کلمه جو
صفحه اصلی

ص

فارسی به انگلیسی

sad (the 17th letter of the persian alphabet)

فرهنگ فارسی

سوره سی و هشتم از قر آن و آن میکه است و دارای ۸۸ آیه .
نشانه اختصاری و رمز صلی الله علیه .

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ.) نشانة اختصاری و رمز «صلی اللّه علیه ». گاه آن را به صورت ص . نویسند.


(حر.) هفدهمین حرف از الفبای فارسی برابر عدد 90 در حساب ابجد. این حرف در لغات اصیل فارسی یافت نمی شود و خاص لغات مأخوذ از عربی یا زبان های دیگر و یا مبدل لغات فارسی (صد = سد، شصت = شست ) است .


(حر. ) هفدهمین حرف از الفبای فارسی برابر عدد ۹٠ در حساب ابجد. این حرف در لغات اصیل فارسی یافت نمی شود و خاص لغات مأخوذ از عربی یا زبان های دیگر و یا مبدل لغات فارسی (صد = سد، شصت = شست ) است .
[ ع . ] (اِ. ) نشانة اختصاری و رمز «صلی اللّه علیه ». گاه آن را به صورت ص . نویسند.

لغت نامه دهخدا

ص . (حرف ) حرف چهاردهم از حروف هجاء عرب و هفدهم از الفباء فارسی و هیجدهم از حروف ابجد و در حساب جُمَّل آن را به نود دارند. || این حرف در لغت فرس نیامده لیکن گاهی برای رفع اشتباه با کلمات مشابه «س » را «ص » نویسند و «س » خوانند: صد «سد»، شصت «شست ». || و در فن تجوید «ص » از حروف اَسلیه و مهموسه و مصمته و مطبقه و حروف هفتگانه ٔ مستعلیه و از حروف ناریه و حروف مرفوع شمسی و رمز وقف مباح مرخص است . || و نیز رمز است از صفحه و صلوات اﷲ علیه یا صلی اﷲعلیه که گاه آن را بدین صورت «ص » نویسند. || و نام سوره ٔ سی وهشتم است از قرآن و آن مکیه است ،دارای هشتادوهشت آیت ، پس از صافات و پیش از زمر. || و در تداول عرب کلمه ای که دارای این حرف و حرف «ج » باشد مُعرّب است ، چه در زبان عرب این دو حرف در یک کلمه جمع نشود، چون صاروج ، جمص ، جیص ، جص .
ابدالها:
> در تعریب بدل از «ج » آید:
صقرات = جغرات .
> و نیز بدل از «چ » آید:
صک = چک .
صنج = چنگ .
صغانی = چغانی .
صلیب = چلیپا.
صنار = چنار.
صرم = چرم .
صین = چین .
دارصینی = دارچینی .
رصاص = رچاچ .
بلوص = بلوچ .
صندل = چندل .
صیدنه = چیدنی .
ابن صهاربخت = ابن چهاربخت .
صغانه = چغانه .
> و نیز بدل از «ز» آید:
بوصی = بوزی .
آمیص = خامیز.
صندوق = زندوق .
قصار = گازر.
(و محتمل است صدیق و زندیق نیز از این قبیل باشد).
> و نیز بدل از «س » آید:
اصفهان = اسپهان .
صنج = سنگ .
صنجه = سنگه .
صرود = سردسیر.
> حرف «ص » در عربی گاه بدل به «ز» شود:
بصاق = بزاق .
صعتر = زعتر.
> و گاه بدل از «س » آید:
صماخ = سماخ .
بصاق = بساق .
قفص = قفس .
بلهصه = بلهسه .
صعتر = سعتر.
> و گاه بدل از «ض » آید:
تیصیص = تیضیض .
|| و بر روی حروف علامت شک است که چون در صحت کلمه ای شک کنند بالای آن «صَ» نهند و چون به صحت پیوندد حائی بدان ملحق سازند، بدین صورت «صح » که نشانه ٔ رفع شبهه و شک است ، تا احتیاج به قلم زدن آن نباشد. (از معجم الادباء ج 1 ص 317).


ص. ( حرف ) حرف چهاردهم از حروف هجاء عرب و هفدهم از الفباء فارسی و هیجدهم از حروف ابجد و در حساب جُمَّل آن را به نود دارند. || این حرف در لغت فرس نیامده لیکن گاهی برای رفع اشتباه با کلمات مشابه «س » را «ص » نویسند و «س » خوانند: صد «سد»، شصت «شست ». || و در فن تجوید «ص » از حروف اَسلیه و مهموسه و مصمته و مطبقه و حروف هفتگانه مستعلیه و از حروف ناریه و حروف مرفوع شمسی و رمز وقف مباح مرخص است. || و نیز رمز است از صفحه و صلوات اﷲ علیه یا صلی اﷲعلیه که گاه آن را بدین صورت «ص » نویسند. || و نام سوره سی وهشتم است از قرآن و آن مکیه است ،دارای هشتادوهشت آیت ، پس از صافات و پیش از زمر. || و در تداول عرب کلمه ای که دارای این حرف و حرف «ج » باشد مُعرّب است ، چه در زبان عرب این دو حرف در یک کلمه جمع نشود، چون صاروج ، جمص ، جیص ، جص.
ابدالها:
> در تعریب بدل از «ج » آید:
صقرات = جغرات.
> و نیز بدل از «چ » آید:
صک = چک.
صنج = چنگ.
صغانی = چغانی.
صلیب = چلیپا.
صنار = چنار.
صرم = چرم.
صین = چین.
دارصینی = دارچینی.
رصاص = رچاچ.
بلوص = بلوچ.
صندل = چندل.
صیدنه = چیدنی.
ابن صهاربخت = ابن چهاربخت.
صغانه = چغانه.
> و نیز بدل از «ز» آید:
بوصی = بوزی.
آمیص = خامیز.
صندوق = زندوق.
قصار = گازر.
( و محتمل است صدیق و زندیق نیز از این قبیل باشد ).
> و نیز بدل از «س » آید:
اصفهان = اسپهان.
صنج = سنگ.
صنجه = سنگه.
صرود = سردسیر.
> حرف «ص » در عربی گاه بدل به «ز» شود:
بصاق = بزاق.
صعتر = زعتر.
> و گاه بدل از «س » آید:
صماخ = سماخ.
بصاق = بساق.
قفص = قفس.
بلهصه = بلهسه.
صعتر = سعتر.
> و گاه بدل از «ض » آید:
تیصیص = تیضیض.
|| و بر روی حروف علامت شک است که چون در صحت کلمه ای شک کنند بالای آن «صَ» نهند و چون به صحت پیوندد حائی بدان ملحق سازند، بدین صورت «صح » که نشانه رفع شبهه و شک است ، تا احتیاج به قلم زدن آن نباشد. ( از معجم الادباء ج 1 ص 317 ).

فرهنگ عمید

هفدهمین حرف الفبای فارسی، صاد. &delta، در حساب ابجد: «۹۰ ».

هفدهمین حرف الفبای فارسی؛ صاد. Δ در حساب ابجد: «۹۰ ».


دانشنامه عمومی

ص حرف هفدهم در الفبای فارسی (صاد)، حرف چهاردهم در الفبای عربی (صاد) و هجدهمین حرف از حروف الفبای عبری (زادی צ) است. صدای آن در تلفظ فارسی همانند «س» است ولی درعربی گونه ای «س» نفیری تلفظ می شود.
این حرف مخفف جلمهٔ دعائی « صلی الله علیه و آله و سلم » به معنی تقریبی : «درود بر او وخاندان پاکش» می باشد و از طرف مسلمانان بعد از استعمال نام محمد به کار می رود.
سوره ص

دانشنامه آزاد فارسی

هفدهمین حرف از الفبای فارسی و حرف چهاردهم از هجای عرب (ابتثی) و حرف هجدهمین از حروف ابجدی که در حساب جمل آن را معادل ۹۰ به حساب می آورند. این حرف از نظر آوایی همانند «ث» و «س» نمایندۀ صامتِ لثوی ـ دندانی ـ سایشی بی واک است. در زبان فارسی آن را «صاد= sâd» می گویند. این حرف نشانۀ اختصاری صلی الله علیه و آله و رمز صفحه در کتاب شناسی و نشانۀ صحیح در تصحیح اوراق امتحانی و نام سورۀ ۳۸ قرآن کریم است. فارسی زبانان، هنگام تلفظ، تفاوتی بین «ص» و «ث» و «س» قایل نیستند. اصولاً این حرف در کلمات فارسی نیست، اما ایرانیان آن را در برخی کلمات فارسی مثلِ اصفهان، صد، شصت و برخی کلمات و نام های یونانی و لاتینی، مثل صندلی، ایاصوفیه، و صربستان به کار می برند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی ص: از حروف مقطعه و رموز قرآن (در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده که " ص " نام چشمهای است که از زیر عرش میجوشد ، و همین صاد بود که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در معراج از آن وضو گرفت ، و جبرئیل روزی یکبار داخل آن میشود و در آن فرو میرود ، و سپس...
معنی صِرَاطِ: راه روشن ( از ماده ( ص ر ط )گرفته شده ، که بمعنای بلعیدن است ، و راه روشن مثل اینکه رهرو خود را بلعیده ، و در مجرای گلوی خویش فرو برده ، که دیگر نمیتواند این سو و آن سو منحرف شود ، و نیز نمیگذارد که از شکمش بیرون شود )
معنی صِرَاطِی: راه روشن من( از ماده ( ص ر ط )گرفته شده ، که بمعنای بلعیدن است ، و راه روشن مثل اینکه رهرو خود را بلعیده ، و در مجرای گلوی خویش فرو برده ، که دیگر نمیتواند این سو و آن سو منحرف شود ، و نیز نمیگذارد که از شکمش بیرون شود )
معنی صِرَاطَکَ: راه روشن تو( از ماده ( ص ر ط )گرفته شده ، که بمعنای بلعیدن است ، و راه روشن مثل اینکه رهرو خود را بلعیده ، و در مجرای گلوی خویش فرو برده ، که دیگر نمیتواند این سو و آن سو منحرف شود ، و نیز نمیگذارد که از شکمش بیرون شود )
معنی مُّسْتَقِیم: راست - مستقیم (کلمه ی مستقیم بمعنای هر چیزی است که بخواهد روی پای خود بایستد ، و بتواند بدون اینکه بچیزی تکیه کند بر کنترل و تعادل خود و متعلقات خود مسلط باشد ، مانند انسان ایستادهای که بر امور خود مسلط است ، در نتیجه برگشت معنای مستقیم به چیزی است ک...

[ویکی فقه] ص (ابهام زدایی). واژه «ص» ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • سوره ص، سوره سی و هشتم قرآن کریم• حرف ص، یکی از حروف الفبا
...

پیشنهاد کاربران


زبانشنلسی علمی تعابیر فوق در مورد "ص " حرفی از الفبارا به هیچ وکجه من الوجوه نمی پذیرد. زبان ظرف نیست، که هر بیساوی خرافی انیال درونیاش درآ ن بریزد؛ زبان مظروف است، رتابع قواعدی خاص. ـ
حروف: ص، ض، ط، ظ مطبقه اند ودر حروف الفبای هر زبانی قرار گیرند، آن زبان بلا جبار به تصرف زبان عربی در می آید.



کلمات دیگر: