مترادف خاکی : بری، زمینی، افتاده، خاضع، خاک نهاد، خاکسار، درویش، متواضع، به رنگ خاک، خاکی رنگ، خاک آلود، خاک آلوده، خاکزاد، خاکزی ، خاکین، آسفالت نشده جاده
متضاد خاکی : آبی
dusty, earthly, terrestrial, earth-coloured, khaki, mortal, humble
dusty, earthbound, earthen, earthly, earthy, ground, humble, mortal, planetary, terrestrial, worldly
صفت ≠ آبی
بری، زمینی
افتاده، خاضع، خاک نهاد، خاکسار، درویش، متواضع
به رنگ خاک، خاکیرنگ
خاکآلود، خاکآلوده
خاکزاد
خاکزی ≠ خاکین
۱. بری، زمینی
۲. افتاده، خاضع، خاک نهاد، خاکسار، درویش، متواضع
۳. به رنگ خاک، خاکیرنگ
۴. خاکآلود، خاکآلوده
۵. خاکزاد
۶. خاکزی ≠ آبی
۷. خاکین
۸. آسفالتنشده (جاده)
مربوط به خاک زراعی
خاکی . (اِخ ) نام جماعتی و قبیله ای است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013).
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013).
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013).
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013).
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013).
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013).
خاکی . (اِخ ) میرزابیک که با ملا صوفی بتألیف «بت خانه » تذکره ٔ بزرگ در دو جلد بسال 1010 هَ . ق . پرداخت و عبداللطیف بن عبداﷲالعباسی در 1021 بر آن ضمیمه ای نوشته است . (از کتاب احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 ص 828).
خاکی . (اِخ ) نام محلی است کنار راه تبریز و سراب میان کرد کندی و دوز دوزان در 76800 گزی تبریز. دهی است جزء دهستان ابرغان . بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در 45 هزارگزی باختر سراب و 2 هزارگزی شوسه سراب به تبریز. ناحیه ای است جلگه ای با آب و هوای معتدل و 823 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی است . آب آنجا از چاه و محصول آن غلات و حبوبات است . شغل اهالی زراعت و گله داری وراه ارابه رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
خاکی . (اِخ ) نام مردهندی است که در ربیعالاول سال 886 هَ . ق . قدم بمصر گذاشت و ادعاء کرد که سنش 250 سال است . سیوطی در تاریخ الخلفاء گوید: چون او را دیدم عقل تجویز بیش از 70 سال را بر او نکرد، مضافاً آنکه او بر این مدعی خود دلیلی نداشت . بوضع ظاهری ، او مردی قوی هیکل با محاسن کاملاً سیاه رنگ بود. از آنچه از او شنیدم این بود که گفت در سن 18 سالگی من حج گزاردم و چون به هند بازگشتم شنیدم که تاتارها ببغداد رفته اند تا آنجا را بحیطه ٔ تصرف درآورند. او می گفت در زمان سلطان حسن قدم به مصر گذاشتم ، و این سلطان هنوز مدرسه اش را بنا نکرده بود. البته آنچه می گفت صرف ادعا بود و دلیلی برای صحت قولش نداشت . (از تاریخ الخلفاء سیوطی ص 343).
(ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 223).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
سعدی .
حافظ.
نظامی .
نظامی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
سعدی (گلستان ).
حافظ.
خاکی . (اِخ ) دهی است از دهستان تنگ گزی بخش اردل شهرستان شهر کرد واقع در 70 هزارگزی شمال باختر اردل و 18 هزارگزی راه کوهرنگ . ناحیه ای است کوهستانی با آب وهوای معتدل و 227 تن سکنه که زبانشان فارسی و لری ومذهبشان شیعه است . آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و پشم و روغن است . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس و جاجیم بافی میباشد. راه آنجا مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
از خاندان های روستای درویش خاک واقع در منطقه ی بابل
۱تخم مرغ بدون نطفه ۲خاکستری