مترادف امیر : پادشاه، حاکم، حکمران، خان، خدیو، رئیس، ژنرال، سرلشکر، سلطان، شاه، شیخ، فرمانده، ملک
برابر پارسی : فرمانده، فرمانروا، سردار، سالار
senior officer, top brass
a little for some men, a male name, Amir
emir, sheik, kheikh, prince, chief
prince, sheik, sheikh, emir
شاهزاده , وليعهد , فرمانرواي مطلق , شاهزاده بودن , مثل شاهزاده رفتار کردن , سروري کردن
(تلفظ: amir) (عربی) پادشاه ، حاکم ، درجهای پایینتر از پادشاه ، فرمانده ی سپاه ، سردار ، سپهسالار.
پادشاه، حاکم، حکمران، خان، خدیو، رئیس، ژنرال، سرلشکر، سلطان، شاه، شیخ، فرمانده، ملک
(جمع آن امیران، امرا است) فرمانروا
افسر ارشد
عنوانی که قبل از نام برخی مردان میآید
برخی از امرای ارتش نیز حضور داشتند
some of the senior army officers were also present
امیر حسین پسر عموی من است
Amir hossein is my cousin
امیر. [ اَ ] (اِخ ) پسر قارن که عمزاده ٔ موسی (پیغمبر بنی اسرائیل ) وبر دین او بود. (از تاریخ گزیده چ امیرکبیر ص 59).
امیر. [ اَ ] (اِخ ) ابن احمر (الاحمر) الیشکری . عبدالرحمان سمره اورا در سیستان جانشین خود کرد. (از تاریخ سیستان ص 84). و رجوع به همین کتاب ، و عبدالرحمان بن سمره شود.
امیر. [ اَ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن احمد عبدالقادر سنباوی ازهری ، معروف به امیر. (1154 - 1232 هَ .ق ./ 1742-1817 م .).وی از دانشمندان عرب و از فقیهان مالکی بود. در ناحیه ٔ سنبو در مصر تولد یافت و در ازهر درس خواند و درقاهره درگذشت . بر بسیاری از کتب مشهور شرح یا حاشیه نوشته است . رجوع به اعلام زرکلی چ 1 ج 3 ص 974 شود.
امیر. [ اَ ] (اِخ ) مولانا... شاعر ترک و متقدم بر امیرعلیشیر نوایی (در گذشته به سال 906 هَ .ق .) است و اشعار ترکی خوبی دارد. در شعر فارسی تتبع شیخ کمال کرده است . از اوست :
روز قسمت هر کسی از عیش بخش خود ستاند
غیر زاهد کو ریاضتها کشید و خشک ماند.
و قبر او در بدخشانست . (از مجالس النفائس ص 193).
امیر. [ اَ ] (اِخ ) نام نخستین و هفتمین پادشاه از بریدشاهیان دکن (قرن دهم و یازدهم هجری ) بود. (از معجم الانساب زامباور ج 2 ص 439). و رجوع به بریدشاهیان شود.
امیر. [ اَ ] (اِخ )در کتاب مقدس بدو تن بدین نام اشاره شده : 1 - امیر (متکلم )، یکی از افراد خانواده ٔ کهانت . 2 - مردی که از تل نمک و تل حرشا برآمد. (از قاموس کتاب مقدس ).
رودکی .
رودکی .
ابوشکور.
عماره .
منوچهری .
ناصرخسرو (ایضاً ص 198).
ناصرخسرو (ایضاً ص 102).
ناصرخسرو (ایضاً ص 198).
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 397).
سنایی (دیوان چ امیرکبیر ص 164).
خاقانی .
مولوی .
سعدی .
(بوستان ).
(گلستان ).
؟(از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
ناصرخسرو.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 362).
شاه، فرمانده، آقای بزرگ، آدم قابل احترام، بزرگوار.