مترادف حباب : آب سوار، آب سواران، سرپوش شیشه ای، روچراغی، کاسه چراغ، روپوش چراغ
برابر پارسی : روپوش چراغ، گنبدک، گنبذه
bubble, globe, lampshade
globe, lampshade, spume
آبسوار، آب سواران
سرپوش شیشهای، روچراغی، کاسه چراغ، روپوش چراغ
۱. آبسوار، آب سواران
۲. سرپوش شیشهای، روچراغی، کاسه چراغ، روپوش چراغ
(حُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - برآمدگی کوچک که به علت سقوط چیزی در آب ایجاد می شود. در فارسی آب سوار گویند. 2 - روپوش شیشه ای که روی چراغ گذارند.
(حِ) [ ع . ] (مص م .) دوست داشتن .
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ابی سلول . رجوع به حباب بن عبداﷲبن ابی سلول شود.
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جبیر. حلیف بنی امیه . ابن عبدالبر او را در عداد صحابه که در جنگ طائف کشته شدند شمرده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 249). طبری پدر او را حبیب نامیده گوید پسر او عرفطه است . ابن فتحون گوید: در نام او خلافست و برخی با خاء و تشدید باء آورده اند. (الاصابة ج 1 ص 315 و 316) (الاستیعاب ج 1 ص 133).و در قاموس الاعلام ترکی بعنوان حباب جبیر آمده است .
حباب . [ ح ُ ] (اِخ ) نام قبیله ای ازبنی سُلَیم . || نام مردی . (منتهی الارب ).
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جزٔبن عمروبن عامربن عبدرزاح بن ظفر ظفری . برخی او رادر عداد صحابه شمرده اند که بدر و احد را دریافته و در قادسیه کشته شده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 249). عسقلانی او را حباب بن جزٔبن عمروبن عامربن عبدرزاح بن ظفر انصاری ظفری خوانده است . ابن ماکولا و طبری و ابن شاهین او را از شهداء یمامه شمرده اند، ابن قداح پدر او را جُزَی ّ با تصغیر خوانده است . (الاصابة ج 1 ص 316) (الاستیعاب ج 1 ص 133). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
حباب . [ح َ ] (اِخ ) ابن اسد جهنی . رجوع به حباب سرّق شود.
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن حبان طائی کوفی . رجوع به حباب بن حَیّان شود.
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جبله ٔ دقاق . از مالک روایت کند. ازدی او را دروغ گو خوانده . دعلج در کتاب غرائب مالک از او نقل کند. (لسان المیزان ج 2 ص 964).
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن حیان طائی کوفی . شیخ طوسی او را بهمین عنوان از اصحاب صادق (ع ) شمرده ، و ظاهراً امامی باشد لیکن مجهول الحال است . (تنقیح المقال ج 1 ص 249). عسقلانی او راحباب بن حبان خوانده است . (لسان المیزان ج 2 ص 964).
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن رئاب عکلی . شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع ) شمرده گوید: او پدر زیدبن حباب کوفی بود. امامی و مجهول است . و در برخی نسخ بجای رئاب ، ریان آمده و آن غلط است . (تنقیح المقال ج 1 ص 249).
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن زیدبن تیم بن امیةبن خفاف بن بیاضةبن خفاف بن سعدبن مرةبن مالک بن اوس انصاری بیاضی . برخی او را از شهداء احد شمرده اند و مجهول الحال است . (تنقیح المقال ج 1 ص 249). عسقلانی حال او را از ابن شاهین و ابن کلبی نقل کرده . (الاصابة ج 1 ص 316). ابن عبدالبر گوید: او و برادرش حاجب بن زید احد را دریافتند. (الاستیعاب ج 1 ص 133). و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: در وقعه ٔ یمامه کشته شد.
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عامربن کعب تیمی . از تیم اللات و از شیعه ٔ کوفه بود و با مسلم بن عقیل بیعت کرد و چون مسلم گرفتار شد او نزد قوم خود پنهان گردید، و چون حسین بن علی (ع ) بکربلا آمد، حباب پنهانی بسوی او شتافت و در راه بدو پیوست و در واقعه ٔ کربلا کشته شد. (تنقیح المقال ج 1 ص 250).
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عبد فزاری . بغوی او را در عداد صحابه شمرده . او و ابراهیم حربی از طریق عبداﷲبن حاجب نقل حدیث کنند. وقتی نزد پیغمبر آمد و گفت هرچه فرمایی چنان کنم ، پیغمبر گفت به اسلام درآی و هجرت کن ، او نیز دستور را اجرا کرده با خانواده مهاجرت کرد. (الاصابة ج 1 ص 316).
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن ابی سلول . از صحابه است . (قاموس الاعلام ترکی ).
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عمرو الانصاری ، صحابی ، برادر ابوالیسر و پدر عبدالرحمان است . در زمان پیغمبر وفات یافت ، زن او مادر عبدالرحمان کنیز بود و چون مدیون بود و خواستند کنیز را بفروشند، پیغمبر دستور دادکنیز را آزاد کردند و غلامی بجای او به ایشان داد، دارقطنی نام او را حُتّات نوشته . (الاصابة ج 1 ص 316).
حباب . [ح َ ] (اِخ ) ابوعقیل . طبرانی چنین آورده ، و صحیح حجاب است . رجوع به الاصابة ج 2 ص 74 و حجاب ابوعقیل شود.
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عمیر سلمی ذکوانی . وثیمة او را در کتاب الردة یاد کرده و وصیت او را به بنی حنیفه مبنی بر ملازمت اسلام نقل کرده و خطبه و کلماتی نیز از او آورده است . ابن فتحون نیز او را استدراک کرده . (الاصابة ج 2 ص 57).
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن فضاله ٔ ذهلی یمامی حنفی . او به بصره شد و انس بن مالک رادر آنجا بدید و چون درباره ٔ سفر هند با وی مشورت کرد انس بی اجازه ٔ پدر و مادر صلاح ندانست . ابن ماکولا روایت او را قوی نمی شمارد. (لسان المیزان ج 2 ص 165).
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن قیظی الانصاری اشهلی .صحابی است و در غزوه ٔ بدر شهید شد. موسی بن عقبه و ابن اسحاق و ابن ماکولا او را در شمار درک کنندگان بدر یاد کرده اند و برخی بنقل از ابن اسحاق ، نام او را جَبان گفته اند. ابوعمرو، او را خَباب و حَباب هر دو یاد کرده است . ابن منده نیز با حاء مهمله آورده است . (الاصابة ج 1 ص 316). ابن عبدالبر گوید: او و برادر پدر و مادری وی صیفی بن قیظی در غزوه ٔ احد شهید شدند. و مادر ایشان صعبة بنت تیهان خواهر هیثم بن تیهان است . (الاستیعاب ج 1 ص 133). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن محمد ثقفی . شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب صادق (ع ) شمرده گوید: کوفی بود، و ظاهر این سخن آنست که امامی بوده لیکن مجهول الحال است . (تنقیح المقال ج 1 ص 250) (لسان المیزان ج 2 ص 165).
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) سرق بن اسد جهنی . صحابیست و نام او حباب است ، و در حدیث آمده است : فابتاع من بدوی راحلتین ثم اجلسه علی باب دار لیخرج الیه بثمنها فخرج من الباب الاَّخر و هرب بهما فأخبر به النبی (ص ) فقال التمسوه فلما اتی به قال له انت سُرق و کان یقول لااحب ان ادعی بغیر ما سمّانی رسول اﷲ (ص ).
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن منذربن جموح بن زیدبن حرام بن کعب بن غنم بن کعب بن سلمه ٔ انصاری خزرجی سلمی . ابن سعد گوید: کنیت او ابوعمرو بود و وقعه ٔ بدر را در سن سی وسه سالگی دریافت و اوست که در روز سقیفه ٔ بنی ساعدة فریاد زد: «انا جذیلها المحکک و عذیقها المرجب ». و نیز از او روایت است که در روز بدر از پیغمبر پرسید آیا اینجا جائیست که خدا معین کرده و حق چون و چراکردن با ما نیست ، یا به رأی ما منوط است ؟ پیغمبر گفت : جنگ و رأی ازآن ِ ماست نه خداوند، حباب گفت : پس اینجا جای خوبی برای جنگ نیست ، و پیغمبر از او بپذیرفت . و نیز از حباب نقل است که در دو مورد پیغمبر پیشنهاد مرا پذیرفت ، یک مورد همان داستان بدر است و دوم هنگام رحلت که خداوند او را میان زیستن و مردن مخیرکرد، پس پیغمبر روی به یاران کرده مشورت کرد، ایشان زندگی او را ترجیح دادند، پس پیغمبر از من پرسید. من در پاسخ گفتم هرچه خدا خواسته بپذیر، و او بپذیرفت . ابن سعد گوید: در خلافت عمر بمرد، و از شعر اوست :
اء لم تعلما ﷲ درّ ابیکما
و ما الناس الاّ اکمه و بصیر
بانا و اعداء النبی محمد
اسود لها فی العالمین زئیر
نصرنا و آوینا النبی و ماله
سوانا من اهل الملتین نصیر.
رجوع به اصابة ج 1 ص 316 و 317 و البیان والتبیین ج 3 ص 181 و العقدالفرید ج 4 ص 272 و ج 5 ص 13 و زرکلی ج 1 ص 208 و فهرست امتاع الاسماع و المرصع و تاریخ الخلفاء ص 46 و الاستیعاب ج 1 ص 133 و قاموس الاعلام ترکی شود.
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن موسی تیمی سعدی . شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع ) شمرده ، و ظاهراً امامی است ولیکن حال او مجهول است . (تنقیح المقال ج 1 ص 250).
حباب .[ ح َ ] (اِخ ) ابن حبیب . رجوع به حباب بن جبیر شود.
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن یحیی کوفی . شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب صادق (ع ) شمرده ، وظاهراً امامی است ، لیکن حال وی مجهولست . (تنقیح المقال ج 1 ص 250). و رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 165 شود.
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن یزید. در رجال کشی (متوفی بسال 450 هَ . ق .) ذکر او آمده و در برخی نسخ آن ، یزید به زید تبدیل شده است . کشی گوید: حباب بن یزید با حارثةبن قدامة و احنف بن قیس بر معاویه وارد شدند، معاویه پس از مذاکرات طولانی به احنف پنجاه هزار درهم و به حباب سی هزار درهم داد، پس حباب نزد معاویه رفت و گفت : تو به احنف قیس که طرفدار علویان است پنجاه هزار دادی و بمن که طرفدار آراء اموی شده ام سی هزار، معاویه گفت من با آن مال دین او را خریدم ، حباب گفت : ای امیرالمؤمنین دین مرا نیز بخر، پس معاویه قسمت او را تکمیل کرد، ولیکن یک هفته بیش نگذشت که حباب وفات یافت و تمام مال به معاویه بازگشت . و فرزدق در رثاء حباب این اشعار سروده :
اء تأکل میراث الحباب ظلامة
و میراث حرب جاحد لک ذایبة
ابوک و عمی یا معاویة اورثا
تراثاً فیختار التراث اقاربه
و لو کان هذا الدین فی جاهلیة
عرفت من المولی الجلیل جلایبه
و لو کان هذا الامر فی غیر ملککم
لأدّیته اذ غص ّ بالماء شاربه
و کم من اب لی یامعاوی لم یکن
ابوک الذی من عبد شمس یقاربه .
رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 103 و 250 و العقدالفرید ج 3 ص 298 شود.
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) جبیر. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و حباب بن جبیر شود.
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) جزء. صحابیست . رجوع به حباب بن جزء شود.
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) جهنی . رجوع به حباب سرق شود.
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ذوالرجل اعرج . لقب است اسب مالک بن قحافةبن حرث بن عوف بن ربیعه را. (المرصع). و رجوع به ذوالرجل شود.
حباب . [ ح ِ ] (ع مص ) مُحابّة. با کسی دوستی کردن . (زوزنی ). با هم دوستی گرفتن . محاببة.
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) محدث است . جاحظ گوید: قلت لحباب انک تکذب فی الحدیث ، فقال : و ما علیک اذا کان الذی أزید فیه أحسن منه فواﷲ ماینفعک صدقه و لایضرک کذبه ، و مایدور الأمور الاّعلی لفظ جید و معنی حسن ، و لکنک واﷲ لواردت ذلک لتلجلج لسانک و ذهب کلامک . (البیان والتبیین ج 2 ص 269).
(آتشکده ٔ آذر چ 1270 هَ . ق . بمبئی ص 371).
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) یکی از صحابه است ، و در تفسیر اسفرائینی از او نقل شده . (فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ سپهسالار ج 1 ص 79).
مسعودسعد.
مسعودسعد.
سوزنی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
کمال اسماعیل .
مولوی .
مولوی .
خواجه جمال الدین سلمان .
عرفی .
کلیم .
صائب .
صائب .
صائب .
حباب . [ ح َ] (اِخ ) ابن صالح واسطی . رجوع به حباب واسطی شود.
حباب . [ ح َب ْ با ] (ع ص ) خم فروش . (مهذب الاسماء). صانع الحِباب و بائعها. (اقرب الموارد). || گندم فروش . (ذیل اقرب الموارد از تاج ).
حباب . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حُب ّ، بمعنی نیم خم آب .
حباب . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حُب ّ. دوستی ها.
حباب . [ ح ِ ] (ع اِ) گوشواره ٔ یکدانه . (منتهی الارب ). || دوستی . (منتهی الارب ). حُب .
وحید.
۱. دوستی؛ عشق.
۲. (اسم، صفت) محبوب.
۳. (اسم) دیو.
۴. (اسم) شیطان.
۵. (اسم) مار.
۱. برآمدگیهایی که هنگام سقوط چیزی در آب یا موقع آمدن باران در سطح آب پیدا میشود.
۲. پوشش شیشهای یا پلاستیکی که روی چراغ میگذارند.
آب سوار. || (پیشنهاد کاربران) باداب، کفاب، کفباد، کف کوژ، آبکوژ، کفگوی یا گویکف.
bubble.
(آشتیانی) تنگل. چرا که تن آن چون گل نرم، نازک و خوش نگار است.