مترادف خبث : بدی، بدسرشتی، بدذاتی، پلیدی، خباثت، بدطینتی، پست فطرتی، سوء، ناپاکی، کین توزی، کین خواهی، کینه ورزی، بدخواهی، پلیدخویی، دشمنی، عداوت، بدنفسی، بدنهادی
برابر پارسی : بدنهادی، بدسرشت، پلیدی
malice, villainy, impurity
bad, malignancy, vice, vileness
رذالت
بدی، بدسرشتی، بدذاتی، پلیدی، خباثت، بدطینتی، پستفطرتی، پلیدی، سوء، ناپاکی
کینتوزی، کینخواهی، کینهورزی
بدخواهی، پلیدخویی
دشمنی، عداوت
بدنفسی، بدنهادی
۱. بدی، بدسرشتی، بدذاتی، پلیدی، خباثت، بدطینتی، پستفطرتی، پلیدی، سوء، ناپاکی
۲. کینتوزی، کینخواهی، کینهورزی
۳. بدخواهی، پلیدخویی
۴. دشمنی، عداوت
۵. بدنفسی، بدنهادی
(خُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - پلیدی ، ناپاکی . 2 - بدذاتی ، بدسرشتی .
(خ َ بَ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) پلیدی ، نجاست . 2 - (اِ.) جرمی که از فلزات پس از گ د اختن آن ها در کوره باقی ماند. 3 - چیزی که از آن فایده ای برده نشود.
(مثنوی ).
(مثنوی ).
سراج الدین قمری .
خبث . [ خ ُ ] (ع مص ) زنا کردن با زن کسی . حرام آمیختن . به ناپاک با زنی هم آغوش شدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از متن اللغة) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || لواط کردن . با پسران جفت شدن . با امردان درآمیختن . || بلایه و گربز گردیدن مرد. گربزشدن . زیرک شدن . بد شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ) (تاج العروس ) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (لسان العرب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || پلید شدن . ناپاک شدن . ضد طیب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از البستان ) (از تاج العروس ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط)(از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ).
خبث . [ خ ُ ب َ ] (ع ص ) ناپاک . نجس : یا خبث ؛ ای مرد ناپاک . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از البستان ).
خبث . [ خ ُ ب ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خبیث . (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از لسان العرب ) (از تاج العروس )(از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از البستان ).
حافظ.
حافظ.
سنجرکاشی .
درویش واله هروی .
خاقانی .
(مثنوی ).
(مثنوی ).
(مثنوی ).
سعدی (بوستان ).
(گلستان ).
(مثنوی ).
سعدی .
سعدی (گلستان ).
۱. جرمی که پس از گداختن فلزات در کوره باقی میماند.
۲. (اسم مصدر) پلیدی؛ نجاست.
۱. = خباثت
۲. بدگویی.