کلمه جو
صفحه اصلی

پرورش


مترادف پرورش : تادیب، تربیت، تعلیم، آموزش، بارآوردن، پروراندن، خوراک، طعام، غذا، پرواربندی

فارسی به انگلیسی

nourishment, nurture, training


training, fostering, nourishment, nurture, cultivation, culture, upbringing

cultivation, culture, nurture, upbringing


فارسی به عربی

ثقافة , غذاء

مترادف و متضاد

بارآوردن، پروراندن


خوراک، طعام، غذا


پرواربندی


training (اسم)
تحصیل، تعلیم، تدریس، مکتب، مشق، اموزش، پرورش

nourishment (اسم)
قوت، غذا، تغذیه، خوراک، پرورش

nurture (اسم)
غذا، تغذیه، تربیت، پرورش، بار اوردن بچه

fosterage (اسم)
پرورش، گرفتن مادر رضاعی، دایه گیری

تادیب، تربیت، تعلیم


آموزش


۱. تادیب، تربیت، تعلیم
۲. آموزش
۳. بارآوردن، پروراندن
۴. خوراک، طعام، غذا
۵. پرواربندی


فرهنگ فارسی

تربیت، عمل پروردن، پرستاری، خوراک هم گفته اند
( اسم ) جوششی که از اعضای مردم بر آید و آنرا بعربی بثر گویند .

فرهنگ معین

(پَ وَ رِ ) [ په . ] (اِمص . ) ۱ - آموزش ، تعلیم . ۲ - غذا، خورش .

لغت نامه دهخدا

پرورش. [ پ َرْ وَ رِ ] ( اِمص ) اسم مصدر از پروردن. عمل پروردن. تیمار. مراعات. رعایت. تربیت. تربیه. تعلیم. تأدیب. ترشیح :
برای پرورش جسم جان چه رنجه کنم
که حیف باشد روح القدس بسکبانی.
( منسوب به رودکی ).
پرورش جان به سخنهای خوب
سوی خردمند مهین جنت است.
ناصرخسرو.
شه از خواب دوشینه سر برگرفت
نیایش گری کردن از سر گرفت
به نیکی ز نیکی دهش یاد کرد
بدان پرورش عالم آباد کرد.
نظامی.
زرّ ونقره گر نبودندی نهان
پرورش کی یافتندی زیر کان.
مولوی.
توانائی تن مدان از خورش
که لطف حقت میدهد پرورش.
سعدی ( بوستان ).
آنکه با معدلتش در همه آفاق نباشد
از پی پرورش بره به از گرگ شبانی.
ابن یمین.
|| فرهنگ. تمدن. تربیت حسنه. حسن تربیت. کنایه از علم و حکمت ، چه پرورش آموز علم و حکمت آموز را گویند. ( برهان قاطع ) :
ازو اندرآمد همی پرورش
که پوشیدنی نو بد و نو خورش.
فردوسی.
بیاری دادار نیکی دهش
همش مهر دل بود و هم پرورش.
فردوسی.
گمانی بدان بردکو را بخواب
خورش کرد بر پرورش بر شتاب.
فردوسی.
|| پرستش. پرستیدن :
به نیکی ز نیکی دهش یاد کرد
بدان پرورش عالم آباد کرد.
نظامی.
|| ( اِ ) خوراک. خورش. طعام. غِذاء. تغذیه :
یکی روی بنمای تا زین خورش
که باشد همی شاه را پرورش.
فردوسی.
فراوان نبد آن زمان پرورش
که کمتر بد از کشتنی ها خورش.
فردوسی.
بجز مغز مردم مده شان خورش
مگر خود بمیرند از آن پرورش.
فردوسی.
از آن ساختندی بخوان بر خورش
بدین گونه بد شاه را پرورش.
فردوسی.
بدی پنج مرده مر او را خورش
بماندند مردم از آن پرورش.
فردوسی.
جز از ترف و شیرش نبودی خورش
فزونیش رُخبین بدی پرورش.
فردوسی.
اگر هست نزد تو چیزی خورش
که تن را بود زان خورش پرورش.
فردوسی.
بدو گفت یاری کن اندر خورش
که مرد از خورشها کند پرورش.
فردوسی.
چو از گوشت درویش باشد خورش
ز چرمش بود بی گمان پرورش.
فردوسی.

پرورش . [ پ َرْ وَ رِ ] (اِمص ) اسم مصدر از پروردن . عمل پروردن . تیمار. مراعات . رعایت . تربیت . تربیه . تعلیم . تأدیب . ترشیح :
برای پرورش جسم جان چه رنجه کنم
که حیف باشد روح القدس بسکبانی .

(منسوب به رودکی ).


پرورش جان به سخنهای خوب
سوی خردمند مهین جنت است .

ناصرخسرو.


شه از خواب دوشینه سر برگرفت
نیایش گری کردن از سر گرفت
به نیکی ز نیکی دهش یاد کرد
بدان پرورش عالم آباد کرد.

نظامی .


زرّ ونقره گر نبودندی نهان
پرورش کی یافتندی زیر کان .

مولوی .


توانائی تن مدان از خورش
که لطف حقت میدهد پرورش .

سعدی (بوستان ).


آنکه با معدلتش در همه آفاق نباشد
از پی پرورش بره به از گرگ شبانی .

ابن یمین .


|| فرهنگ . تمدن . تربیت حسنه . حسن تربیت . کنایه از علم و حکمت ، چه پرورش آموز علم و حکمت آموز را گویند. (برهان قاطع) :
ازو اندرآمد همی پرورش
که پوشیدنی نو بد و نو خورش .

فردوسی .


بیاری دادار نیکی دهش
همش مهر دل بود و هم پرورش .

فردوسی .


گمانی بدان بردکو را بخواب
خورش کرد بر پرورش بر شتاب .

فردوسی .


|| پرستش . پرستیدن :
به نیکی ز نیکی دهش یاد کرد
بدان پرورش عالم آباد کرد.

نظامی .


|| (اِ) خوراک . خورش . طعام . غِذاء. تغذیه :
یکی روی بنمای تا زین خورش
که باشد همی شاه را پرورش .

فردوسی .


فراوان نبد آن زمان پرورش
که کمتر بد از کشتنی ها خورش .

فردوسی .


بجز مغز مردم مده شان خورش
مگر خود بمیرند از آن پرورش .

فردوسی .


از آن ساختندی بخوان بر خورش
بدین گونه بد شاه را پرورش .

فردوسی .


بدی پنج مرده مر او را خورش
بماندند مردم از آن پرورش .

فردوسی .


جز از ترف و شیرش نبودی خورش
فزونیش رُخبین بدی پرورش .

فردوسی .


اگر هست نزد تو چیزی خورش
که تن را بود زان خورش پرورش .

فردوسی .


بدو گفت یاری کن اندر خورش
که مرد از خورشها کند پرورش .

فردوسی .


چو از گوشت درویش باشد خورش
ز چرمش بود بی گمان پرورش .

فردوسی .


که فردات زآنگونه سازم خورش
کزو باشدت سر بسر پرورش .

فردوسی .


چو آن کرم را بود گاه خورش
ز ارزیز جوشان شدش پرورش .

فردوسی .


ز ماهی بود مردمان را خورش
ندارند چیزی جز این پرورش .

فردوسی .


هر آنکس که زی کرم بردی خورش
ز شیر و برنج آنچه بد پرورش .

فردوسی .


دهان باز کن تاخوری زین خورش
از آن پس چنین بایدت پرورش .

فردوسی .


بسازید چیزی که شاید خورش
نباید که کم باشد از پرورش .

فردوسی .


چنین هم نگهدار تن در خورش
نباید که بگزایدت پرورش .

فردوسی .


که باشد مر آن اژدها را خورش
بدینگونه باید ترا پرورش .

فردوسی .


به پنجاه آب و خورش برنهد
دگر آلت پرورش برنهد.

فردوسی .


چو جویند گاه پرستش خورش
ز گوشت ددانشان بود پرورش .

فردوسی .


توانگر که تنگی کند در خورش
دریغ آیدش پوشش و پرورش .

فردوسی .


گر ایدون که شاید بدینسان خورش
مبادات بر تن جز این پرورش .

فردوسی .


چنین جای بودش خرام و خورش
که باشدش از خوردنی پرورش .

فردوسی .


از این هرکه یک میوه یابد خورش
یکی هفته بس باشدش پرورش .

اسدی (گرشاسب نامه ).



فرهنگ عمید

۱. عمل پروردن: پرورش ماهی.
۲. تربیت.
۳. (اسم ) مجموعۀ هنجارهای جامعه، آداب.
۴. [قدیمی] پرورده شدن.
۵. (اسم ) [قدیمی] خورش، خوراک.
* پرورش دادن: (مصدر متعدی )
۱. پروراندن.
۲. تربیت کردن.
* پرورش یافتن: (مصدر لازم ) = پرورش

۱. عمل پروردن: پرورش ماهی.
۲. تربیت.
۳. (اسم) مجموعۀ هنجارهای جامعه؛ آداب.
۴. [قدیمی] پرورده شدن.
۵. (اسم) [قدیمی] خورش؛ خوراک.
⟨ پرورش دادن: (مصدر متعدی)
۱. پروراندن.
۲. تربیت کردن.
⟨ پرورش یافتن: (مصدر لازم) = پرورش


دانشنامه آزاد فارسی

۱. آماده سازی امکانات محیطی و زیستی رشد مطلوب یا رفتار هدایت شده موجودات زنده. پرورش اندام، پرورش ماهی، پرورش میگو، پرورش اسب، دامپروری، و مشابه این ها در حوزه این تعریف قرار می گیرند؛ ۲. آماده سازی امکانات محیطی و زیستی و اجتماعیِ آموزش رفتارهای اجتماعی مطلوب یک جامعه به افرادی که قرار است در آن جامعه زندگی کنند. این آموزش را خانواده، محیط زندگی، و مؤسسات آموزشی به فرد می دهد و، درنتیجۀ آن، فرد به اهلِ یک سرزمین تبدیل می شود و آداب و سنت و رفتارها و خلاصه «فرهنگ» یک جامعه را فرا می گیرد. در این معنی، پرورش تا حدودی برابر با «آموزش» و تابع قواعد و اصول یادگیری است. در زبان و ادبیات فارسی، غالباً آموزش، پرورش، و «تربیت» به صورت مترادف به کار رفته اند. در اصطلاح بسیار متداول و رسمی «آموزش و پرورش» نیز مرز یا محدودۀ علمی روشنی برای کلمۀ «پرورش» تعریف نشده است و همین، سبب ابهام بسیار در تعریف واژۀ پرورش، که مکمل عبارت «آموزش و پرورش» است شده است. معمولاً در کاربردی عمومی تر، پرورش در مقابل آموزش که بیشتر ناظر بر جنبه های نظری است، جهات اخلاقی، اجتماعی و معنوی را در بر می گیرد و گاهی از تقدّم پرورش بر آموزش سخن می رود که منظور از آن تقدم قایل شدن بر جنبه های انسانی، معنوی، اخلاقی و عملی بر جنبه های صرفاً ذهنی و نظری است. نیز← تربیت.

پیشنهاد کاربران

رشد - نمو - تعلیم وتربیت - پرورش

نام واژه،

پرورش =تعلیم ، تربیت


🙂🙂🙂🙂🥰🥰🥰🥰😽😽😽😽😽😽😽💋💋💋💋💋💋💋💋🙊🙊🙊💓💓💓💓

رشد دادن

تعلیم


تادیب . تعلیم

پرورش: در پهلوی پرورشن parwarešn بوده است .
( ( ازو اندر آمد همی پرورش ؛
که پوشیدنی نو بُد و نو خورش. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 232. )


mentoring
ارشاد
آموزش
تعلیم
پرورش


کلمات دیگر: