کلمه جو
صفحه اصلی

غلاف


مترادف غلاف : پوشش، جلد، نیام

برابر پارسی : نیام، روکش

فارسی به انگلیسی

housing, bushing, case, husk, scabbard, shuck, cover, sheath, pod, vagina

sheath, scabbard, case, cover, pod, vagina


case, husk, scabbard, shuck


فارسی به عربی

مهبل , هالة

مترادف و متضاد

housing (اسم)
مسکن، غلاف، خانه سازی، خانه ها، تهیه جا

case (اسم)
حادثه، اتفاق، جا، حالت، صندوق، جلد، جعبه، محفظه، قالب، مورد، پرونده، قضیه، قاب، وضعیت، دعوی، پوسته، غلاف، مرافعه، نیام

cover (اسم)
سر، پوشش، جلد، سر پوش، فرش، غلاف، سقف، رویه، روپوش، لفاف، پاکت، غشا

pod (اسم)
پا، غوزه پنبه، غلاف، نیام، تخمدان، پوست برونی، پوسته محافظ

theca (اسم)
پوشش، کیسه، کپسول، غلاف

husk (اسم)
حقه گل، غلاف، پوست

glume (اسم)
پوشینه، غلاف، پوست

sheath (اسم)
جلد، غلاف، نیام، پوش، مهبل

scabbard (اسم)
حفاظ، غلاف، نیام، غلاف شمشیر

sheathing (اسم)
پوشش، غلاف، مصالح مخصوص غلاف یا پوشش

casing (اسم)
پوشش، روکش، غلاف، لوله جداری، اندود، لوله محافظ

vagina (اسم)
غلاف، مهبل

پوشش، جلد، نیام


فرهنگ فارسی

پوشش، پوشینه، پوشش چیزی مثل جلدکتاب ونیام شمشیر، آنچه که چیزیدر آن جابگیردوپوشیده شود
( اسم ) ۱ - پوشش چیزی مثل جلد کتاب شمشیر و جز آنها نیام . یا غلاف دل . پرده ای که بروی دل است و گرداگرد آن را فرا گرفته تاموره شغاف . یا غلاف دیگ . آنچه دیگ را به هنگام سفر در آن نهند . یا غلاف ماه . به گمان عامه چیزیست که قمر به هنگام خسوف درون آن شود ساهور . یا غلات و تری عضلات . بافت پوششی حول عضلات مختلف . یا از غلات بر آمدن ( بیرون آمدن ) ۱ - بی حجاب شدن ۲ - بی تکلف شدن . یا در غلاف کردن . غلاف کردن . یا غداره ( شمشیر ) را نزد کسی ( به ) غلات کردن . ۱ - کوچکی کردن نسبت به او ۲ - قاعده بعضی از برگها که پهن تر از دیگر نقاط برگ است و قسمتی از ساقه نبات یا تمام محیط آن را احاطه می کند . رشد غلاف در نباتات مختلف متفاوت است نیام .

فرهنگ معین

(غِ یا غَ ) [ ع . ] (اِ. ) پوشش ، پوششی برای اشیایی مانند کتاب ، شمشیر و...

لغت نامه دهخدا

غلاف. [ غ ُ / غ ِ / غ َ ] ( ع اِ ) پوشش. ( ترجمان علامه جرجانی ). آنچه بدان چیزی را بپوشانند. الغشاءیغشی به الشی کغلاف القارورة و السیف و الکتاب ، یقال : «جرد السیف من غلافه ». ( اقرب الموارد ). لفافه و هرآنچه چیزی را احاطه کند. ( ناظم الاطباء ) :
بفرمود تا گرگ پیکر درفش
سرش بند زرین غلافش بنفش.
فردوسی.
سرش ماه زرین غلافش بنفش
به زر بافته پرنیانی درفش.
فردوسی.
یکی زردخورشید پیکردرفش
سرش ماه زرین غلافش بنفش.
فردوسی.
بوستانی کاندرو لؤلؤ گهر دارد غلاف
بوستانی کاندرو گل مشک داردسایبان.
فرخی.
سوسن آزاد و شاخ نرگس بیمار جفت
نرگس خوشبوی و شاخ سوسن آزادیار
این چنان زرین نمکدان بر بلورین مائده
وآن چنانچون بر غلاف زر سیمین گوشوار.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 27 ). در اندرون وی مسجد دیگر بنا کردند یک خشت از زر سرخ و یک خشت از سیم. دیوار وی را غلافی کردند. ( قصص الانبیاء ص 175 ).
بتاب آینه دل در این سیاه غلاف
به آب آینه جان درین کبودسراب...
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 52 ).
سخن برای زبان در غلاف کام کشد
کجا برات نویسند نام و نانش را.
خاقانی.
|| پوشش شیشه. ( منتهی الارب ). || پوشش شمشیر. ج ، غُلف ، غُلُف ، غُلَّف. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نیام. نیام شمشیر و کارد. ( مهذب الاسماء ). چخ :
یک نفس آن تیغ برآر از غلاف
چند غلافش کنی ای برخلاف.
نظامی.
چو در لشکر دشمن افتد خلاف
تو بگذار شمشیر خود در غلاف.
سعدی ( بوستان ).
خطیب سیه پوش شب بیخلاف
برآورد شمشیر روز از غلاف.
سعدی ( بوستان ).
تن بود چون غلاف و جان شمشیر
کار شمشیر میکند نه غلاف.
جامی ( بهارستان ).
- امثال :
نگنجد دو شمشیر در یک غلاف .
نظیر:
لایجمع سیفان فی غمد.
|| قرن ؛ یعنی شاخ و آن شاخ مانندی است که بعض حبوب دارند و در آن ثمر و یا بزر آنها جای دارد، مانند نخود. غلاف گونه ای است که تخم یا ثمر بعض گیاهان در آن جای دارد . تخمدان بعض حبوب چون لوبیا و باقلا و جز آن : و له فی طرفه غلاف فیه البزر. ( مفردات ابن البیطار ج 1 ص 62 ). یعقد حباً ( لانجدان ) فی غلف دقاق. ( مفردات ابن البیطار ). || غشائی که دل را فراگیرد و قلب درون آن جنبد. ( از بحر الجواهر ).

غلاف . [ غ ُ / غ ِ / غ َ ] (ع اِ) پوشش . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). آنچه بدان چیزی را بپوشانند. الغشاءیغشی به الشی ٔ کغلاف القارورة و السیف و الکتاب ، یقال : «جرد السیف من غلافه ». (اقرب الموارد). لفافه و هرآنچه چیزی را احاطه کند. (ناظم الاطباء) :
بفرمود تا گرگ پیکر درفش
سرش بند زرین غلافش بنفش .

فردوسی .


سرش ماه زرین غلافش بنفش
به زر بافته پرنیانی درفش .

فردوسی .


یکی زردخورشید پیکردرفش
سرش ماه زرین غلافش بنفش .

فردوسی .


بوستانی کاندرو لؤلؤ گهر دارد غلاف
بوستانی کاندرو گل مشک داردسایبان .

فرخی .


سوسن آزاد و شاخ نرگس بیمار جفت
نرگس خوشبوی و شاخ سوسن آزادیار
این چنان زرین نمکدان بر بلورین مائده
وآن چنانچون بر غلاف زر سیمین گوشوار.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 27). در اندرون وی مسجد دیگر بنا کردند یک خشت از زر سرخ و یک خشت از سیم . دیوار وی را غلافی کردند. (قصص الانبیاء ص 175).
بتاب آینه ٔ دل در این سیاه غلاف
به آب آینه ٔ جان درین کبودسراب ...

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 52).


سخن برای زبان در غلاف کام کشد
کجا برات نویسند نام و نانش را.

خاقانی .


|| پوشش شیشه . (منتهی الارب ). || پوشش شمشیر. ج ، غُلف ، غُلُف ، غُلَّف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نیام . نیام شمشیر و کارد. (مهذب الاسماء). چخ :
یک نفس آن تیغ برآر از غلاف
چند غلافش کنی ای برخلاف .

نظامی .


چو در لشکر دشمن افتد خلاف
تو بگذار شمشیر خود در غلاف .

سعدی (بوستان ).


خطیب سیه پوش شب بیخلاف
برآورد شمشیر روز از غلاف .

سعدی (بوستان ).


تن بود چون غلاف و جان شمشیر
کار شمشیر میکند نه غلاف .

جامی (بهارستان ).


- امثال :
نگنجد دو شمشیر در یک غلاف .
نظیر:
لایجمع سیفان فی غمد.
|| قرن ؛ یعنی شاخ و آن شاخ مانندی است که بعض حبوب دارند و در آن ثمر و یا بزر آنها جای دارد، مانند نخود. غلاف گونه ای است که تخم یا ثمر بعض گیاهان در آن جای دارد . تخمدان بعض حبوب چون لوبیا و باقلا و جز آن : و له فی طرفه غلاف فیه البزر. (مفردات ابن البیطار ج 1 ص 62). یعقد حباً (لانجدان ) فی غلف دقاق . (مفردات ابن البیطار). || غشائی که دل را فراگیرد و قلب درون آن جنبد. (از بحر الجواهر).
- از غلاف برآمدن ؛ بیحجاب شدن . (غیاث اللغات ). کنایه از بی تکلف و بی حجاب شدن . (آنندراج ):
خوشا دمی که به عشاق سینه صاف برآیی
کشی پیاله و چون لاله از غلاف برآیی .

ثأثیر (از آنندراج ).


- غداره یا شمشیر را نزد کسی به غلاف کردن ؛ کنایه از کوچکی کردن نسبت به او.
- غلاف برگ یا نیام آن ؛ قاعده ٔ بعضی از برگهاست که پهن تر از سایر نقاط برگ است ، و قسمتی از ساقه ٔ نبات و یا تمام محیط آن را احاطه میکند. رشد غلاف در نباتات مختلف متفاوت است . در بعضی از نباتات کوچک و در چنار نسبتاً پهن تر است و جوانه ٔ محوری نبات را کاملاً مخفی و محفوظ میدارد. در گلپر رشد آن بسیار است و صفحه ٔ بیرنگ و مقعری تشکیل میدهد. رشد غلاف در برگ غلات به قدری بسیار است که میان گره های ساقه یا ماشوره و حتی گرههای بالای خود را میپوشاند. (گیاه شناسی ثابتی ص 245).
- غلاف دل ؛ شغاف . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). تاموره . پرده ای که به روی دل است و گرداگرد آن را گرفته است . (ناظم الاطباء).
- غلاف دیگ ؛ آنچه دیگ را در سفر در آن نهند.
- غلاف ماه ؛ ساهور، و آن به گمان عامه چیزی است که ماه درون آن شود چون منکسف گردد.

فرهنگ عمید

آنچه چیزی در آن جا بگیرد و پوشیده شود، پوشش، پوشینه، پوشش چیزی، مثل جلد کتاب و نیام شمشیر: یک نفس آن تیغ برآر از غلاف/ چند خلافش کنی ای برخلاف (نظامی۱: ۸۰ ).
* غلاف رفتن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] =* غلاف کردن
* غلاف کردن: (مصدر متعدی )
۱. در غلاف گذاشتن، در نیام کردن شمشیر.
۲. (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] کوتاه آمدن در برابر شخص قوی

آنچه چیزی در آن جا بگیرد و پوشیده شود؛ پوشش؛ پوشینه؛ پوشش چیزی، مثل جلد کتاب و نیام شمشیر: ◻︎ یک نفس آن تیغ برآر از غلاف/ چند خلافش کنی ای برخلاف (نظامی۱: ۸۰).
⟨ غلاف رفتن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] =⟨ غلاف کردن
⟨ غلاف ‌کردن: (مصدر متعدی)
۱. در غلاف گذاشتن؛ در نیام کردن شمشیر.
۲. (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] کوتاه آمدن در برابر شخص قوی


دانشنامه عمومی

غلاف شمشیر


فرهنگ فارسی ساره

روکش


فرهنگستان زبان و ادب

{cladding} [رایانه و فنّاوری اطلاعات، رمزشناسی، مهندسی مخابرات] روکشی بیرونی از جنس شیشه که هستۀ تار نوری را در بر می گیرد
{sheath} [کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] بخشی از برگ که از ساقه یا شاخه محافظت می کند

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] غِلاف، به پوشش یا جلد قرآن ، تیغه خنجر، تفنگ و مانند آن ها گفته می شود.
از آن به مناسبت در باب های طهارت ، صلات ، وصیّت و ارث سخن گفته اند.
← در طهارت
۱. ↑ العروة الوثقی، ج۱، ص۱۸۲.۲. ↑ العروة الوثقی، ج۱، ص۳۴۲.۳. ↑ جواهر الکلام، ج۶، ص۳۳۰ و ۳۳۴.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۵، ص۵۹۵، برگرفته از مقاله«غلاف».
...

گویش مازنی

/ghelaaf/ صافی غلات

صافی غلات


واژه نامه بختیاریکا

پورند؛ قِلیف

پیشنهاد کاربران

غلاف شمشیر و نظایر آن به ترکی: " قین " ، قیلاف "
غلاف حبوباتی مانند لوبیا و نخود و نظایر آن به ترکی: " داغارجیق "
غلاف کیف مانند برای نگهداری قرآن و حفظ حرمت آن، به ترکی: " جَمتایی "


کلمات دیگر: