کلمه جو
صفحه اصلی

مقلد


مترادف مقلد : بذله گو، تقلیدگر، دلقک، مسخره، پیرو، تقلیدکننده

متضاد مقلد : مقلد

برابر پارسی : پیرو، مانشگر، بازیگر، دلغک

فارسی به انگلیسی

imitator, mimic, follower, buffoon, actor in a farce, ape, apish, echo, emulator, imitative, mime, copycat, [fig.] follower

imitator, mimic, [fig.] follower


ape, apish, echo, emulator, mimic, imitative, imitator, mime


فارسی به عربی

احمق , مقلد , مهرج

عربی به فارسی

مقلد


تقليد کردن , مسخرگي کردن , دست انداختن تقليدي


مترادف و متضاد

zany (اسم)
مسخره، لوده، مقلد، ادمابله، ادم انگل

mimic (اسم)
مقلد، دست انداختن تقلیدی

clown (اسم)
مسخره، لوده، مقلد

mime (اسم)
تقلید، مقلد، نمایش بدون گفتگو

emulator (اسم)
مقلد

imitator (اسم)
مقلد

merry-andrew (اسم)
مسخره، دلقک، مقلد

صفت ≠ مقلد


بذله‌گو، تقلیدگر، دلقک، مسخره


پیرو، تقلیدکننده


۱. بذلهگو، تقلیدگر، دلقک، مسخره
۲. پیرو، تقلیدکننده ≠ مقلد


فرهنگ فارسی

کسی که ازدیگری تقلیدکند، کسی که قول وعمل کس دیگرراتقلیدوپیروی کند
( اسم ) ۱ - آنکه گردن بند یا حمایل بگردن کسی اندازد . ۲ - پیروی کننده عقیده یا فعل کسی . ۳ - کسی که در احکام فروع دین از مجتهد تقلید کند مقابل مقلد : [ باده خور غم مخور و پند مقلد منیوش اعتبار سخن عام چه خواهد بودن ? ] ( حافظ . ۴ ) ۲۷٠ - کسی که در بازی و نمایش و جز آنها گفتار و رفتار کسی را تقلید کند . ۵ - دلقک مسخره جمع : مقلدین .
ابن المسیب بن رافع عقیلی مکنی به ابوحسان و ملقب به حسام الدوله . از امرای بنی عقیل صاحب موصل از ۳۸۷ تا ۳۹۱ ه. ق .

فرهنگ معین

(مُ قَ لِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) تقلیدکننده .

لغت نامه دهخدا

مقلد. [ م ُ ق َل ْ ل ِ ] ( ع ص ) آن که خود را به بستن گردن بند، زینت کرده باشد. ( ناظم الاطباء ). || عمل کننده بر قول کسی بغیر دلیل.( غیاث ). تقلید کننده و آنکه بر قول کسی بدون دلیل عمل کند. پس ایست. ( ناظم الاطباء ). آن که از خود تصرفی ندارد. آن که قول و فعل دیگر را بی تصرف و تعمقی پیروی کند. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
پشت این مشت مقلد خم که کردی در نماز
در بهشت ار نه امید قلیه و حلواستی.
ناصرخسرو.
از مقلد مجوی راه صواب
نردبان پایه کی بود مهتاب.
سنائی.
پیران سلف را مقلد باش و بر طریقت ایشان می رو. ( ترجمه رساله قشیریه چ فروزانفر ص 727 ).
آن مقلد هست چون طفل علیل
گرچه دارد بحث باریک و دلیل.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 301 ).
آن مقلد سخره خرگوش شد
وز خیال خویشتن پرجوش شد.
مولوی ( ایضاً، ص 398 ).
آن مقلد شد محقق چون بدید
اشتر خود را که آنجا می چرید.
مولوی ( ایضاً ص 125 ).
از مقلد تا محقق فرقهاست
کاین چو داود است و آن دیگر صداست.
مولوی.
باده خور غم مخور و پند مقلد منیوش
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن.
حافظ.
|| آن که در احکام فقهی تقلید مفتی و مجتهدی کند. آن که در احکام فروع دین از مجتهدی تقلید کند. مقابل مقَلَّد و مجتهد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || اطاعت کننده. پیروی کننده :
ای دل برو مقلد احکام شرع باش
کز یمن آن به عالم تحقیق وارسی.
ابن یمین.
|| آن که کاری را به عهده می گیرد. ( ناظم الاطباء ) : هرکه بر درگاه پادشاهان... از عملی که مقلد آن بوده معزول گشته... پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او به جانب خصم. ( کلیله و دمنه ). || مجازاً به معنی نقال آید. ( غیاث ).نقال. ( ناظم الاطباء ). || آن که به طور مضحکه و مسخره مانند گفتار و کردار کسی عمل می کند و ادا و نوای او را درمی آورد و مسخره و بذله گو و چنگی. ( ناظم الاطباء ). بازیگری که کار یا گفتار یا شکل کسان را چنانکه هست از خود بنماید. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مقلد. [ م ُ ق َل ْ ل َ ] ( ع ص ) فقیه مفتی که تقلید او کنند در احکام فروع دین. مقابل مُقَلِّد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || پیشوایی که کارهای قوم بر عهده اوست. ( از اقرب الموارد ). || اسب سابق و درگذرنده از اسبان که نشانه سباق بر گردن وی بسته باشند. || ( اِ ) جای گردن بند از گردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || جای دوال شمشیر از دوش. ( مهذب الاسماء ). جای حمایل شمشیر از هر دوش مرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جای حمایل شمشیر از هر دو دوش. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مقلد. [ م ِ ل َ ] (ع اِ) کلید.ج ، مقالد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معرب از کلید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقلید شود. || کوژکلید. (مهذب الاسماء). کلید بر شکل داس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خنور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).ظرف . (از اقرب الموارد). || توبره . || پیمانه . || چوبدستی سرکج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).


مقلد. [ م ُ ق َل ْ ل َ ] (اِخ ) ابن المسیب بن رافع عقیلی مکنی به ابوحسان و ملقب به حسام الدوله (مقتول به سال 391 هَ .ق .). از امرای بنی عقیل ، صاحب موصل از 387 تا 391 هَ . ق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از بنی هوازن بود و پس از درگذشت برادر خود به امارت رسید. امیری با تدبیر و خردمند و فاضل و دوستدار اهل ادب بود و القادر باﷲ خلیفه وی را لقب داد ولواء و خلعت فرستاد. وی به شهر انبار، در مجلس انسی به دست غلام ترکی به قتل رسید. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و اعلام زرکلی و وفیات الاعیان ج 2 ص 236 شود.


مقلد. [ م ُ ق َل ْ ل َ ] (ع ص ) فقیه مفتی که تقلید او کنند در احکام فروع دین . مقابل مُقَلِّد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پیشوایی که کارهای قوم بر عهده ٔ اوست . (از اقرب الموارد). || اسب سابق و درگذرنده از اسبان که نشانه ٔ سباق بر گردن وی بسته باشند. || (اِ) جای گردن بند از گردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جای دوال شمشیر از دوش . (مهذب الاسماء). جای حمایل شمشیر از هر دوش مرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای حمایل شمشیر از هر دو دوش . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


مقلد. [ م ُ ق َل ْ ل ِ ] (ع ص ) آن که خود را به بستن گردن بند، زینت کرده باشد. (ناظم الاطباء). || عمل کننده بر قول کسی بغیر دلیل .(غیاث ). تقلید کننده و آنکه بر قول کسی بدون دلیل عمل کند. پس ایست . (ناظم الاطباء). آن که از خود تصرفی ندارد. آن که قول و فعل دیگر را بی تصرف و تعمقی پیروی کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
پشت این مشت مقلد خم که کردی در نماز
در بهشت ار نه امید قلیه و حلواستی .

ناصرخسرو.


از مقلد مجوی راه صواب
نردبان پایه کی بود مهتاب .

سنائی .


پیران سلف را مقلد باش و بر طریقت ایشان می رو. (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص 727).
آن مقلد هست چون طفل علیل
گرچه دارد بحث باریک و دلیل .

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 301).


آن مقلد سخره ٔ خرگوش شد
وز خیال خویشتن پرجوش شد.

مولوی (ایضاً، ص 398).


آن مقلد شد محقق چون بدید
اشتر خود را که آنجا می چرید.

مولوی (ایضاً ص 125).


از مقلد تا محقق فرقهاست
کاین چو داود است و آن دیگر صداست .

مولوی .


باده خور غم مخور و پند مقلد منیوش
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن .

حافظ.


|| آن که در احکام فقهی تقلید مفتی و مجتهدی کند. آن که در احکام فروع دین از مجتهدی تقلید کند. مقابل مقَلَّد و مجتهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || اطاعت کننده . پیروی کننده :
ای دل برو مقلد احکام شرع باش
کز یمن آن به عالم تحقیق وارسی .

ابن یمین .


|| آن که کاری را به عهده می گیرد. (ناظم الاطباء) : هرکه بر درگاه پادشاهان ... از عملی که مقلد آن بوده معزول گشته ... پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او به جانب خصم . (کلیله و دمنه ). || مجازاً به معنی نقال آید. (غیاث ).نقال . (ناظم الاطباء). || آن که به طور مضحکه و مسخره مانند گفتار و کردار کسی عمل می کند و ادا و نوای او را درمی آورد و مسخره و بذله گو و چنگی . (ناظم الاطباء). بازیگری که کار یا گفتار یا شکل کسان را چنانکه هست از خود بنماید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

فرهنگ عمید

عالم و پیشوای مذهبی که مردم از او تقلید و پیروی کنند.
کسی که از دیگری تقلید کند، کسی که قول و عمل کس دیگر را تقلید و پیروی کند.

عالم و پیشوای مذهبی که مردم از او تقلید و پیروی کنند.


کسی که از دیگری تقلید کند؛ کسی که قول و عمل کس دیگر را تقلید و پیروی کند.


دانشنامه آزاد فارسی

مقلد (پزشکی). رجوع شود به:آگونیست (پزشکی)

مقلد (فقه). مُقَلِّد (فقه)
کسی که در احکام شرعی خود صاحب نظر نیست و از فردی صاحب نظر که در اصطلاح مجتهد یا مرجع تقلید نامیده می شود پیروی می کند؛ هرچند در امور دیگر متخصّص و صاحب نظر باشد. کسی که مجتهد نیست یا باید احتیاط کند و یا تقلید. نیز ← تقلید

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه]
...

[ویکی فقه] مقلد (تقلید کننده). مقلِّد به شخص تقلید کننده از مجتهد در احکام شرعی اطلاق می شود.
مقلِّد (به کسر)، در اصطلاح اصول فقه کسی است که در عمل به فروعات دین ، به رای و فتوای مجتهد در فقه ، استناد می نماید. چنین شخصی نه خود مجتهد است تا قدرت استنباط احکام شرعی را داشته باشد و نه قریب به اجتهاد است که بتواند احتیاط نماید. وی طبق ارتکاز عقلایی خود که جاهل باید به عالم رجوع نماید، در عمل به فروعات دینی، به مجتهدی که نسبت به فروعات دینی عالم است، رجوع نموده و فتوای او را بدون درخواست دلیل از او قبول می کند و نسبت به احکامی که مرجع تقلید او استنباط نموده مسئول نیست.
نظر اصولیون و اخباریون
اصولی ها معتقدند مکلفین غیر از معصوم علیه السّلام، یا مجتهد هستند و یا مقلِّد، ولی اخباری ها معتقدند همه مکلفین، مقلّد ائمه معصومین علیهم السّلام بوده و به طور کلی مجتهد وجود ندارد.

گویش مازنی

/moghalled/ دلقکی که همراه بند بازان و رسن بازان به صورت مضحکه به تقلید از کار آن ها پرداخته و تماشاگران را می خنداندلباس اینگونه دلقک ها مانند لباس بازیگران سیرک است

دلقکی که همراه بند بازان و رسن بازان به صورت مضحکه به تقلید ...


پیشنهاد کاربران

واژه ی �مُقَلِّد� از ریشه ی تازی به معنای کسی که در فروع دین از مفتی ( دارندگان فتوا ) پیروی می کند با واژه های �تقلید� و �قلّاده� همریشه است.

برگرفته از پی نوشت یادداشتی در پیوند زیر:
ب. الف. بزرگمهر ۱۴ خرداد ماه ۱۳۹۰
https://www. behzadbozorgmehr. com/2011/06/blog - post_8944. html



کلمات دیگر: