کلمه جو
صفحه اصلی

ط

فرهنگ فارسی

( اسم ) علامت اختصاری در موارد ذیل : ۱ - نشانه کتاب الموطا تالیف مالک . ۳ - نشانه طنین .

فرهنگ معین

(حر. ) نوزدهمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد ۹ در حساب ابجد.

لغت نامه دهخدا

ط. (حرف ) نشانه ٔ حرف نوزدهم از حروف تهجی عرب . و نام آن طاء و طی و طِ است و نیز آن را طاء مشالة نامند و آن از حروف مطبقة و حروف هفت گانه ٔ مستعلیه و هم مصمتة و محقوره و مهجوره ٔ نطعیه است و در حساب جمل آن را به 9 دارند و در شمار ترتیبی نماینده ٔ عدد شانزده است و در تجوید رمز وقف مطلق باشد و در کتب حدیث نشانه ٔکتاب الموطاء مالک است و در موسیقی علامت طنین است ودر نجوم نشان برج جَدی و این حرف یکی از حروف هشت گانه است که در فارسی نیامده است . لیکن در بعض کلمات فارسی برای رفع اشتباه با حرف دیگر این صورت در کتابت آید مانند: طراز و طپیدن و طپانچه و طبرستان و طافته به معنی پارچه ٔ مخصوص ابریشمین و امثال آن ، و گاهی در کتب قدیمه تلخ به معنی (مرّ) را طلخ نوشته اند.
ابدالها:
> در عربی گاه به «دال » بدل شود:
طبق = دبق .
عجالط = عجالد.
طغر = دعر.
طوران = دوران .
اجتلاط = اجتلاد.
نمط = نمد.
بطغ = بدغ .
> گاه به «فا» بدل شود:
حلط = حلف .
> گاه به «زاء» معجمه بدل شود:
عجالط = عجالز.
« در تعریب :
> بدل «دال » آید:
قنّبیط = غنبید.
> گاه بدل «تاء» منقوطه ٔمثناة باشد چون :
طبرستان = تبرستان .
طنجه = تنگه .


ط. ( حرف ) نشانه حرف نوزدهم از حروف تهجی عرب. و نام آن طاء و طی و طِ است و نیز آن را طاء مشالة نامند و آن از حروف مطبقة و حروف هفت گانه مستعلیه و هم مصمتة و محقوره و مهجوره نطعیه است و در حساب جمل آن را به 9 دارند و در شمار ترتیبی نماینده عدد شانزده است و در تجوید رمز وقف مطلق باشد و در کتب حدیث نشانه ٔکتاب الموطاء مالک است و در موسیقی علامت طنین است ودر نجوم نشان برج جَدی و این حرف یکی از حروف هشت گانه است که در فارسی نیامده است. لیکن در بعض کلمات فارسی برای رفع اشتباه با حرف دیگر این صورت در کتابت آید مانند: طراز و طپیدن و طپانچه و طبرستان و طافته به معنی پارچه مخصوص ابریشمین و امثال آن ، و گاهی در کتب قدیمه تلخ به معنی ( مرّ ) را طلخ نوشته اند.
ابدالها:
> در عربی گاه به «دال » بدل شود:
طبق = دبق.
عجالط = عجالد.
طغر = دعر.
طوران = دوران.
اجتلاط = اجتلاد.
نمط = نمد.
بطغ = بدغ.
> گاه به «فا» بدل شود:
حلط = حلف.
> گاه به «زاء» معجمه بدل شود:
عجالط = عجالز.
« در تعریب :
> بدل «دال » آید:
قنّبیط = غنبید.
> گاه بدل «تاء» منقوطه ٔمثناة باشد چون :
طبرستان = تبرستان.
طنجه = تنگه.

فرهنگ عمید

نوزدهمین حرف الفبای فارسی، طا. &delta، در حساب ابجد: «۹».

نوزدهمین حرف الفبای فارسی؛ طا. Δ در حساب ابجد: «۹».


دانشنامه عمومی

ط حرف نوزدهم در الفبای فارسی، حرف شانزدهم در الفبای عربی (ط - طا) و نهمین حرف از حروف الفبای عبری است. صدای آن در تلفظ فارسی همانند «ت» است ولی در عربی گونه ای «ت» لثوی تلفظ می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

نوزدهمین حرف از الفبای فارسی و حرف شانزدهم از الفبای عربی (ابتثی) و حرف نهم از حروف ابجدی و در حساب جمل معادل نُه است. از نظر آوایی، مانند حرف «ت» نمایندۀ صامت دندانی ـ لثوی ـ انفجاری بی واک است، در عبری= tet است. در زبان فارسی آن را «طا= tâ» و «طین= teyn» می نامند؛ در نجوم رمز برج جَدی است. حرف «ط» در کلمات فارسی نیامده، اما گاهی برای رفعِ اشتباه با حرف «ت»، آمده است، مثل طراز، طپیدن، طپانچه، طبرستان، طالقان.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی صِرَاطِ: راه روشن ( از ماده ( ص ر ط )گرفته شده ، که بمعنای بلعیدن است ، و راه روشن مثل اینکه رهرو خود را بلعیده ، و در مجرای گلوی خویش فرو برده ، که دیگر نمیتواند این سو و آن سو منحرف شود ، و نیز نمیگذارد که از شکمش بیرون شود )
معنی صِرَاطِی: راه روشن من( از ماده ( ص ر ط )گرفته شده ، که بمعنای بلعیدن است ، و راه روشن مثل اینکه رهرو خود را بلعیده ، و در مجرای گلوی خویش فرو برده ، که دیگر نمیتواند این سو و آن سو منحرف شود ، و نیز نمیگذارد که از شکمش بیرون شود )
معنی صِرَاطَکَ: راه روشن تو( از ماده ( ص ر ط )گرفته شده ، که بمعنای بلعیدن است ، و راه روشن مثل اینکه رهرو خود را بلعیده ، و در مجرای گلوی خویش فرو برده ، که دیگر نمیتواند این سو و آن سو منحرف شود ، و نیز نمیگذارد که از شکمش بیرون شود )
معنی مُّسْتَقِیم: راست - مستقیم (کلمه ی مستقیم بمعنای هر چیزی است که بخواهد روی پای خود بایستد ، و بتواند بدون اینکه بچیزی تکیه کند بر کنترل و تعادل خود و متعلقات خود مسلط باشد ، مانند انسان ایستادهای که بر امور خود مسلط است ، در نتیجه برگشت معنای مستقیم به چیزی است ک...
تکرار در قرآن: ۴(بار)


کلمات دیگر: