مولف مر آت البلدان نویسد : (( قریه ای از قرای بلوک جویم و بید شهر فارس است ) )
چغان
فرهنگ فارسی
مولف مر آت البلدان نویسد : (( قریه ای از قرای بلوک جویم و بید شهر فارس است ) )
لغت نامه دهخدا
چغان . [ چ ُ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ای از قرای بلوک جویم و بیدشهر فارس است که بلوکی است گرمسیر، مشتمل بر 22 قریه و میانه ٔ جهرم و لارستان واقع شده است طول این بلوک از شمال بجنوب ده فرسخ و عرضش پنج فرسخ است و بعضی از قرای آن دارای مسجد است و محصولش غله و دیگر حبوب و پنبه و تنباکو و خرماست ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 250). و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است : «دهی است از دهستان هرم و کاریان بخش جویم شهرستان لار که در 36 هزارگزی جنوب باختر جویم در جنوب کوه الهر واقع است . دامنه و گرمسیر است و 253 تن سکنه دارد. آبش از چاه و باران ،محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت و چادرشب بافی وراهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
از شعر او کننداگر شعر دلبران
هر تار آن ترانه ٔ چنگ و چغان دهد.
حمید قلندر (از جهانگیری ).
و رجوع به چغانه شود. || آلتی که بدان پنبه درست کنند. (ناظم الاطباء).
همی فوت کردند گاوان مر او را
چو گاو چغانی به ریش چغانی .
خطیری (از فرهنگ اسدی ).
رجوع به چغانیان شود.
چغان . [ چ َ ] (نف ) شخصی را گویند که در کارها سعی و کوشش تمام داشته باشد. (برهان ). کسی که بقدر مقدور کوشش کند و جاهد و ساعی و محنت کش باشد. (ناظم الاطباء). شخص کوشش کننده . (فرهنگ نظام ). چغانه . مردم کوشا و ساعی .و رجوع به چغانه شود. || مطلق سعی کننده وکوشنده را گویند اعم از انسان و حیوانات دیگر. (برهان ). || شخص ستیزه کننده . (فرهنگ نظام ).
از شعر او کننداگر شعر دلبران
هر تار آن ترانه چنگ و چغان دهد.
چغان. [ چ َ ] ( نف ) شخصی را گویند که در کارها سعی و کوشش تمام داشته باشد. ( برهان ). کسی که بقدر مقدور کوشش کند و جاهد و ساعی و محنت کش باشد. ( ناظم الاطباء ). شخص کوشش کننده. ( فرهنگ نظام ). چغانه. مردم کوشا و ساعی.و رجوع به چغانه شود. || مطلق سعی کننده وکوشنده را گویند اعم از انسان و حیوانات دیگر. ( برهان ). || شخص ستیزه کننده. ( فرهنگ نظام ).
چغان. [ چ َ ] ( اِخ ) اسم موضعی است. ( فرهنگ اسدی ). نام موضعی است و بعضی گویند نام شهری است. ( برهان ). نام شهریست از ماوراءالنهر که امراء بزرگ از آنجا برخاسته اند چون امیر طاهر ابوالمظفربن محمد المحتاج که حکومت بلخ و تخارستان را داشته و دقیقی مداح وی بوده و فرخی نیز قصیده داغگاه را در مدح او گفته است ، و گویند هزار قریه آبادان در آن است. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). نام موضعی. ( ناظم الاطباء ). نام شهریست از ماوراءالنهر که امیر طاهرمظفر المحتاج ممدوح دقیقی و فرخی از آنجاست. ( فرهنگ نظام ). مدینه ای بزرگ در ماوراءالنهر که معرب آن صغان است. ( از منتهی الارب ). ناحیتی بزرگ از ماوراء النهر که چغانی و چغانیان بدانجا منسوب است :
همی فوت کردند گاوان مر او را
چو گاو چغانی به ریش چغانی.
چغان. [ چ ُ ] ( اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ای از قرای بلوک جویم و بیدشهر فارس است که بلوکی است گرمسیر، مشتمل بر 22 قریه و میانه جهرم و لارستان واقع شده است طول این بلوک از شمال بجنوب ده فرسخ و عرضش پنج فرسخ است و بعضی از قرای آن دارای مسجد است و محصولش غله و دیگر حبوب و پنبه و تنباکو و خرماست ». ( از مرآت البلدان ج 4 ص 250 ). و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است : «دهی است از دهستان هرم و کاریان بخش جویم شهرستان لار که در 36 هزارگزی جنوب باختر جویم در جنوب کوه الهر واقع است. دامنه و گرمسیر است و 253 تن سکنه دارد. آبش از چاه و باران ،محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت و چادرشب بافی وراهش مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).
فرهنگ عمید
چغانه#NAME?
دانشنامه عمومی
پیشنهاد کاربران
چغان. [ چ َ ] ( اِ ) چوبی راگویند که میان شکافته چند جلاجل بر آن نصب کنند و آوازه خوانان بدان اصول نگاه دارند. ( برهان ) . چوبی مانندمشته ٔ حلاج که سر آن را شکافته جلاجلی چند در آن تعبیه کنند و اصول موسیقی را بدان نگه دارند. ( فرهنگ نظام ) . || نام نغمه و پرده ای است از موسیقی. ( برهان ) . نغمه و نوائی از موسیقی. ( ناظم الاطباء ) . نام دستگاهی از موسیقی. || نام سازی. ( ناظم الاطباء ) . بمعنی چفانه است. ( جهانگیری ) . نام سازی از سازها و آلات موسیقی که چغانه نیز گویند :]لغت نامه دهخدا.
چغانه:[دومعنی دارد:اول سازی باشد که مغنیان نوازند، دوم قصیده وشعر باشد] لغات الفرس
چغا ( چقا ) : درابندای نام جای های بسیاری بکاررفته است . مانند درجلگۀ الشتر چغا بال، چغاکبود. دردره بد آور:چغا سای ]چغا نردینه ، چغا سبزرومیشگان. ] همدان :گره چغا، کرمانشاه:زنگی چقا ، فریدون شهر:چقا، بروجرد:چقاسرخر، اراک:چقا، روانسر: زرین چقا
چغا
چُغا ( و نیز چوغا، چوقا و چقا ) به معنی تپه ای است که منفرد است و دور آن زمین هموار است. چغا در بخش های مختلف ایران به ویژه غرب و جنوب غربی ایران برای نامیدن مکان های مختلف به کار رفته است. همچنین چوغا ( و نیز چوخا، چوقا، چغا و چقا ) نوعی پوشش نمدی است که معمولا توسط چوپانان استفاده می شود. / دانشنامه ویکی پدیا
چغا :درگویش لری به معنای تپه است ،
چقا. [ چ ُ / چ َ ] ( اِ ) در لهجه ٔ کردی بمعنی تپه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ذیل چقا
حمدالله مستوفی درنزهت القلوب میگوید ( دران بحیره ایست که درحوالی آن شکارگاه خوبی است که مغولان چغا ناور یا چغان اوور می نامند وآقای عباس زریاب در دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد : 2 صفحه : 589باقاخان، جلد: 2 شماره مقاله:589 واژه چغان ناووررا [ ( دریاچه سفید ) واقع در فراهان معنی کرده است . وچه بسا دراستنادات فوق مندرجات جغرافیای تاریخی سرزمین های خلافت شرقی موردتوجه قرارگرفته که نوشته است [پائین تردرامتدادرودخانۀکرج ودرشمال کرج ابودلف، شهرِساروق درولایت فراهان واقع است که یاقوت وحمدالله مستوفی ازآن یادکرده اند وآنراازتوابع همدان شمرده اند .
واین برداشت آقای زریاب درحالیست که نگاشته حمدالله مستوفی هیچگونه اشاره ای به معنای �چغاناوور ندارد. درحالیکه توشته مولف اخیر آن را بحالت نقل قول درداخل گیومه قرارداده است . وذکری ازاینکه آن را ترجمه کرده باشد ندارد. ومعلوم نیست �شوره زار� چگونه واردگفتار حمدالله مستوفی شده وسپس احتمالاًبه استنباط آقای زریاب ونهایتاًبه دایرةامعارف مذکوررسیده است.
ودرتاریخ مبارک غازانی آمده است که[وازآنجا بجانب همدان درآمده ودرخانقاه مبارک که دردیه بوزینجرداحداث وانشا فرموده برآن اوقاف بی اندازه کرده وعمارتی بغایت خوب وعالیست نزول فرموده وازآنجابه جغان ناوور فراهان رفت]ص 141
وتالا ب مورد اشاره اکنون کویرمیقان گفته می شود . این تالاب باتوجه شرایط خود که شوره زاریست که قابلیت رشد گیاهدران فوق العاده محدود واندک است وظرفیت شکارگاهیرا دران اندازه که حتی تعدادمحدودی �گور�را تغیه کند ونیز موردپسند مغولان واقع شودندارد. لذا تعبیر آقای زریاب وسپس واردشدن آن به دایره المعارف جای تامل دارد وصحیح بنظر نمی رسد.
وبنظر می رسده واژه چغان اور در اصل چغانه اوور بوده وبا وآزه � ونجر� مورداشاره درکتاب القصص وکوکله ( ترکی � نام جایی درروستای سمقاور ازتوابع استان مرکزی مترداف باشد ونام جایگاه �سنب گور � یا �ذات الحوافر� یا سمقاور یا �سوم اوور � فعلی باشد .
ودراین باره مراجعه به معانی پیشنهادی اینجانب دراین لغت نامه ( آبادیس ) شاید مفیدباشد .