lP - RNYIyDKE

https://www. youtube. com/watch?v=8 - puWbM9mxI

گروگان

گروگان. [ گ ُ ] ( اِ ) آلت تناسل. ( برهان ) . قضیب. ( آنندراج ) . کیر و لند. ( جهانگیری ) . کیر. نره ٔ مرد که آلت تناسل باشد :
چیزی بر من نیست ز دو چیز عجب تر
هرچند عجبهای جهان است فراوان
از پیر جهان گشته ٔ ناگشته مهذب
وز کودک می خورده ٔ ناخورده گروگان.
دهقان علی شطرنجی.
ای پسر تا به میان پای تو درنگرستم
جز بیک چشم گروگان بتو برنگرستم.
سوزنی ( از آنندراج ) .
ای که به یک تیز تو به نیمشب اندر
چشم گروگان خفته گردد بیدار.
سوزنی.
گروگان خوهی سرخ و مرغول رومه
بسختی چو خاره به تیزی چو خاده.
سوزنی.
من به کنجی در پست خفته بودم سرمست
در گروگان زده دست از برای جلقو.
سوزنی.


کلمات دیگر: