مترادف غور : بررسی، تأمل، تفکر، دقت، غوص، وارسی، ژرفا، ژرفنا، عمق، بن، ته، قع
برابر پارسی : درنگ، بررسی، پژوهش
bottom, depth
cerebration, meditation, reflection
بررسی، تامل، تفکر، دقت، غوص، وارسی
ژرفا، ژرفنا، عمق
بن، ته، قع
۱. بررسی، تامل، تفکر، دقت، غوص، وارسی
۲. ژرفا، ژرفنا، عمق
۳. بن، ته، قع
(غُ یا غَ وْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فرو شدن ، فرو رفتن . 2 - دقت کردن در کاری ، تفکر و تأمل کردن . 3 - (اِمص .) گودی ، فرورفتگی . 4 - قعر هر چیز. 5 - دقت ، تأمل . 6 - (اِ.) نشیب ، زمین پست .
( ~ .) (ص .) مخنث ، هیز.
نظامی .
(ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 99).
مسعودسعد.
خاقانی .
عطار.
عطار.
مولوی (مثنوی ).
مولوی (مثنوی ).
مسعودسعد.
خیام .
مولوی .
سعدی (بوستان ).
سعدی (بوستان ).
سعدی (بوستان ).
سعدی (بوستان ).
ناصرخسرو.
نظامی .
سنایی (از لباب الالباب چ 1335 ص 430).
سنایی (از انجمن آرا).
ناصرخسرو.
غور. (ع اِ) دوازده سُخ ّ. (مقدمة الادب زمخشری ). پیمانه ای است مقادر 12 سُخ ّ مر اهل خوارزم را. (منتهی الارب ). پیمانه ای است متعلق به مردم خوارزم که دوازده سُخ ّ است و «سُخ ّ» کلمه ٔ فارسی و معادل 24 رطل است . (از اقرب الموارد)
غور. [ غ َ ] (اِخ ) جایی است پست زمین میان قدس و حوران مسافت سه روزه در عرض دو فرسنگ . (منتهی الارب ). ناحیه ای است در اردن واقع در شام میان بیت المقدس و دمشق ، و آن پستتر از زمین دمشق و بیت المقدس است از این رو غور نامیده شده است . طول آن سه روز راه و عرض آن در حدود یک روز راه است . شامل نهر اردن و شهرها و دهات بسیاری است ، و در انتهای آن «طبریة» و دریاچه ٔ آن است که آب غور را تأمین میکند. مشهورترین بلاد آن پس از طبریة، بیسان است که هوایی گرم و آبی ناگوار دارد و محصول عمده ٔ آن نیشکر است . از دیههای آن «اریحا» شهر جباران است . و در مغرب غور دریاچه ٔ منتنه (بدبو) و در مشرق آن دریاچه ٔ طبریة قرار دارد. (از معجم البلدان ). در اعلام المنجد آمده : «غور فلسطین » که به قول مرجح همان «عربةالغور» است ؛ جایی است که در آن عمروبن عاص لشکر خود را به لشکر شرق اردن رسانید، و این قبل از وقوع جنگ اجنادین بود که بیزنطیان در آن شکست یافتند - انتهی . دمشقی در نخبة الدهر (ص 201) گوید: غور بر سه قسمت تقسیم میشود: غور اعلی و غور اوسط که غور حمقا و اریخا است و غور اسفل که غور زغر است و در بالای شهر زغر دریاچه ٔ قدس است که از آن آب جاری شود و نهر اردن را بسازد، سپس بگذرد و در دریاچه ٔ طبریة واقع در وسط غور بریزد، سپس از آنجا بیرون شود، از وسط غور بگذرد و در دریاچه ٔ لوط عم واقع در غور اسفل ریزد و از آن بیرون شود. باری رود اردن گویی فلک گردنده ای است از دریاچه ٔ قدس واقع در بالای غور طلوع میکند و در وسط قوس آن دریاچه ٔطبریة است و غروب آن در دریاچه ٔ زغر است - انتهی .
(از معجم البلدان ).
(از معجم البلدان ).
غور. [ غ َ ] (اِخ ) وادیی عمیق در اسپانیا. رجوع به اسپانیا شود.
غور. [ غ َ /غ َ وَ ] (اِ) رنج و آزار سخت . غفر. (ناظم الاطباء)
غور. [ غ ِ وَ ](ع اِ) خونبها. دیه . (از اقرب الموارد) (المنجد).
عنصری .
سنایی (از انجمن آرا) (آنندراج ).
نظامی .
نظامی .
سعدی (بوستان ).
سعدی (گلستان ).
(ویس و رامین ).
ناصرخسرو.
غوره#NAME?
۱. فروشدن؛ فرورفتن.
۲. [مجاز] در امری بهدقت نگریستن و تفکر کردن.
۳. (اسم) [قدیمی] زمین پست و سراشیب؛ نشیب.
۴. (اسم) [قدیمی] قعر؛ گودی؛ ته چیزی: غورِ چاه.
۵. (اسم) [قدیمی] کنه چیزی.
〈 غور کردن: (مصدر لازم) [مجاز] در کاری یا مطلبی بهدقت رسیدگی کردن.