کلمه جو
صفحه اصلی

چغانه


مترادف چغانه : ساز، قانون، شعر، قصیده

مترادف و متضاد

۱. ساز
۲. قانون
۳. شعر، قصیده


فرهنگ فارسی

یکی از آلات موسیقی شبیه قاشق که چندزنگوله دارد
( اسم ) ۱ - آلتی موسیقی که عبارتست از بدو باریک. چوب تراشیده که انتهای آنها بهم متصل بود و آنرا بشکل انبر و زنگ میساخته اند و زنگوله هایی در دو انتهای دیگر آن می بستند و با بستن و باز کردن این دو شاخه زنگها و زنگوله های مذکور بصدا در میامد . ۲ - آلتی موسیقی از ذوی الاوتار که با مضراب و زخمه نواخته میشد . ۳ - چوبی شبیه بمشت. حلاجی که یک سر آنرا بشکافند و جلاجلی چند در آن تعبیه کنند و بدان اصول را نگاه دارند چغان . ۴ - پرده و نغمه ایست از موسیقی .
مدرم کوشنده و سعی کننده را گفته اند ٠ کوشش کننده و جاهدو ساعی و محنت کش ٠

فرهنگ معین

(چَ نِ ) (اِ. ) از سازهای ضربی و آن کدوی خشکی بود که درون آن را سنگریزه می ریختند و هنگام رقص و پایکوبی متناسب با وزن رقص آن را تکان می دادند.

لغت نامه دهخدا

چغانه. [ چ َ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) نوعی ساز از ذوی الاوتار که با مضراب و زخمه نواخته میشده است. ( از حاشیه فرهنگ اسدی چ اقبال ذیل لغت شکافه ). نام سازی است که مطربان نوازند و بعضی گویند ساز قانون است. ( برهان ). سازی است که مغنیان زنند. ( صحاح الفرس ). سازی باشد منسوب به اهل چغان. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نام سازی است که بهندیش «سرمندل » گویند. ( شرفنامه منیری ). نام سازی است و آن چوبی باشد مانند مشته ندافان که سرشکافته جلاجل چند در آن تعبیه کنند و اصول بدان نگاه دارند.( غیاث ). سازی است. ( ناظم الاطباء ). سازی از ذوات الاوتار دارای سه تار یا بیشتر. آلتی از آلات نوازندگی. نوعی ساز از قبیل کمانچه ، قسمی آلت موسیقی. صَغانَه. وَنَخ. مِعزَف و مِعزَفَه. ( منتهی الارب ) :
زاد همی ساز و شغل خویش همی پز
چند پزی شغل نای و شغل چغانه.
کسائی.
وقتی که چون سرود سرایی بباغ
یا در چمن چغانه نهی برکنار.
فرخی.
بلبل چغانه بشکند ساقی چمانه پرکند
مرغ آشیانه بفکند و اندر شود در زاویه.
منوچهری.
زلف بنفشه ببوی لعل خجسته ببوس
دست چغانه بگیر پیش چمانه بچم.
منوچهری.
بهنگام آموختن فتنه بودی
تو دیوانه سر بر ترنگ چغانه.
ناصرخسرو.
دست پیاله بگیر قد قنینه بپیچ
گوش چغانه بمال سینه بربط بخار.
خاقانی.
چغانه ام که نسازی مرا جز از پی زخم
بهانه ام که نجوئی مرا جز از پی جنگ.
سپاهانی ( از شرفنامه ).
این خانه که پیوسته در او چنگ و چغانه است
از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه است.
مولوی.
دامن مرد کاهلی چو گرفت
گله از گردش زمانه کند
مطرب از کار چون فروماند
چشم بر گوشه چغانه کند.
ابن یمین.
سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه.
حافظ.
بوقت سرخوشی از آه و ناله عشاق
به صوت و نغمه چنگ و چغانه یاد آرید.
حافظ.
|| چوبی شبیه به مشته حلاجی که یک سر آن را بشکافند و چند جلاجل در آن تعبیه کنند و بدان اصول نگاه دارند. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). چغان. چکاو :
مرا بچوب چغانه بزن چغانه مزن
مرا معاینه دشنام ده سرود مگوی.

چغانه . [ چ َ ن َ / ن ِ ] (نف ) مردم کوشنده و سعی کننده را گفته اند. (از برهان ). کوشش کننده و جاهد و ساعی و محنت کش . (ناظم الاطباء). و رجوع به چغان شود.


چغانه . [ چ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) نوعی ساز از ذوی الاوتار که با مضراب و زخمه نواخته میشده است . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ذیل لغت شکافه ). نام سازی است که مطربان نوازند و بعضی گویند ساز قانون است . (برهان ). سازی است که مغنیان زنند. (صحاح الفرس ). سازی باشد منسوب به اهل چغان . (انجمن آرا) (آنندراج ). نام سازی است که بهندیش «سرمندل » گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). نام سازی است و آن چوبی باشد مانند مشته ٔ ندافان که سرشکافته جلاجل چند در آن تعبیه کنند و اصول بدان نگاه دارند.(غیاث ). سازی است . (ناظم الاطباء). سازی از ذوات الاوتار دارای سه تار یا بیشتر. آلتی از آلات نوازندگی . نوعی ساز از قبیل کمانچه ، قسمی آلت موسیقی . صَغانَه . وَنَخ . مِعزَف و مِعزَفَه . (منتهی الارب ) :
زاد همی ساز و شغل خویش همی پز
چند پزی شغل نای و شغل چغانه .

کسائی .


وقتی که چون سرود سرایی بباغ
یا در چمن چغانه نهی برکنار.

فرخی .


بلبل چغانه بشکند ساقی چمانه پرکند
مرغ آشیانه بفکند و اندر شود در زاویه .

منوچهری .


زلف بنفشه ببوی لعل خجسته ببوس
دست چغانه بگیر پیش چمانه بچم .

منوچهری .


بهنگام آموختن فتنه بودی
تو دیوانه سر بر ترنگ چغانه .

ناصرخسرو.


دست پیاله بگیر قد قنینه بپیچ
گوش چغانه بمال سینه ٔ بربط بخار.

خاقانی .


چغانه ام که نسازی مرا جز از پی زخم
بهانه ام که نجوئی مرا جز از پی جنگ .

سپاهانی (از شرفنامه ).


این خانه که پیوسته در او چنگ و چغانه است
از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه است .

مولوی .


دامن مرد کاهلی چو گرفت
گله از گردش زمانه کند
مطرب از کار چون فروماند
چشم بر گوشه ٔ چغانه کند.

ابن یمین .


سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه .

حافظ.


بوقت سرخوشی از آه و ناله ٔ عشاق
به صوت و نغمه ٔ چنگ و چغانه یاد آرید.

حافظ.


|| چوبی شبیه به مشته ٔ حلاجی که یک سر آن را بشکافند و چند جلاجل در آن تعبیه کنند و بدان اصول نگاه دارند. (برهان ) (جهانگیری ) (غیاث ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). چغان . چکاو :
مرا بچوب چغانه بزن چغانه مزن
مرا معاینه دشنام ده سرود مگوی .

وفائی .


و رجوع به چغان و چکاو شود. || نام پرده و نغمه ای است از موسیقی . (برهان ). نام پرده ای است از موسیقی . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث ) (فرهنگ نظام ). نغمه و نوائی از موسیقی . (ناظم الاطباء). آهنگ و دستگاهی از موسیقی :
مطرب عشق میزند هردم
چنگ در پرده ٔ چغانه ٔ دل .

مجیر بیلقانی (از انجمن آرا).


|| قصیده ٔ شعر را نیز گویند. (برهان ). قصیده باشد و آن را چکامه نیز گویند. (جهانگیری ). به اصطلاح عروض قصیده و چغامه . (ناظم الاطباء). چغامه و چکامه و چگامه . قصیده . نوعی از انواع شعر در اصطلاح عروض . و رجوع به چغامه و چکامه و چگامه شود. || نام گیاه آبی . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

از آلات موسیقی شبیه قاشق که چند زنگوله به آن آویخته و با دست تکان می دادند: مطرب از کار چون فروماند / خشم بر گوشهٴ چغانه کند (ابن یمین: ۳۸۳ ).

دانشنامه عمومی

چغانه از آلات موسیقی بوده شامل دو باریکه چوب تراشیده که انتهای یک طرف آنها را به هم متصل نموده و به شکل انبر درآورده و زنگها و زنگوله هایی در دو سوی آن می بستند و با باز و بستن این دو شاخه انبر زنگها و زنگوله ها به صدا درمی آمد.چغانه در نوع ابتدایی خود متشکل از یک کدوی خشک شده بوده که درون آن سنگریزه می ریختند و دسته ای به آن متصل می کردند. این ساز را در هنگام پایکوبی و متناسب با وزن رقص به حرکت درمی آوردند.برخی دیگر معتقدند همان قانون است. چغانه را منسوب به مردم منطقه ای به نام چغان در فرارود می دانند. چغان همچنین نام روستایی در استان فارس است و چغان به معنا کوشنده هم هست.
لغتنامهٔ دهخدا

پیشنهاد کاربران

در گویش اراکی ، همان "بِشکَن" است.


کلمات دیگر: