کلمه جو
صفحه اصلی

باده


مترادف باده : ساغر، شراب، صهبا، مسکر، مشروب، مل، می، نبیذ، سلاف

فارسی به انگلیسی

wine


drink, wine

فارسی به عربی

نبیذ

مترادف و متضاد

ساغر، شراب، صهبا، مسکر، مشروب، مل، می، نبیذ، سلاف


wine (اسم)
شراب، خمر، می، باده، طفل رزان

فرهنگ فارسی

شراب، می، هر نوشابهای که مستی آورد
( اسم ) نوشابه ای که مستی آورد نوشیدنی مسکر شراب می .
دهی از خرم آباد

فرهنگ معین

(دِ ) [ په . ] ( اِ. ) ۱ - شراب ، می . ۲ - نوا و آهنگی از موسیقی قدیم .

لغت نامه دهخدا

باده . [ ] (اِخ ) بادای . نام کودکی از ملازمان اونک خان که موجب نجات چنگیزخان از مرگ حتمی شد. رجوع به جهانگشای جوینی چ 1329 هَ . ق . لیدن ج 1 ص 27 شود.


باده . [ دَ / دِ ] (اِ) چوبدستی .
- کُردباده ؛ چماق کردان . باهوی کردها :
کسی باید آنگه که تو باده خوری
که آرد سوی مرز تو کردباده .

سوزنی .


رجوع به باهو و باهوی کرد شود.

باده. [ دَ / دِ ] ( اِ ) شراب ، چه باد غرور در سر می آورد. ( رشیدی ). شراب ،چه باد بمعنی غرور آمده و هاء نسبت است. ( غیاث ). شراب. ( ناظم الاطباء ). بمعنی مسکری است که از انگور تازه بگیرند و در عربی خمر گویند. ( شعوری ج 1 ورق 190 ).شراب و می را گویند. ( شرفنامه منیری ). لفظ باد را هاء نسبت و مشابهت افزوده بنابر لطافت او را تشبیه بباد کرده اند :
باده را باد نام کرد استاد
زآنکه آبی بود لطیف چو باد.
ادیب صابر گفته :
ز باد نام نهادندباده را یعنی
چو باد صبح دمیدن گرفت باده بخواه.
( از انجمن آرا ).
|| شرابی که خام از خم برآورده استعمال نمایند و بر عرق نیز اطلاق کنند و این منسوب بباد است چه باد غرور را گویند و خوردن شراب نیز غرور می آورد . ( غیاث از بهار عجم ). شراب که همچنان از خم برآورده استعمال نمایند و این مقابل عرق است که جز بر کشیده اطلاق نکنند و شرابی که یکباره کشیده باشند آنرا می یک آتشه و آنچه باز در قرع و انبیق انداخته کشند می دوآتشه گویند. یک آتشه و دوآتشه کردن در هندوستان رواج دارد و در ولایت نیست مگر شراب قندی که آنرا شراب شکری هم خوانند پس می بمعنی شراب انگوری چنانکه صاحب فرهنگان نوشته اند درست نباشد بهر تقدیر معنی ترکیبی آن منسوب بباد است زیرا که خوردنش اکثر باد غرور در سر می آرد. ( از آنندراج ). مَی. ( ناظم الاطباء ). مُل. نبید. آب انگور. خَمر. مُدام. مدامه. عُقار. اسفند [ اِ ف َ / ف ِ ]. خَندَریس. قَهوَه. بُکماز. راح. چرخی. اَویژَه. بُلبُلی. طِلا. وَطَلَه ، می خوش مزه. شَمول. راهِنَه. رَحیق. رَهیق. قَرقَف. ( منتهی الارب ). شمله. دختر تاک. دختر رز. دخت خم. دختر خم. نوشدارو. شاهدارو. عیسی نه ماهه. تریاق. ( جوهری ). چراغ مغان. خاتون خم. پردگی رز. عیسی هر درد. اشک تلخ. انوشه. عیسی عِنبی. صَهبا. ( منتهی الارب ). بنت العِنب. ابوالمهنا. بنت الکَرم. ماءالعِنب. ( لغت نامه ). ابومطرب. ابوالسمح. مُجاج العِنَب. رَأف. سُلافَه. سُلاف. سَویق. ( منتهی الارب ).بِتع. بِتَع. نبیذ. جِریال. جِریالَه. ( منتهی الارب ). از صفات او: روشن. حوصله پرداز. عقل سوز. مردآزمای. مردافکن. طاقت گداز. خام شوخ. پرزور. پیر کهنه. جوان.( آنندراج ) :
بد ناخوریم باده که مستانیم
وز دست نیکوان می بستانیم.
رودکی.
بآواز ایشان شهنشاه جام

باده . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سگوند بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد. در 19هزارگزی باختر زاغه و 6هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ خرم آباد به بروجرد در دامنه واقعست . هوایش معتدل و دارای 572 تن سکنه میباشد که بلهجه ٔ لری فارسی سخن میگویند. آبش از سراب باده و رودخانه ٔ آبستان و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنانش قالی بافی و راهش مالرو می باشد. ساکنین آن از طایفه ٔ سگوند میباشند که عده ای در ساختمان و برخی در سیاه چادر بسر میبرند و برای تعلیف احشام در اطراف ییلاق و قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


باده . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد. در 30هزارگزی شمال خاوری بروجرد بکنار راه مالرو پیری در، به بیدکلمه در جلگه واقعست . هوایش معتدل و دارای 217 تن سکنه میباشد که بلهجه ٔ لری فارسی سخن میگویند.آبش از رودخانه و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


باده . [ دَ / دِ ] (اِ) شراب ، چه باد غرور در سر می آورد. (رشیدی ). شراب ،چه باد بمعنی غرور آمده و هاء نسبت است . (غیاث ). شراب . (ناظم الاطباء). بمعنی مسکری است که از انگور تازه بگیرند و در عربی خمر گویند. (شعوری ج 1 ورق 190).شراب و می را گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). لفظ باد را هاء نسبت و مشابهت افزوده بنابر لطافت او را تشبیه بباد کرده اند :
باده را باد نام کرد استاد
زآنکه آبی بود لطیف چو باد.
ادیب صابر گفته :
ز باد نام نهادندباده را یعنی
چو باد صبح دمیدن گرفت باده بخواه .

(از انجمن آرا).


|| شرابی که خام از خم برآورده استعمال نمایند و بر عرق نیز اطلاق کنند و این منسوب بباد است چه باد غرور را گویند و خوردن شراب نیز غرور می آورد . (غیاث از بهار عجم ). شراب که همچنان از خم برآورده استعمال نمایند و این مقابل عرق است که جز بر کشیده اطلاق نکنند و شرابی که یکباره کشیده باشند آنرا می یک آتشه و آنچه باز در قرع و انبیق انداخته کشند می دوآتشه گویند. یک آتشه و دوآتشه کردن در هندوستان رواج دارد و در ولایت نیست مگر شراب قندی که آنرا شراب شکری هم خوانند پس می بمعنی شراب انگوری چنانکه صاحب فرهنگان نوشته اند درست نباشد بهر تقدیر معنی ترکیبی آن منسوب بباد است زیرا که خوردنش اکثر باد غرور در سر می آرد. (از آنندراج ). مَی . (ناظم الاطباء). مُل . نبید. آب انگور. خَمر. مُدام . مدامه . عُقار. اسفند [ اِ ف َ / ف ِ ] . خَندَریس . قَهوَه . بُکماز. راح . چرخی . اَویژَه . بُلبُلی . طِلا. وَطَلَه ، می خوش مزه . شَمول . راهِنَه . رَحیق . رَهیق . قَرقَف . (منتهی الارب ). شمله . دختر تاک . دختر رز. دخت خم . دختر خم . نوشدارو. شاهدارو. عیسی نه ماهه . تریاق . (جوهری ). چراغ مغان . خاتون خم . پردگی رز. عیسی هر درد. اشک تلخ . انوشه . عیسی عِنبی . صَهبا. (منتهی الارب ). بنت العِنب . ابوالمهنا. بنت الکَرم . ماءالعِنب . (لغت نامه ). ابومطرب . ابوالسمح . مُجاج العِنَب . رَأف . سُلافَه . سُلاف . سَویق . (منتهی الارب ).بِتع. بِتَع. نبیذ. جِریال . جِریالَه . (منتهی الارب ). از صفات او: روشن . حوصله پرداز. عقل سوز. مردآزمای . مردافکن . طاقت گداز. خام شوخ . پرزور. پیر کهنه . جوان .(آنندراج ) :
بد ناخوریم باده که مستانیم
وز دست نیکوان می بستانیم .

رودکی .


بآواز ایشان شهنشاه جام
ز باده تهی کرد و شد شادکام .

فردوسی .


ای باده فدای تو همه جان و تن من
کز بیخ بکندی ز دل من حزن من .

منوچهری .


ای باده خدایت بمن ارزانی دارد
کز تست همه راحت و روح بدن من .

منوچهری .


نمودند قهر و فزودند کام
گزیدند باده گرفتند جام .

اسدی .


رای رادی خیزدت بر دست جام باده نه
بار شادی بایدت در طبع تخم باده کار.

مسعودسعد.


من از باده گویم تو از توبه گوئی
مگو کز چنین ماجرا میگریزم .

خاقانی .


حدیث توبه رها کن سبوی باده بیار
سرم کدو چه کنی یک کدوی باده بیار.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 620).


بباده دست میالای کآنهمه خونی است
که قطره قطره چکیده ست از دل انگور.

ظهیر فاریابی .


پشه بگریزد ز باد بادها
پس چه داند پشه ذوق باده ها؟

مولوی (مثنوی ).


قلزم توحید ندارد کنار
باده ٔ تحقیق ندارد خمار.

خواجو.


|| بمعنی پیاله ٔ شراب خوردن هم می آید. (غیاث ). دو باده و سه باده یعنی دو بار باده و سه بار باده که معنی دو پیاله و سه پیاله لازم است و در فرهنگ بمعنی پیاله نیز گفته و گمان برده که دو باده و سه باده بمعنی دو پیاله و سه پیاله است و دور نیست چنانکه کاس در لغت عرب بمعنی شراب آمده و در اصل بمعنی کاسه است ، باده نیز در لغت فرس بمعنی پیاله تواند بود. (رشیدی ). پیاله ٔ شراب . (جهانگیری ). بمجاز پیاله ٔ شراب را گویندمثل کاس در لغت عرب که بمعنی کاسه است و بر شراب اطلاق کنند از قبیل تسمیة المحل باسم الحال . (آنندراج ).جام شراب و کاسه و ساغر و پیاله . (ناظم الاطباء) :
یکره بدو باده دست کوته کن
این عقل درازقداحمق را.

سنایی (از جهانگیری ).


گاه خوردن دو باده کمتر نوش
تا نیاید بدست رفتن دوش .

اوحدی (از جهانگیری ).


- باده ٔ انگور ؛ شرابی که از انگور بدست آرند. (از آنندراج ).
- باده با پنبه چیدن ؛ کنایه از تنگی و قلت شراب ، ملا قاسم مشهدی گوید :
بس که اسباب نشاط ما [به ؟] تنگ افتاده است
میتوان با پنبه چید از شیشه ٔ ما باده را.

(آنندراج ).


- باده ٔ پخته ؛ شراب مثلث یا شرابی که از جوشاندن ، دو ثلثش بخار شده و یک ثلث باقی مانده باشد. معرب آن میفختج است . رجوع به سیکی شود :
باده ٔ پخته حلالست بنزد تو
گر تو بر مذهب بویوسف نعمانی .

ناصرخسرو.


- باده تا بسر کشیدن ؛ شراب به افراط خوردن . میرمعزی گفته :
ای صنم تیره زلف باده ٔ روشن بیار
وی پسر ماه روی باده بکش تا بسر.

(از آنندراج ).


- باده ٔ جوان ؛ شراب نورسیده . مقابل باده ٔ پیر که شراب کهن است . میرمعزی :
چه باک از آنکه جهان سرد گشت و ناخوش شد
که خانه گرم و مغنی خوش است و باده جوان .
و له :
آنکه در پیرانه سر دارد جوانی آرزو
باده ٔ پیرش ز ساقی ّ جوان باید کشید.

(از آنندراج ).


- باده ٔ خام ؛ در برابر باده ٔ پخته است که در یکی از چهار مذهب سنی حلال بوده است :
دو روز و دو شب باده ٔخام خورد
بر ماه رویانش آرام کرد.

فردوسی .


- باده ٔ خسروان ؛ شراب ناب . شرابی که سلاطین و بزرگان نوشند :
یکی جام پرباده ٔخسروان
بکف برنهاد آن زن پهلوان
که گشتی گریزان از آن اهرمن
نهاده بدو دیده ها انجمن .

فردوسی .


- امثال :
باده از دست دلارام چه شیرین و چه تلخ .

؟ (از امثال و حکم دهخدا).


باده با فرعون خوری از جام عشق موسوی
با علی در بیعت آئی زهر پاشی بر حسن

سنایی (از امثال و حکم دهخدا).


باده ٔ تحقیق ندارد خمار .

خواجو (از امثال و حکم دهخدا).


باده خاک آلودتان مجنون کند
صاف اگر باشد ندانم چون کند.

(از امثال و حکم دهخدا).


باده خوردن و سنگ بجام انداختن .

(از امثال و حکم دهخدا).


باده نی در هر سری شر میکند
آنچنان را آنچنانتر میکند.

؟ (از امثال و حکم دهخدا).


باده و شادی و رادی هر سه یکجا زاده اند .

؟ (امثال و حکم دهخدا).



فرهنگ عمید

نوشابۀ مستی‌آور؛ شراب؛ می: ◻︎ بیار باده که در بارگاه استغنا / چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست (حافظ: ۵۶).
⟨ باده کشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] باده نوشیدن؛ باده خوردن.


هر واردی که چون برق روشن شود و سریعاً خاموش گردد.


هر واردی که چون برق روشن شود و سریعاً خاموش گردد.
نوشابۀ مستی آور، شراب، می: بیار باده که در بارگاه استغنا / چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست (حافظ: ۵۶ ).
* باده کشیدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] باده نوشیدن، باده خوردن.

دانشنامه عمومی

باده (ابهام زدایی). باده ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
باده (بروجرد)
باده (خرم آباد)
باده (دهانه)

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] باده، نوشابه ای مسکر که از تخمیر مواد قندی و نشاسته ای موجود در انگور، خرما، برنج و غیره به دست می آید.
باده در زبان عربی به نام های متعدد خوانده شده که مشهورترین آنها خمر (از انگور) و نبیذ (از غیر انگور) است.
داوود انطاکی نام های عربی برخی از انواع آن را آورده است، از جمله مِزْر (از برنج)، بِتْع (از ذرّت)، بُوزَه (از نان خشک یا ارزن، دُخن) غُبَیْراء، (از جو یا سُلْت (گونه ای جو یا ذرت)، و نَضوح (از انار).
حکیم مؤمن بسیاری از انواع باده انگوری، از جمله ریحانی، جُمهوری، عتیق، مدفون، را زیر عنوان «خمر» و انواعی دیگر، از جمله فُقّاع، نبیذ الزَّبیب، نبیذ الارُز (به فارسی، بوزه) را زیر عنوان «نبیذ» وصف کرده است؛ همچنین از مَیْفُختَج (معرّب می پخته) یا عقید العِنَب (یونانی: gleukinos؛ معرّب آن اغلیقی یا اغالیقی)، مَی جوش و مَیْ سوسن یاد کرده و خواص آنها را شرح داده است.
انطاکی گونه ای از مَیْبُخْتَج موصوف به «مدبّر» را نیز ذکر کرده است.

تأثیرات باده در نظر دانشمندان
دیسقوریدس، پزشک و گیاه شناس نامور یونانی (قرن اول میلادی)، درباره باده (در یونانی، oinos) شرحی مبسوط آورده و تأثیرات آن را وصف کرده است.
بعض پزشکان بزرگ دوره اسلامی ظاهراً به پیروی از او و شاید بر پایه تجارب خود در این باب سخن گفته اند.
از جمله محمدبن زکریای رازی (متوفی ۳۲۰)، پس از ذکر تأثیرات انواع نوشابه های سکرآور، بیماری های ناشی از افراط یا مداومت در شرب آنها را برشمرده است.
موفق بن علی هروی (قرن چهارم) نیز، با استناد به آرای افلاطون و جالینوس و فولُس (پاولوس آیگینایی = بولُسِ اَجانیطی) و راطا (حکیم هندی) و شاید بر اساس تجارب شخصی، درباره آثار زیان بار باده نوشی بحث کرده است.
ابن سینا پس از ذکر استفاده طبّی باده، به خاصیت پَلَشْت بَری آن نیز اشاره کرده است.
داوود انطاکی نیز تأثیرات باده را ضمن وصف انواع آن شرح داده است.
در تألیفات آن پزشکانِ مسلمان، بیماری ها و عوارض متعدّد مانند سردرد، چشم درد، تب کبدی، تنگی نفس، خفقان، بزرگ شدن سپرز، غلبه سودا، بی اشتهایی، سکته، فالج و سستی اندام، سُبات، صرع، رعشه و تشنج از آثار سوءِ باده گساری شمرده شده ولی به برخی استفاده های درمانی باده نیز، بخصوص به مصرف آن در شستشوی زخم ها (قروح خبیثه و آکله و لَبنیّه) اشاره شده است.
در مصنفاتی اخلاقی چون اخلاق ناصری، قابوس نامه و همچنین در نوروزنامه نیز به مناسبت از باده سخن رفته است.

تاریخچه باده
در این قسمت از مقاله به تاریخچه باده در بین اقوام مختلف پرداخته می گردد.

← باده در مشرق زمین
...

واژه نامه بختیاریکا

دیگ

جدول کلمات

شراب, می

پیشنهاد کاربران

شراب ناب

پارسی " بادگ "

باده::شراب
بادگ::در زبان لری لکی به معنی باد شکم،
باد گوز

از انجایی که معنی باد مشخص است به نظر بنده منظور از باده دم و بازدم یا همان تنفس می باشد که با نوع ریتم تنفس ( اگر نگوییم ذکر ) گردش خون در قلب و رگها ( یا همان شراب روحانی ) موجب سرخوشی میشود.

باده : آب انگوری که اندکی بجوشانند و در ظرف کنند تا تخمیر شود ، این نوع را بنی امیه معمول کرده بودند و "باذوق می نامیدند ، مطلق شراب
" آن شراب حق ختامش مشک ناب
باده را ختمش بود گند و عذاب"
( شرح مثنوی شریف، فروزان فر ، بدیع الزمان ، چاپ هشتم ، 1375 . ص 146 )


خورشید صراحی. [ خوَرْ / خُرْ دِ ص ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب. ( آنندراج ) :
چو نور شمع ساقی تازه رو باش
ز خورشید صراحی ماه نو باش.
زلالی ( از آنندراج ) .


کلمات دیگر: