مترادف خان : خانه، سرا، منزل، کاروان سرا، مرحله، منزلگاه، امیر، میر، فئودال، رئیس، رئیس ایل، بزرگ زاده، ایل بیگ، لقبی احترام آمیز، کندو، شیارهای درون لوله تفنگ، شیار
برابر پارسی : سالار، بزرگ، کیا
caravanserai, inn, rifle, groove
khan, obsolescent title
chamber, hole, khan
خانه، سرا، منزل
کاروانسرا
مرحله، منزلگاه
امیر، میر، فئودال، رئیس، رئیس ایل، بزرگزاده، ایلبیگ
لقبیاحترام آمیز، رئیس ایل
کندو
شیارهای درون لوله تفنگ، شیار
۱. خانه، سرا، منزل
۲. کاروانسرا
۳. مرحله، منزلگاه
۴. امیر، میر، فئودال، رئیس، رئیس ایل، بزرگزاده، ایلبیگ
۵. لقبیاحترام آمیز، رئیس ایل
۶. کندو
۷. شیارهای درون لوله تفنگ، شیار
← خدمات اَبری انبارش
[ تر. ] (اِ.) رییس ، سرور.
و مان (نُ) (اِمر.) دار و ندار، خانه و هر آن چه که متعلق به آن است .
(اِ.) 1 - خانه ، سرا. 2 - لانة زنبور. 3 - شیارهای داخل لولة اسلحه .
خان . (اِخ ) شهرکی است بخوزستان آبادان و خرم و توانگر و با نعمت بسیارو بر لب رود نهاده . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
رودکی .
رودکی .
بوشکوربلخی .
خسروی .
عماره ٔ مروزی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
فرخی .
منوچهری .
(گرشاسب نامه ).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سنایی (از فرهنگ جهانگیری ).
سوزنی .
سوزنی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
سلمان (از فرهنگ ضیاء).
جامی (از فرهنگ ضیاء).
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
(ویس و رامین ).
اسدی .
قوامی (از فرهنگ جهانگیری ).
خاقانی .
دقیقی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
خان . (اِخ ) دهی است ازدهستان الند بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع در 76 هزارگزی شمال باختری خوی . این ده را راه ارابه رو است . ناحیه ای است کوهستانی . آبادی آن در دره قرار دارد. آب و هوای آن سرد ولی سالم میباشد. سکنه ٔ آنجا 18 تن که بزبان کردی متکلم و بمذهب سنی متدینند. آب این دهکده از چشمه و رود یکماله است و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
خان . (اِخ ) نام موضعی به اصفهان میباشد. یاقوت آرد: این کلمه عجمی الاصل است و در آن زبان اطلاق به منازلی میشود که سوداگران در راه بدان سکونت میکنند. کاروانسرای مشهور چنین است که ابواحمد محمدبن عبد کویة الخانی الاصفهانی بدانجا منسوب است ، ولی این شهرت صحیح نیست و ابواحمد منسوب به «خان لنجان » میباشد. زیرا «خان لنجان » شهر این ناحیه است . باری او مرد صالح و از بزرگان قوم بود. که به اصفهان آمد، و از اصفهانین و بغدادیین حدیث کرده و مرگش بسال 406 هَ. ق . اتفاق افتاد. (از معجم البلدان یاقوت حموی ).
ناصرخسرو.
خاقانی .
فردوسی .
عنصری .
زینبی علوی (از لباب الالباب چ سعید نفیسی ).
منوچهری .
انوری ابیوردی .
مخلدی (مجلدی ).
مخلدی (مجلدی ).
سوزنی .
؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
کمال الدین اصفهانی . (از لباب الالباب عوفی چ سعید نفیسی ).
خان . (اِخ ) نام ناحیتی بوده است بر شمال هندوستان و در حدود العالم با خصوصیات جغرافیایی زیر میتوان برای آن مشخصاتی یافت . 1 - شرق وی (هندوستان ) ناحیت چین است و تبت و جنوب وی دریای اعظم است و مغرب وی رود مهران است و شمال ناحیت شکنان و خان است . (حدود العالم چ سیدجلال الدین طهرانی ص 41). 2 - رود جیحون از حدود رخان برود و بر حد میان ناحیت بلور و میان حدود شکنان و خان برود. (حدود العالم چ سید جلال الدین طهرانی ص 27). 3 - و دیگر از ناحیت کولی از کبناته از هندوستان کوهی برگیرد و بسوی مشرق همی رود تا صورو از آنجا با ناحیت شمال فرودآید میان مملکت دهم و مملکت رای از هندوان تا بحدود هیتال ، آنگه این کوه بدو شاخ گردد یک شاخ از سوی شمال بحدود طیثال و بیتال فرودآید و میانه ٔ آخر از هند و تبت بگذرد بر شمال حدود باور و سمرقنداق و شکنان و خان و بر جنوب بیابان همی رود تا بحدود ژاست فرودآید میان مغرب و شمال و بحدود بتمان از ماوراءالنهر بگذرد تا بحدود سروشنه برآید و اما این کوه را از حدود شکنان و خان و ژاست شاخهاست بسیار. (حدود العالم چ سید جلال طهرانی ص 19).
۱. لقب احترامآمیز برای سران قبایل و مالکان.
۲. عنوانی احترامآمیز که به همراه نام مردان میآید: امیرخان، خسروخان.
۳. عنوان امرا و رؤسای قبایل ترک و تاتار.
〈 خان خانان: [قدیمی] عنوان پادشاهان چین و ترکستان.
۱. شیار مارپیچی درون لولۀ تفنگ.
۲. [قدیمی] خانه؛ سرا.
۳. [قدیمی] لانۀ زنبور؛ کندو.
۴. [قدیمی] آتشکده.
۵. [قدیمی] کاروانسرا.
۶. [قدیمی] مرحله.
〈 خانومان: = خانمان ◻︎ مرا از خانومان بانگ تو افکند / که ویران باد یکسر خانومانت (ناصرخسرو: ۲۱۷)، ◻︎ یا مرو با یار ازرقپیرهن / یا بکش بر خانومان انگشت نیل (سعدی: ۱۸۴).