کلمه جو
صفحه اصلی

غربت


مترادف غربت : بیگانگی، دوری، غریبی، غربتی، قرشمال، کولی، لولی

متضاد غربت : انس، شناسایی

برابر پارسی : دورشدن، ناشناختگی

فارسی به انگلیسی

being away from one's home(town), exile


loneliness, being away from ones home(town), exile

loneliness


مترادف و متضاد

بیگانگی، دوری ≠ انس، شناسایی


غریبی


غربتی، قرشمال، کولی، لولی


roam (اسم)
سرگردانی، غربت

foreign country (اسم)
غربت، غریبی

roving (اسم)
غربت

۱. بیگانگی، دوری
۲. غریبی
۳. غربتی، قرشمال، کولی، لولی ≠ انس، شناسایی


فرهنگ فارسی

دورشدن، دورشدن ازشهرخود، دوری ازوطن، جای دورازخانمان، آنجاکه وطن شخص نباشدغربتی:منسوب به غربتغرشمار، غریب شمار
۱ - دور شدن از شهر و دیار غریب گشتن ۲ - ( اسم ) دوری از وطن غریبی ۳ - غیبت مقابل حضرت ۴ - ( اسم ) جای دور از خانمان آنجا که وطن شخص نباشد مقابل وطن موطن ۵ - غریب شمال قرشمال . یا غربت اختیار کردن . به غربت رفتن غربت گزیدن .
غربه

فرهنگ معین

(غُ بَ ) [ ع . غربة ] (مص ل . ) دور شدن ، دور شدن از شهر و دیار.

لغت نامه دهخدا

غربت . [ غ َ ب َ ] (ع اِ) غربة. رجوع به غَربَة شود.


غربت. [ غ َ ب َ ] ( ع اِ ) غربة. رجوع به غَربَة شود.

غربت. [ غ ُ ب َ ] ( ع مص ) غُربَة. دوری از جای خود. دور شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). غریب شدن. ( مصادر زوزنی ). دوری از وطن. جدائی از وطن در طلب مقصود. غُرب. ( اقرب الموارد ). دوری از جای باش. دوری از خانمان. دوری از وطن و شهر. غریبی :
ز خان و مان و قرابت به غربت افتادم
بماندم اینجا بی ساز و برگ انگشتال.
ابوالعباس.
ور فکنده ست او مرا در ذل غربت ، گو فکن
غربت اندر خدمت خواجه مرا والا کند.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 24 ).
آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا
گوئی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا.
ناصرخسرو.
مر مرا غربت زبهر دین تست
دین سوی من بس عظیم است ای عظیم.
ناصرخسرو.
گشت چون برگ خزانی ز غم غربت
آن رخ روشن چون لاله بستانی.
ناصرخسرو.
عاقل را تنهائی و غربت زیان ندارد. ( کلیله و دمنه ). و حرمت هجرت و وسیلت غربت را مایه و ساقه آن گردانیده. ( کلیله و دمنه ).
غریب اگرچه به دارالسلام گیرد جای
بود نتیجه غربت همه عذاب الیم.
عبدالواسع جبلی.
تو و یک تنه غربت و وحش صحرا
که از مرغ صحرانوائی نیابی.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 419 ).
گفت معشوقی به عاشق کای فتی
تو به غربت دیده ای بس شهرها
پس کدامین شهر از آنها خوشتر است
گفت آن شهری که در وی دلبر است.
مولوی ( مثنوی ).
چو نوبت رسد زین جهان غربتش
ترحم فرستند بر تربتش.
سعدی ( بوستان ).
چه دانی که گردیدن روزگار
به غربت بگرداندش در دیار.
سعدی ( بوستان ).
سرکه به کشتن بنهی پیش دوست
به که به غربت بنهی در دیار .
سعدی ( طیبات ).
|| ( اِ ) جای دور از خانمان. آنجا که وطن مردنباشد. مقابل وطن. شهر کسان :
عاشق از غربت بازآمده با چشم پرآب
دوستگان را به سرشک مژه برکرد ز خواب.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 154 ).
که هیچ آفریده را چندین حزم و خرد نتواند بود خاصه در غربت. ( کلیله و دمنه ).
خانه دار فضل و روی خاندانی بوده ام
پشت در غربت کنون بر خاندان آورده ام.
خاقانی.
گر به غربت سموم قهر اجل

غربت . [ غ ُ ب َ ] (ع مص ) غُربَة. دوری از جای خود. دور شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غریب شدن . (مصادر زوزنی ). دوری از وطن . جدائی از وطن در طلب مقصود. غُرب . (اقرب الموارد). دوری از جای باش . دوری از خانمان . دوری از وطن و شهر. غریبی :
ز خان و مان و قرابت به غربت افتادم
بماندم اینجا بی ساز و برگ انگشتال .

ابوالعباس .


ور فکنده ست او مرا در ذل غربت ، گو فکن
غربت اندر خدمت خواجه مرا والا کند.

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 24).


آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا
گوئی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا.

ناصرخسرو.


مر مرا غربت زبهر دین تست
دین سوی من بس عظیم است ای عظیم .

ناصرخسرو.


گشت چون برگ خزانی ز غم غربت
آن رخ روشن چون لاله ٔ بستانی .

ناصرخسرو.


عاقل را تنهائی و غربت زیان ندارد. (کلیله و دمنه ). و حرمت هجرت و وسیلت غربت را مایه و ساقه ٔ آن گردانیده . (کلیله و دمنه ).
غریب اگرچه به دارالسلام گیرد جای
بود نتیجه ٔ غربت همه عذاب الیم .

عبدالواسع جبلی .


تو و یک تنه غربت و وحش صحرا
که از مرغ صحرانوائی نیابی .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 419).


گفت معشوقی به عاشق کای فتی
تو به غربت دیده ای بس شهرها
پس کدامین شهر از آنها خوشتر است
گفت آن شهری که در وی دلبر است .

مولوی (مثنوی ).


چو نوبت رسد زین جهان غربتش
ترحم فرستند بر تربتش .

سعدی (بوستان ).


چه دانی که گردیدن روزگار
به غربت بگرداندش در دیار.

سعدی (بوستان ).


سرکه به کشتن بنهی پیش دوست
به که به غربت بنهی در دیار .

سعدی (طیبات ).


|| (اِ) جای دور از خانمان . آنجا که وطن مردنباشد. مقابل وطن . شهر کسان :
عاشق از غربت بازآمده با چشم پرآب
دوستگان را به سرشک مژه برکرد ز خواب .

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 154).


که هیچ آفریده را چندین حزم و خرد نتواند بود خاصه در غربت . (کلیله و دمنه ).
خانه دار فضل و روی خاندانی بوده ام
پشت در غربت کنون بر خاندان آورده ام .

خاقانی .


گر به غربت سموم قهر اجل
خشک کرد آن نهال پرنم را.

خاقانی .


در غربت اگر به درد دل نالم
هم ناله ٔ من پزشک من باشد.

خاقانی .


به غربت زنی کردی آن شد و گرچه
دو صد شهوت او به پاکی نیرزد.

خاقانی .


از زمانه منال خاقانی
گرچه در غربتت منال نماند.

خاقانی .


تا به غربت فتاده ام همه سال
نُه مهم غیبت و سه مه حضر است .

خاقانی .


تا به غربت فتاد خاقانی
یکدری خانه ایش زندان است .

خاقانی .


شاه پرسید ازو حکایت خویش
هم ز غربت هم از ولایت خویش .

نظامی .


درشتی کند بر غریبان کسی
که نابوده باشد به غربت بسی .

سعدی (گلستان ).


و از کربت جورش راه غربت گرفتند. (گلستان سعدی ).
ندانی که من در اقالیم غربت
چرا روزگاری بکردم درنگی .

سعدی (گلستان ).


که مسکین در اقلیم غربت بمرد
متاعی کزو ماند ظالم ببرد.

سعدی (بوستان ).


نه مرا خاطر غربت نه ترا خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم .

سعدی (خواتیم ).


|| غرشمار یا قرشمار در تداول مردم گناباد خراسان .
|| (اِمص ) مجازاً غیبت . مقابل حضرت :
چیزی که تو پنداری ، در حضرت و در غربت
کاری که تو اندیشی از کژی و همواری
نیکوتر از آن باشد باﷲ که تو اندیشی
آسانتر از آن باشد حقا که تو پنداری .

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 89).


عیشیم بود با تو در غربت و در حضرت
حالیم بود با تو در مستی و هشیاری .

منوچهری (دیوان ص 87).


|| گریه ٔ پنهانی . اشک پنهانی . (ناظم الاطباء). شعوری نیز غربت را به معنی گریستن نهانی آورده و به این شعر استشهاد کرده است :
درون خانه را بنشسته محزون
به غربت با غم دل گشته مقرون .
ولی در شعر مذکور غربت به همان معنای دوری از وطن است . || (در لغت ) به معنی مفارقت از وطن در طلب مقصود است . || (در تصوف ) گویند غربت در اغتراب از حال ، به سبب نفوذ در آن است وغربت از حق ، غربت از معرفت به جهت دهشت است . (تعریفات ، اصطلاحات صوفیه ).
- غربت اختیار کردن ؛به غربت رفتن ، غربت گزیدن ، در غربت زیستن ؛ هجرت کردن . جلای وطن کردن . دور از وطن شدن . ترک وطن . رجوع به غربت شود.
دیگر ترکیب ها:
- غربت دیدن . غربت دیده . غربت زده . غربت کردن . غربت کشیدن . غربت گرای . رجوع به همین ترکیب ها شود.

فرهنگ عمید

۱. دور شدن، دور شدن از شهر خود.
۲. دوری از وطن.
۳. (اسم ) جای دور از خانمان که وطن شخص نباشد: درشتی کند بر غریبان کسی / که نابوده باشد به غربت بسی (سعدی: ۱۲۵ ).

دانشنامه عمومی

غربت اصطلاحی است که برای تعریف احساسی در انسان ها هنگام دوری از وطن یا خانه به کار می رود. غربت همان دلتنگی برای میهن یا خانه است یا دلتنگی برای اشیایی که روزی به انسان تعلق داشتند، ولی اکنون در دسترس او نیستند. لغتنامهٔ دهخدا غربت را دوری از وطن و خانمان معنی می کند و به عنوان شاهدی برای این لغت، این شعر را از سعدی می آورد:
نوستالژی
احساس غربت در انسان زمانی رخ می دهد که به شهری دور سفر کرده و برای مدت طولانی از خانه، میهن و کاشانهٔ خود دور شده باشد. این احساس معمولاً هنگامی که محیط فرهنگی شهر مقصد با فرهنگ موطن شخص متفاوت باشد بسیار تشدید می شود. غربت در برخی مواقع با ترس و احساس درماندگی آمیخته می شود. از مثال هایی برای احساس غربت که تقریباً تمامی انسان ها تجربه کرده اند، روز اول مدرسه، مسافرت تفریحی گروهی بدون خانواده یا ورود به یک محیط کاری برای اولین بار را می توان نام برد. همچنین ورود به پادگان نیز برای سربازان این احساس را به وجود می آورد.

غربت (ابهام زدایی). غربت نوعی احساس دلتنگی به دلیل دوری یا بیگانگی است و می تواند به این مفاهیم نیز اشاره کند:
کولی
کولی های خراسان
محله غربت

فرهنگ فارسی ساره

ناشناختگ


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی غَرَبَت: غروب کرد
معنی قُرْبَةٌ: وسیله ی تقرّب ونزدیک شدن
ریشه کلمه:
غرب (۱۹ بار)

دور شدن. در قاموس گفته: «اَلْغَرْبُ: اَلْمَغْرِبُ وَ الذِّهابُ وَالَّنَحّی» در اقرب الموارد گفته «غَرَبَتِ النُّجُومُ غُرُوباً: بَعُدَتْ وَ تَوارَتْ» در مجمع فرموده: اصل غرب به معنی تباعد و حد است «حّد» را دیگران نیز گفته‏اند. علی هذا غروب آفتاب و غیره را به علت دور شدن از افق و پنهان شدن غروب گفته‏اند. . چون آفتاب غروب می‏کرد از آنها به طرف شمال میل می‏کرد. . مَغرِب: محل غروب . آیه شامل تمام زمین است زیرا چون زمین را به شرق و غرب تقسیم کنیم جز خطّی موهوم که فاصل آن دو است چیزی نمی‏ماند. راجع به آیه . و . رجوع شود به «شَرَقَ» و راجع به آیه . رجوع شود به «طلع» و «حماء». در کریمه . مراد زمین شام و فلسطین است به قرینه «الّتی بارَکْنا» که در چند آیه در وصف سرزمین شام آمده است مشارق و مغارب مفید آن است که تمام آن زمین به دست بی اسرائیل افتاده است. در آیه . گفته‏اند مراد آن است که شجره زیتون در شرق و غرب باغ نیست تا آفتاب فقط در نصف روز بر آن بتابد و نصف روز در سایه باشد بلکه در محلی است که خورشید پیوسته بر آن می‏تابد، خوب می‏رسد روغنش صاف و عالی می‏شود که «یَکادُ زَیْتُها یُضی‏ءُ وَلَوْلَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ».

واژه نامه بختیاریکا

( غُربت ) ( ن ) ؛ آهنگر؛ نماد بد زبان؛ بد اخلاق

پیشنهاد کاربران

تنهایی


دوری 🥢🥢
کاربرد در جمله :
تا جایی که خلق از مکاید فعلش برفتند و راه غربت گرفتند ( تجربی 89 )

( در زبان اردو ) محتاجی و مفلسی


کلمات دیگر: