مصوع. [ م ُ ] ( ع مص ) مصع. ( ناظم الاطباء ). رفتن. ( آنندراج ). رجوع به مصع شود. || بشدن شیر شتر. ( تاج المصادر بیهقی ). رفتن و بازگشتن شیر از پستان ناقه. ( منتهی الارب ). || جنبانیدن دنبال.( تاج المصادر بیهقی ). || سپری شدن سرما وهر چیزی. ( آنندراج ). || درخشیدن برق. ( دهار ). درخشیدن بخنوه و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ).
مصوع. [ م َ ] ( ع ص ) مرد بیمناک دلباخته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
مصوع. [ م َ ] ( ع ص ) مرد بیمناک دلباخته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).