امارت . [ اِ رَ ] (ع مص ) امارة.
امیر شدن . امیری . ولایت . سری . فرمانروایی . فرمانفرمایی . حکومت . پادشاهی . رجوع به اِمارة شود
: کار بدان منزلت رسید که هر سالی چون ما را بغزنین خواندی بر درگاه و مجلس امارت ، ترتیب رفتن و نشستن و بازگشتن این دو تن ... یکسان فرمودی . (تاریخ بیهقی ). تا آنگاه که درجه ٔ امارت یافت . (تاریخ بیهقی ). امارت خراسان پیش از یعقوب لیث رافعبن سیار داشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
360). بزرگا و بارفعتا که کار امارت است . (تاریخ بیهقی ایضاً ص
386).
هم امارت هم زبان دارم کلید گنج عرش
وین دو دعوی را دلیل است از حدیث مصطفی .
خاقانی .
بدان طرف رکاب رنجه باید کرد و... در منصب امارت متمکن بنشستن . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
1272 ص
181). بعد از وفات ابوعلی هانی و مهنی پسران او امارت بگرفتند. (ایضاً ص
402). سلطان جای خویش را در امارت لشکر و ایالت نیشابور بدو داد. (ایضاً ص
440). || (اِ) ولایت . حوزه ٔزیر فرمان امیر. (فرهنگ فارسی معین ).