کلمه جو
صفحه اصلی

غلظت


مترادف غلظت : تراکم، تکاثف، چگالی، سختی، قوام

متضاد غلظت : رقت

برابر پارسی : درشتی، سفتی، پرمایه، پرمایگی

فارسی به انگلیسی

consistency, denseness, density, concentration, viscosity, coarseness

viscosity, concentration, density, coarseness


consistency, denseness, density


مترادف و متضاد

density (اسم)
انبوهی، تراکم، سیری، ستبری، غلظت، چگالی، ضخامت، سفتی

thickness (اسم)
ستبری، غلظت، ضخامت

compactness (اسم)
غلظت

تراکم، تکاثف، چگالی، سختی، قوام ≠ رقت


فرهنگ فارسی

غلیظشدن، درشت شدن، ستبرشدن، درشتی، ستبری
۱ - ( مصدر ) درشت شدن ستبر گردیدن ۲ - ( اسم ) ستبری درشتی .

جِرم یا حجم یا تعداد مول‌های جسم حل‌شده در مقدار معینی حلاّل یا محلول


فرهنگ معین

(غِ ظَ ) [ ع . غلظة ] ۱ - (مص ل . ) غلیظ شدن ، ستبر گردیدن . ۲ - (اِمص . ) ستبری .

لغت نامه دهخدا

غلظت. [ غ ِ ظَ ] ( ع اِمص )غلظة. درشتی. ( مجمل اللغة ). رجوع به غلظة شود. || ستبری. ( مجمل اللغه ). سطبری. مقابل تُنکی. مقابل رقت. سطبرا. کلفتی. زبری. رجوع به غلظة شود.

غلظة. [ غ َ ظَ ] ( ع مص ) درشت شدن. سطبر گردیدن. ( از المنجد ). مقابل نازکی و رقت. ( ازاقرب الموارد ). غِلظَة. غُلظَة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) درشتی و بدخویی و بدزبانی. فظاظت. ( اقرب الموارد ). || گندگی. سطبری. درشتی. خلاف رقت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). غِلظَة. غُلظَة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || غلظة رجل ؛ سخت و قوی بودن مرد. || غلظة سنبله ؛ دانه برآوردن خوشه. ( از اقرب الموارد ).

غلظة. [ غ َ ل َ ظَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ غالظ. ( اقرب الموارد ). رجوع به غالظ شود.

غلظة. [ غ ِظَ ] ( ع مص ) درشت شدن. سطبر گردیدن. ( از المنجد ). مقابل نازکی و رقت. ( اقرب الموارد ). غَلظَة. غُلظَة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || درشتی کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ). سختگیری. خشونت. ( دزی ج 2ص 222 ) : ولیجدوا فیکم غلظة. ( قرآن 123/9 ). || غلظة رجل ؛ سخت و قوی بودن مرد. || غلظة سنبله ؛ دانه برآوردن خوشه. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) گندگی. سطبری. درشتی. خلاف رقت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). غَلظَة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || کینه و دشمنی ، یقال : بینهما غلظة؛ ای عداوة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

غلظة. [ غ ُ ظَ ] ( ع مص ) به معانی غَلظَة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به غَلظَة شود.

غلظت . [ غ ِ ظَ ] (ع اِمص )غلظة. درشتی . (مجمل اللغة). رجوع به غلظة شود. || ستبری . (مجمل اللغه ). سطبری . مقابل تُنکی . مقابل رقت . سطبرا. کلفتی . زبری . رجوع به غلظة شود.


فرهنگ عمید

۱. غلیظ شدن .
۲. (شیمی ) مقدار جزئی از اجزای سازندۀ یک جسم جامد حل شده در محلول و یا سهم گاز در یک مخلوط گازی.
۳. [قدیمی] درشت شدن ، ستبر شدن ، درشتی، ستبری.
۴. [قدیمی] درشت خویی .
۵. [قدیمی] کینه و دشمنی.

دانشنامه عمومی

غلظت کمیتی است که بیان می کند چه مقدار از یک حل شونده در حلال حل شده است.
تعادل شیمیایی
بطور کلی غلظت چه با تغییر فشار و چه دما می تواند تغییر کند. افزایش فشار همواره غلظت ماده را زیاد می کند. افزایش دما عموما غلظت را کاهش می دهد اما قابل توجه است که برخی استثناها دراین خصوص وجود دارد. برای مثال غلظت آب در بین دمای ۰تا۴درجه سانتی گراد افزایش می یابد درست مانند رفتاری که از سیلسیوم در دماهای پایین مشاهده شده است. تأثیر فشار و دما بر روی غلظت مایعات و جامدات کم است. قابلیت فشردگی مایع یا جامد (۱۰−6) bar−۱ است. این بدان معناست که در حدود ۱۰هزار مرتبه فشار اتمسفر برای کاهش حجم یک ماده به اندازه یک درصد لازم است. (هم چنین فشار حدود هزار برای شن و خاک رس نیاز است.در مقابل غلظت گازها به طور قوی تحت تأثیر فشار است. غلظت یک گاز ایده آل طبق فرمول : ρ = M P R T , {\displaystyle \rho ={\frac {MP}{RT}},\,}  که M جرم مولار و P فشار و R ثابت جهانی گازها و T دمای مطلق است. این بدان معناست که غلظت یک گاز ایده آل می تواند با دو برابر کردن فشار یا نصف کردن دمای مطلق دو برابر شود.

دانشنامه آزاد فارسی

غِلْظت (concentration)
در شیمی، مقدار مادۀ حل شده در مقدار معیّنی از محلول. این مقدار با جرم مشخص می شود و فقط برای مایعات این مقدار را با حجم مشخص می کنند. واحدهای متداول غلظت عبارت اند از مول در دسی متر مکعب، گرم در دسی متر مکعب (لیتر)، گرم در صد سانتی متر مکعب، و گرم در صد گرم. اگرمقداری حلال از محلول جدا شود، محلول غلیظ می شود. در محلول های غلیظ، درصد جزء حل شده بالاست. آب نمک غلیظ حاوی حدود ۳۰ درصد کلرید سدیم در آب است. سود سوزآور غلیظ حدود ۴۰ درصد هیدروکسید سدیم دارد و اسید سولفوریک غلیظ شامل ۹۸ درصد اسید است.

فرهنگ فارسی ساره

پرمایگ


فرهنگستان زبان و ادب

{concentration} [شیمی، مهندسی بسپار] جِرم یا حجم یا تعداد مول های جسم حل شده در مقدار معینی حلاّل یا محلول

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن این واژه هاست: پَرپانچ که از سنسکریت: پْرَپَنچَ ساخته شده، گَهَنت که از سنسکریت: گْهَنََتا ساخته شده است

Density

فراوانی شیمیایی

در پارسی " دفزکی "

سلام ، در معنایی دِگر و کنایی ( پُر رنگی ) ، بداهه آهنگین جهت نمونه تقدیم سروران ، [خانه عمرت به عزت میشود پر رنگ تر ] واژه آمیخته ( خانه عمر ) در معنای کنایی ( پهنای زندگی ) یا ( معنا و کیفیت زندگی ) بکار رفته است ، و اما بداهه آخرین نوشتار کمترین ، [ یک عمر نخوابیدم تا ریسه بتابیدم 💮 یا رب نکند یک عمر در خواب خطا دیدم ] پوزش از کاستی ( پاینده )

سلامی باز ، فرصتی خُرد یافته و در گویه ای دِگر اندکی پیرامون واژه ( آریتیِ ) ( غلظت ) به سبب درک بهترِ《 ( جایگزینی ، شبیه سازی ) یا همان ( گرته برداریِ ) کِناییِ》واژه [پُر رنگیِ] پیشنهاد شده نمونه ای دگر تقدیم می کنم ، مثلاً در گفتگوهای ( هر روزه ) خصوصا در فضای آموزش برای درک بهترِ انتقال به جویندگان دانش و هنر از ( هم گویی ) این دو واژه بهره گرفته میشود، بیشتر و نمونه ای ریزه تر ، مثلاً در خصوص آموزش ( مَخارج حروف ) به قاری گفته میشود [ این حرف را اینقدر ( غلیظ و پر رنگ ) اَدا نکن ، کمی رقیق تر و ساده تر ] سخن پایان داده جهت ( خوش فرجامی ) یا ( حُسن ختام ) سروده پیش رو را تقدیم سروران فرهیخته می کنم [ اگر هستی در این هستی به دان پیمان بدو بَستی 💮 اگر رَستی از آن پیمان به دان پیمانه بِشکستی✒ پوزش از کاستی [ رستگار در پهنه زندگی]



کلمات دیگر: