کلمه جو
صفحه اصلی

خاکستر


مترادف خاکستر : بقایای اجسام سوخته، رماد

فارسی به انگلیسی

ash, ashes, cinders

ashes


فارسی به عربی

جمرة , رماد

مترادف و متضاد

ash (اسم)
خاکستر، درخت زبان گنجشک، بقایای جسد انسان پس از مرگ

cinder (اسم)
خاکستر، زغال نیم سوز

slag (اسم)
کف، خاکستر، تفاله، اشغال، چرک، درده، گداز اتشفشانی، فلز نیم سوخته

بقایای اجسام‌سوخته، رماد


فرهنگ فارسی

آنچه ازسوختن چوب یازغال یاچیزدیگرباقی بماند
( اسم ) گردی که پس از سوختن چوب زغال و غیره بجای ماند و رنگ آن سفید مایل بسیاهی است رماد .
نام محلی است در خراسان .

فرهنگ معین

(کِ تَ ) (اِ. ) گردی که پس از سوختن چوب ، زغال و غیره به جای ماند.

لغت نامه دهخدا

خاکستر. [ ک ِ ت َ ](اِخ ) نام محلی است در خراسان ... در تعلیقه بر تاریخ بیهقی (تصحیح و تحشیه ٔ فیاض و غنی ) در صفحه ٔ 696 چنین آمده : در خراسان دو محل به این نام یکی خاکستر معروف به خاکستر لاین که در کوههای سرحدی شمال خراسان واقع است . دوم محلی است در پائین ولایت شهر مشهد در سر راه هرات و سرخس که رباط خاکستر هم نامیده میشود. ظاهراً خاکستر در این داستان بیهقی محل اخیر است : مرا سبکتکین دراز گفتندی و بقضا سه اسب خداوندم در زیر من ریش شده بود چون بدین خاکستر رسیدیم اسبی دیگر زیر من ریش شد. (تاریخ بیهقی چ فیاض و غنی ص 202). صاحب کتاب اخبارالدولة السلجوقیه در ذیل محاربه ٔ سلطان عضدالدولة ابی شجاع الب ارسلان بن داودبن میکائیل بن سلجوق با ملک قطلمش بن اسرائیل و ظفر یافتن بر او بانی رباط خاکستر را سوتکین ذکر می کند و این سوتکین منشاء و مولدش نیز از خاکستر بوده است . (تاریخ اخبارالدولة السلجوقیه ص 30). حمداﷲ مستوفی در نزهةالقلوب از دهی بنام خاکستر نام می برد و فاصله ٔ آن را از مواضع ما قبل و ما بعدش چنین تعیین می کند: «من نیشابور الی سرخس : از نیشابور تا دیه باد هفت فرسنگ راه هری از اینجا بدست راست جدا میشود و از دیه باد تادیه خاکستر پنج فرسنگ ، ازو تا رباط سنگ بست سه فرسنگ ...» شاید این خاکستر یکی از آن خاکسترها باشد. (ازنزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن مقاله ٔ 3 ص 175).


خاکستر. [ ک ِ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاین بخش کلات شهرستان دره گز. واقع در 44هزارگزی شمال باختری کبود گنبد. ناحیه ای است دره ای و سردسیر با 658 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان کردی است . آب آنجا از رودخانه و محصولاتش غلات و کنجد است . شغل اهالی زراعت و مالداری و راه مالرو میباشد.این محل دارای پست و تلگراف و پاسگاه ژاندارمری و گمرک و دبستان است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


خاکستر. [ ک ِ ت َ ] ( اِ ) رماد. فسرده از صفات اوست. ( آنندراج ). آنچه از هیزم و جز آن بعد سوخته شدن بماند. ( شرفنامه منیری ). بهندش راکهه گویند.( شرفنامه منیری ). آنچه از آتش چوب بجای ماند پس ازسوختن. نَرمه اَنگِشت پس از سوختن. رِمدِداء. اِرمِداء. رَماد. دِمن. دَمان. حُمَم. خَصیف. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). مهل. مخط. ضبح [ ض ِ / ض َ ]. بَوّ. ضابی. رَملاء، اَورَق. ( منتهی الارب ). خَرِق. خاکستری که بجای میماند و صرف کنندگان آتش آن میروند. صِناء. صِنی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) :
هر آن آتش که باشد سربسر دود
همان بهتر که خاکستر شود زود.
( ویس و رامین ).
مخور خام کاتش نه دور است سخت
بخاکستر اندر بخیره مدم.
ناصرخسرو.
عزیزیم در چشم دانا چو زر
به چشم تو در خاک و خاکستریم.
ناصرخسرو.
دشمنان را در خور کردارشان بدهی جزا
عدل باشد چون جزای خاک خاکستر کنی.
ناصرخسرو.
دشمنان را آتش شمشیر او
در میان خاک و خاکستر کشید.
مسعودسعد.
گفت آتش گرچه من تابنده و سوزنده ام
باد خشم او کند انگشت و خاکستر مرا.
امیرمعزی.
نسبت از خویشتن کنم چو گهر
نه چو خاکسترم کز آتش زاد.
؟ ( از کلیله و دمنه بهرامشاهی ).
گر جز ترا ستودم بر من مگیر ازانک
گه گه کنند پاک بخاکستر آینه.
خاقانی.
او آتش است و جان و دل پروانه و خاکسترش
خاکستری در دامنش پروانه پیرامون نگر.
خاقانی.
مرده را چون بسوزانند خاکستر او را در آن آب پاشند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 414 چ 1272 ). و از بستر نرمش به خاکستر گرم نشانید. ( گلستان سعدی ).
آتش افسرده از کاروان وامانده ام
همرهانم رفته خاکستر نشینم کرده اند.
واصف ( از فرهنگ ضیاء ).
- امثال :
آتش از خاکستر زاید و خاکستر از آتش .
روزگار آئینه را محتاج خاکستر کند.
|| خاکستر در اصطلاح زراعتی : پس از سوزانیدن مواد نباتی و حیوانی قسمتی از آنکه سوخته نمیشود باقی می ماند که خاکستر نامیده میشود. خاکسترهای نباتی عموماً کم و بیش دارای مواد پطاس ،سود، آهک ، منیزیم ، آهن که بجوهر فسفر و جوهر شن و کلر و جوهر زغال چسبیده است. خاکستر حیوانی ترکیباتش با خاکستر نباتی متفاوت است مثلاً خاکستر استخوان بیشترش آهک چسبیده به جوهر فسفر و جوهر زغال است. تجزیه خاکسترهای نباتی مختلفه بدینقرار است :

فرهنگ عمید

مادۀ معدنی نرمی که پس از سوختن یک جسم جامد به جا می ماند.

دانشنامه عمومی

خاکستر، به باقیمانده هر چیزی که بر اثر آتش سوزی به شکل پودر یا گرد درآمده باشد؛ می گویند.
خاکستر آتش
خاکستر آتش فشانی
خاکستر چوب
خاکستر مردگان (در چین مردگان را می سوزانند و خاکستر آن را نگهداری می کنند؛ و هم چنین در هند معمولاً خاکستر مردگان سوزانده شده خود را در آب رود گنگ می ریزند)

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به مواد حاصل از سوختن هیزم و مانند آن خاکستر اطلاق می شود.
خاکستر، مواد حاصل از سوختن هیزم و مانند آن است .از آن در باب طهارت و صلات سخن گفته اند.
حکم فقهی خاکستر
اگر نجس العین یا شی ء متنجس، مانند چوب به وسیله آتش به خاکستر تبدیل شود، استحاله تحقق می یابد و در نتیجه پاک می گردد. برخی، در شی ء متنجس استحاله را موجب طهارت ندانسته اند.
← تیمم بر خاکستر
۱. ↑ مستند الشیعة، ج۱، ص۳۲۶.
...

واژه نامه بختیاریکا

هاکِشتَر؛ هُل خُل؛ هُل و پِست

جدول کلمات

ارمد, رماد

پیشنهاد کاربران

خاکستر : به معنای خاک حاصله از شعله آتش می باشد زیرا اِستر یا اختر یا اژدر به معنای آتش می باشد و خاک حاصله از سوختن شعله را خاکشتر یا خاکستر گفته اند.

Cinders یعنی خاکستر. سیندرلا�Cinderella�دوست داشت توی خاکستر بازی کنه و پدرش به الا� اسم اصلی ش الا بود� لقب سیندرلا رو داد. ریشه ی اسم اون از Cinders می آد

خاکستر ( Ash ) :[صنعت قند]ماده جامدی که پس از سوزاندن جسمی در حضور اکسیژن باقی می ماند.

در زبان انگلیسی به خاکستر و زغال coal گفته می شود . واژه ی coal انگلیسی همان واژه ی"کؤل " ترکی است به معنی خاکستر . کؤلّوک در زبان ترکی به معنی محل ریختن خاکستر گفته می شود .
یک ضرب المثل ترکی می گوید :
باشوا کول سوروسان اوجا کولوکدن سوور
ترجمه: اگر می خواهی خاکستر به سرت بریزی سعی کن آن را از تل بلند انتخاب کنی
شعر : اگر قصد تو این باشد که خاکستر به سر ریزی /ز تلی برگزین آن را که سر بر آسمان دارد
ضرب المثل دیگر می گوید :
ایت آغلیر کولوگ اوسته یاتمیشام کولوگ آغلیر ایت اوستومده یاتیب
ترجمه : سگ گریه می کند که روی تل خاکستر خوابیده ام تل خاکستر هم می نالد که سگ روی من خوابیده
شعر : سگ بنالد تل خاکستر شده مأوای من/تل خاکستر بنالد سگ چرا بالای من

رماد. . .

آتری. . . . .


کلمات دیگر: