کلمه جو
صفحه اصلی

ج

فارسی به انگلیسی

jim (the 6th letter of the persian alphabet)

فرهنگ فارسی

( اسم ) علامت اختصاری کلمات ذیل : ۱- نزد لغویان و اهل صرف و نحو نشان. اختصاری (( جمع ) ) است ۲.- (تجوید ) علامت خاص. (( وقف جایر ) ) . ۳- نشانه ورمزبرج سرطان . ۴- علامت ((جواب ) ) . ۵- در کتب رجال شیعی رمزاصحاب امام جوادعلیه السلام . ۶- علامت (( جمادی الاولی ) ) و(( جمادی الاخری ) ).

فرهنگ معین

(حر. ) یکی از حروف صامت ، ششمین حرف از الفبای فارسی است که در حساب ابجد برابر عدد ۳ می باشد. گاهی به «ز» و گاهی به «گ » تبدیل می شود.

لغت نامه دهخدا

ج. ( حرف ) حرف ششم است از حروف الفبای فارسی و حرف پنجم از حروف هجای عرب و حرف سوم از حروف ابجد و بحساب جُمَّل نماینده عدد سه است. و نزد لغویان و اهل صرف و نحو نشانه است جمع را و در تجوید علامت خاصه وقف جائز است و از حروف مصمته و شجریه و محقوره و از حروف مائیه و هم از حروف مکسوره است. و در نجوم علامت و رمز است برج سرطان را و رمز است جواب را. و «ج 1» رمز جمادی الاولی و «ج 2» رمز جمادی الاخری است. و در کتب رجال شیعی رمز اصحاب امام جواد( ع ) بود. || «ج » و «ق » در یک کلمه عربی جمع نشود جز آنکه معرب بود یا حکایت صوت باشد و نیز «ج » و «ص » در یک کلمه عربی نیاید جز آنکه معرب بود چون : صاروج ، جص ، جراصیه ، جراصیل ، و این حرف با قاف و با طاء نیز در یک کلمه عربی جمع نشود و اگر در کلمه ای با قاف یا طاء آید آن کلمه معرب است.
ابدالها:
حرف «ج » درفارسی :
> بدل ِ «ت » آید ( در بعضی از لهجه های ماوراءالنهر ):
پاج = پات ( پای تو ) :
ای فلک بوج داده بر کف پاج ( پات )
هیچ نیکی زتو نداشته باج ( باز ).
سوزنی.
> بدل ِ «پ » آید:
جالیز = پالیز.
> بدل به «چ » شود:
جوجه = چوزه.
> بدل به «خ » شود:
اسپاناج = اسپاناخ
>بدل از «ذ» آید:
آجرین = آذرین :
منم آن آجرین مرغی که فی الحال
بسوجم عالمی گر برزنم بال.
باباطاهر.
> بدل به «ز» شود:
ارج = ارز.
جوجه = چوزه.
پجشک = پزشک.
آویج = آویز.
جیوه = زیوه.
سوج = سوز :
منم آن آجرین مرغی که فی الحال
بسوجم ( بسوزم ) عالمی گر برزنم بال.
باباطاهر.
مرک ارجان = مرک ارزان ( مستوجب قتل ).
تبریج = تبریز.
ارج = ارز.
جیر =زیر ( تداول اهل اشتهارد و دیلمان ).
ساز = ساج :
اگر محروم سازی مو جه ساجم ( سازم )؟
باباطاهر.
به آهی گنبد خضرا بسوجم ( بسوزم )
فلک را جمله سر تا پا بسوجم
بسوجم ارنه کار من بساجی ( بسازی )
چه فرمائی بساجی یا بسوجم.
باباطاهر.
جلو = زلو.
آجیش = آزیش.
پنبه جار = پنبه زار ( به لهجه طبری ).
کالیجار = کارزار.
ملاج = ملاز.
راج = راز. ( ری ).
روج = روز.
جوجه = جوزه.
بج = بز :
بخت نیکت چو بج به آج دوان.
سوزنی.

ج . (حرف ) حرف ششم است از حروف الفبای فارسی و حرف پنجم از حروف هجای عرب و حرف سوم از حروف ابجد و بحساب جُمَّل نماینده ٔ عدد سه است . و نزد لغویان و اهل صرف و نحو نشانه است جمع را و در تجوید علامت خاصه ٔ وقف جائز است و از حروف مصمته و شجریه و محقوره و از حروف مائیه و هم از حروف مکسوره است . و در نجوم علامت و رمز است برج سرطان را و رمز است جواب را. و «ج 1» رمز جمادی الاولی و «ج 2» رمز جمادی الاخری است . و در کتب رجال شیعی رمز اصحاب امام جواد(ع ) بود. || «ج » و «ق » در یک کلمه ٔ عربی جمع نشود جز آنکه معرب بود یا حکایت صوت باشد و نیز «ج » و «ص » در یک کلمه ٔ عربی نیاید جز آنکه معرب بود چون : صاروج ، جص ، جراصیه ، جراصیل ، و این حرف با قاف و با طاء نیز در یک کلمه ٔ عربی جمع نشود و اگر در کلمه ای با قاف یا طاء آید آن کلمه معرب است .
ابدالها:

حرف «ج » درفارسی :


> بدل ِ «ت » آید (در بعضی از لهجه های ماوراءالنهر):
پاج = پات (پای تو) :
ای فلک بوج داده بر کف پاج (پات )
هیچ نیکی زتو نداشته باج (باز).

سوزنی .


> بدل ِ «پ » آید:
جالیز = پالیز.
> بدل به «چ » شود:
جوجه = چوزه .
> بدل به «خ » شود:
اسپاناج = اسپاناخ
>بدل از «ذ» آید:
آجرین = آذرین :
منم آن آجرین مرغی که فی الحال
بسوجم عالمی گر برزنم بال .

باباطاهر.


> بدل به «ز» شود:
ارج = ارز.
جوجه = چوزه .
پجشک = پزشک .
آویج = آویز.
جیوه = زیوه .
سوج = سوز :
منم آن آجرین مرغی که فی الحال
بسوجم (بسوزم ) عالمی گر برزنم بال .

باباطاهر.


مرک ارجان = مرک ارزان (مستوجب قتل ).
تبریج = تبریز.
ارج = ارز.
جیر =زیر (تداول اهل اشتهارد و دیلمان ).
ساز = ساج :
اگر محروم سازی مو جه ساجم (سازم )؟

باباطاهر.


به آهی گنبد خضرا بسوجم (بسوزم )
فلک را جمله سر تا پا بسوجم
بسوجم ارنه کار من بساجی (بسازی )
چه فرمائی بساجی یا بسوجم .

باباطاهر.


جلو = زلو.
آجیش = آزیش .
پنبه جار = پنبه زار (به لهجه ٔ طبری ).
کالیجار = کارزار.
ملاج = ملاز.
راج = راز. (ری ).
روج = روز.
جوجه = جوزه .
بج = بز :
بخت نیکت چو بج به آج دوان .

سوزنی .


باج = باز :
در به مهمان ز آستان تو باج .

سوزنی .


> بدل به «ژ» شود:
هیجده = هژده .
غلیواج = غلیواژ :
نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک
نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب .

ناصرخسرو.


لاجورد = لاژورد :
صحرا به لاژورد و زر و شنگرف
از بهر چه منقش و مدهون است .

ناصرخسرو.


جدوار = ژدوار.
جیوه = ژیوه .
مرجان = موژان .
کاج = کاژ.
کاجیره = کاژیره .
نجند = نژند.
کج = کژ.
آجدن = آژدن .
هاج = هاژ.
باج = باژ. (تاریخ غازانی ص 280) :
پادشا گشت آرزو بر تو ز بیباکی تو
جان و دل بایدت داد این پادشا را باژسا.

ناصرخسرو.


> بدل به «س » شود:
آج = آس .
بوج = بوس :
ای فلک بوج (بوس ) داده بر کف پاج
هیچ نیکی ز تو نداشته باج .

سوزنی .


ریواج = ریواس .
> بدل به «ش » شود:
سپج = سپش (شپش ).
کاج = کاش .
ای کاج = ای کاش .
کنکاج = کنکاش (تاریخ غازانی ص 55.این لغت و بدل آن مغولی است .)
> بدل به «ص » شود:
جغرات = صغراة (ت ) (ماست ) (هر دو لغت مغولی است ).
> بدل به «غ » شود:
ایلجار = ایلغار. (مغولی است ).
کلاج = کلاغ .
> بدل از «ف » آید:
جالیز = فالیز
> بدل از «گ » آید:
دود آهنج = دود آهنگ .
میانجی = میانگی .
> بدل از «ل » آید:
کنگلاج = کنگلال .
> بدل از «هَ» آید:
ناگاج = ناگاه .
سبج = شبه .
ماج = ماه .
فیشبارج = پیشباره .
بهرامج = بهرامه .
بابونج = بابونه .
بنفسج = بنفشه .
لوزینج = لوزینه .
جوزینج = جوزینه .
برزج = پرزه .
کرج = کره .
می پختج = می پخته .
فالوذج = پالوده .
شهدانج = شهدانه .
> بدل به «ی » شود:
جاری = یاری (زن برادرشوهر).
جربوز = یربوز.
جام = یام .
جغرات = یغرات .
دجله = دیله .
شجره = شیره .
تجصیص = تیصیص .
جثجاث = جثیاث .
جوانویه = یوانویه .

حرف «ج » در تعریب :


> بدل از«چ » آید:
جلوز = چلغوزه .
> بدل به «ز» شود:
گنج =کنز.
اجیج = ازیز.
انجمن = هنزمن .
راجی = رازی :
لهجه ٔ راجی = لهجه ٔ رازی .
> بدل از «ژ» آید:
هجیر = هژیر.
> بدل از «س » آید:
جزا = سزا.
> بدل از«غ » آید:
سراج = چراغ .
ارجوان = ارغوان .
مرج = مرغ .
شلجم = شلغم .
> بدل از «ک » آید:
قبج = کبک .
فیج = پیک .
کفج = کفک .
زاج = زاک .
> بدل از «گ » آید:
بادنجان = باتنگان .
جهان = گیهان .
اوزجند = اوزگند.
بنج = بنگ .
جندبیدستر = گندبیدستر.
شنجرف =شنگرف .
جص = گچ .
آجر = آگور.
آسمان جونی = آسمان گونه .
صرود و جروم = سردسیر و گرمسیر.
جند = گند.
فرجار = پرگار.
مهرجان = مهرگان .
صنج = چنگ .
جعل = گوگال .
جلنجبین = گل انگبین .
زنجار = زنگار.
بزرجمهر = بزرگمهر.
یزدجرد = یزدگرد.
سوسنجرد = سوسنگرد.
بروجرد = بروگرد.
فنجان = پنگان .
جزاف = گزاف .
جرم دانق = جرم دانه .
مرزنجوش = مرزنگوش .
طنجه = تنگه .
خانجاه = خانگاه .
نارجیل = نارگیل .
جوز = گوز :
بار درخت دهر توئی جهد کن مگر
بی مغز نوفتی ز درختت چو گوز غور.

ناصرخسرو.


دیوت از راه ببرده ست بفرمای هلا
تات زیر شجر گوز بسوزند سپند.

ناصرخسرو.


جوزجندم = گوزگندم .
راه جرد = راه گرد.
دستجرد = دستگرد.
ترنجبین = ترنگبین .
جلنار = گلنار.
جناح = گناه .
لجام = لگام .
نرجس = نرگس .
جنابذ = گناباد.
جزر = گزر.
جندی ساپور = جندی شاپور.
جوهر = گوهر :
یک گوهر تر نام او بحر
یک گوهر خشک نام او بر
وین بر بجهد به خشک کهسار
زان جوهر تر همی کند تر.

ناصرخسرو.


بوزنجرد = بوزنگرد.
دارابجرد = دارابگرد.
انجدان = انگدان .
جرجان = گرگان .
جوارش = گوارش .
جیلان = گیلان .
صنبج ، صنجه = سنگ ، سنگه .

حرف «ج » در عربی :


> بدل «ب » آید:
حجاج = حجاب .
جرسام = برسام .
> بدل به «ح » شود:
دبیج = دبیح :
یقال ما فی الدار دبیح ای دبیج ؛ ای احد.
جرش = حرش .
اجتراش = احتراش .
> بدل به «خ » شود:
مجنون = مخنون .
> بدل از «د» آید:
ابج = ابد.
> بدل به «ر» شود:
خجوج = خجور.
> بدل به «ز» شود:
جابر = زابر. (صبح الاعشی ج 1 ص 191).
> بدل به «ش » شود:
اجتمعوا = اشتمعوا.
> بدل به «ق » شود:
مجادیف = مقادیف .
جاسم = قاسم .
> بدل به «ک » شود:
جمل = کمل . (در تداول اهل یمن و بغداد).
(صبح الاعشی ج 1 ص 190).
رجال = رکال . (در تداول اهل یمن ).
(صبح الاعشی ج 1 ص 191).
جل = کل .
|| و شعرای پارسی زبان جیم را با «چ » قافیت آرند :
یکی دختر مهتر چاچ بود
ببالای سرو و به رخ عاج بود.

فردوسی .


نوشم قدحی نبید فوشنجه
هنگام صبوح و ساقیان رنجه
نه نرد و نه تخت نرد پیش ما
نه محضر و نه قباله و بنچه .

منوچهری .


دلش گرچه در حال ازو رنجه شد
دوا کرد و خوشبوی چون غنچه شد.

سعدی .



فرهنگ عمید

ششمین حرف الفبای فارسی، جِ، جیم. &delta، در حساب ابجد: «۳ ».
نام واج «ج».

ششمین حرف الفبای فارسی؛ جِ؛ جیم. Δ در حساب ابجد: «۳ ».


نام واج «ج».


دانشنامه عمومی

ج یا گیمِل حرف ششم در حروف الفبای خط فارسی، سومین حرف از حروف الفباهای فنیقی (𐤂)، آرامی، سریانی (ܓ — گامال)، عبری (ג) و عربی (ج — جیم) است.
این حرف از نظر واج شناسی یک صامت می باشد.

دانشنامه آزاد فارسی

جامع اعظم قرطبه
ششمین حرف الفبای فارسی و حرف پنجم از الفبای عرب (ابتثی) و حرف سوم از حروف ابجد که در حساب جمل معادل سه به حساب می آید. از نظر آوایی، حرف «ج» نمایندۀ صامتِ پیش کامی ـ انفجاری واک دار است، در صرف و نحو، رمز جمع، و در نجوم رمز برج سرطان و در تقویم نشانۀ ماه جمادی، و در پرسش و پاسخ رمز جواب است (در مقابل آن «س» نشانۀ سؤال است) و در کتاب شناسی، نشانۀ اختصاری جلد. در زبان فارسی، این حرف را «جیم = jim» و «جِ= je» می نامند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ج (جیم)، حرف ششم از الفبای فارسی ، پنجم از حروف هجای عربی و سوم از حروف ابجد است.
آن را از زمرۀ حروف معجمه یا منقوطه، موحّده یعنی یک نقطه ای، حروف صحه عربی، مصمّت، و ملفوظی یعنی ۳ حرفی (ج ـ ی ـ م) دانسته اند و از آن جا که هنگام تلفظِ جیم متحرک، نَفَس حبس، و به علت تکیه گوینده بر حرف، صدا بلند می شود، از حروف مجهوره، و به سبب آن که در حال وقف بر مخرج آن فشار وارد می گردد، از حروف محقوره یا قلقله، و از آن رو که هنگام سکون، صدای آن قطع می شود، از حروف شدیده، و از آن جا که مخرج آن میان دهان است، از حروف شجریه به شمار آمده است.
طرز تلفظ
همچنین «ج» در کتابهای زبان شناسی همخوان شُشی، برونسو، نرم، واکدار، دهانی، و لثوی ـ کامی توصیف شده است. برای تلفظ آن، تیغه و قسمت جلو زبان در برابر لثه و ابتدای سخت کام قرار می گیرد و راه عبور هوا را مسدود می سازد، آن گاه نوک زبان به آرامی از لثه جدا می شود و مقداری از هوای فشرده به صورت انفجاری ملایم به بیرون می پرد و بلافاصله باقی هوا با فشار، ولی اندک اندک از مجرایی تنگ عبور می کند و سایش به وجود می آورد و از آن جا که مرحله نخست تولیـد این واک، انفجـاری و مرحله دوم آن سایشی است، آن را انفجاری ـ سایشی نامیده اند، و گفته اند: «ج» از دو واج به هم پیوسته، یعنی «د» و «ژ» (= dž) تشکیل شده است؛ بنابراین، به آن صامت مرکّب می گویند.
«ج» در حوزۀ دانش های گوناگون
...

پیشنهاد کاربران

جان جانان


کلمات دیگر: