کلمه جو
صفحه اصلی

حجاج


مترادف حجاج : حاجیان، زوار بیت اله

مترادف و متضاد

حاجیان، زوار بیتاله


فرهنگ فارسی

ابن یوسف بن حکم ثقفی ( و . طائف ۴۱ - ف. ۹۵ ه. ق . ) عبد الملک بن مروان قیادت سپاه را بدو داد و او نظم و نسقی در سپاه پدید آورد و از جانب خلیفه مامور سرکوبی عبد الله بن زبیر شد و با منجنیق خانه خدا را خراب کرد و عبد الله را بکشت و سر او را بشام فرستاد و جسد وی را بدار آویخت و سپس در حجاز مردم را به بیعت عبد الملک ملزم ساخت و نسبت به صحابه و مردم حرمین انداع رقوبتها روا داشت . علاوه بر حجاز حکومت عراق را نیز بدو دادند و دامنه اقتدار و حکومت او تا حدود هند و مغولستان رسید . وی در مدت ۲٠ سال حکومت خود در کوفه و بصره و دیگر نواحی عراق مظالم بسیار مرتکب شد شهر واسط را بنا کرد و عاصمه ملک خویش ساخت . پس از مرگ عبد الملک بزمان ولید اقتدار حجاج افزون شد و تا زمان مرگ در مقام خود بود تا در ۵۴ سالگی بمرضی مدهوش در گذشت . نام وی مثل ظلم و بیداد گری است .
کسی که بزیارت کعبه میروند
( اسم ) جمع جاج کسانی که حج گزارند .
ابن یوسف شاعر یکی از رجال عهد معتمد علی الله عباسی است

فرهنگ معین

(حَ جّ ) [ ع . ] (ص . ) بسیار حج کننده .
(جُ جّ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ حاج ، کسانی که حج گزارند.

(حَ جّ) [ ع . ] (ص .) بسیار حج کننده .


(جُ جّ) [ ع . ] (اِ.) جِ حاج ؛ کسانی که حج گزارند.


لغت نامه دهخدا

حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن ابی عثمان صواف . مکنی به ابی الصلت . محدث است .


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن دینار. مکنی به ابی محمد.محدث و زاهد است و شعیب بن میمون از او روایت کند.


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن مرزوق . طوسی او را در زمره ٔ رجال شیعة برشمرده است . (لسان المیزان ج 2 ص 179).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن شدادصنعانی مصری . از ابوصالح غفاری روایت کند، و حیاةبن شریح از او. ابن حبان او را توثیق کرده . وی به سال 129 هَ . ق . درگذشته است . (حسن المحاضرة ج 1 ص 117).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن غیاث . مکنی به ابی خلیفه . محدث است .


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن محمد اعور، مکنی به ابی محمد. محدث است . و از شعبة و ابن جریح روایت کند.


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) از قرای بیهق از اعمال نیشابور است . ابوسعید اسماعیل بن محمدبن حجاجی از آنجا است . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن ذی عنق احمسی . ابن سکن از طریق طارق بن شهاب از قیس بن ابی حازم از او روایت کند که با دسته ای از خویشان خود به نزد پیغمبر آمد. سیف در فتوح گوید: او یکی از گواهان عهدنامه ای بود که خالدبن ولید در عراق به سال دوازدهم نبشت . وی تحت امارت خالد بر برخی از نواحی حیرة حکم راند. (الاصابة ج 1 ص 326 قسم 1).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) (یا الَ ...) ابوریحان بیرونی در کتاب الاَّثارالباقیة عن القرون الخالیة در جدول انواع ملوک و القاب واقعه بر اشخاص این انواع گوید: الحجاج لقب عام ملوک سریر است .


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن ابراهیم ازرق بغدادی نزیل مصر. مکنی به ابی محمد. تابعی است . ربیع مرادی و ذهلی و ابوحاتم از وی روایت کنند. ابوحاتم و عجلی و ابن یونس او را توثیق کرده اند. (حسن المحاضرة ج 1 ص 125).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن عطار. یکی از مشاهیر فقهاء است و او شاگرد ثوری بود و از مردم کوفة است و به لقب الفقیه الحافظ معروف است . (قاموس الاعلام ترکی ).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن یزید التمیمی الکوفی . یکی از زهادو عباد عصر خویش . و او در سنه ٔ 92 هَ . ق . به قتل رسید. چنین است در حبیب السیر جزو 2 از ج 2 ص 59 ص 13 از چاپ اول طهران و در چاپ تهران ج 2 ص 161 چنین آمده است : و هم درین سال حجاج ، ابراهیم بن یزیدالتیمی الکوفی را که بزهد و عبادت موصوف بود بقتل رسانید ولی در تاریخ ابن اثیر و الاصابة و لسان المیزان نامی از چنین کس یافت نشده و فقط ابن اثیر در حوادث سال 96 هَ .ق . یعنی یک سال پس از مرگ حجاج ، مرگ ابراهیم بن یزیدنخعی را یاد کرده است . رجوع به ابراهیم نخعی شود.


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن ابی زیاد اسود.رجوع به حجاج بن اسود و لسان المیزان ج 2 ص 176 شود.


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن ابی زینب واسطی ملقب به الصقیل و مکنی به ابی یوسف . محدث است و از او یزیدبن هارون روایت کند.


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن اسود. ثابت بنانی گفت : نکره است ، و کسی جز مستلم بن سعید از وی خبری نیاورده ، و او یک خبر منکر از انس آورده که پیغمبران در قبور خویش زنده هستند و نماز میگزارند. بیهقی آن را روایت کرد. و او همان حجاج بن ابی زیاد اسود است که معروف به زق العسل است ، و او بصری و ساکن قسامل است . از ثابت و جابربن زید و ابی نضرة و دیگران روایت دارد. و جریربن حازم و حمام بن سلمة و روح بن عبادة و دیگران از وی روایت دارند. احمد گفت : ثقة و نیکوکار بود.ابن معین گوید: ثقة بود. ابوحاتم گوید: صالح الحدیث بود. حبان نیز از وی در عداد ثقات یاد کرده گوید: اهل بصرة و ساکن قسامل بود، از ابی نضرة و جابربن زید روایت دارد، و عیسی بن یونس و جریربن حازم از وی روایت کنند. حمادبن سلمه او را حجاج بن اسود نامیده و عبدالغنی بن سعید در «ایضاح الاشکال » او را حجاج بن حجاج باهلی خوانده است ، ولیکن ابن ابی حاتم میان آن دو فرق گذارده است . (لسان المیزان ج 2 ص 176). رجوع به حجاج باهلی و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 328 و ج 3 ص 185 شود.


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن باب . رجوع به حجاج حمیری شود.


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن حارث بن قیس بن عدی بن سهم قرشی سهمی . برادر سائب و عبداﷲ و ابوقیس ، و پسرعم عبداﷲبن حذافة. موسی بن عقبة و ابن اسحاق او را در ضمن کسانی که به حبشه هجرت کردند یاد کرده و خبر قتل او را در اجنادین همه بجز ابن سعد و سیف یاد کرده اند،و این دو تن گفته اند که به سال 15 هَ . ق . در یرموک کشته شد. ابن الکلبی هجرت وی را به حبشه انکار کرده گوید اسلام آوردن او بعد از آن است ، و زبیربن بکار گوید که : روز بدر اسیر شد و اسلام آورد. (الاصابة ج 1 ص 326 قسم 1). و نیز عسقلانی گوید: ابن منده کسی را به نام حجاج بن قیس بن عدی سهمی آورده گوید غیر از حجاج بن حارث بن قیس است ، ولیکن ابن اثیر گوید: هر دو یک تن هستند و نام پدرش در برخی روایات حذف شده است . (الاصابة ج 2 ص 76 قسم 4). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن حجاج الاسلمی . ابن حبان گوید: کسانی که گمان برده اند که وی صحابی است در اشتباه هستند. بخاری و جز وی نیز او را در زمره ٔ تابعان شمرده اند. (الاصابة ج 2 ص 76 قسم 4).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن حمزه ٔ کندی . شیخ طوسی او را در عداد رجال شیعه آورده گوید: ابراهیم بن سلیمان از وی روایت دارد. (لسان المیزان ج 2 ص 176).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن حنتمة. جاحظ گوید: مردی در رقه بود به نام ابوعقیل و از اخبار بنی اسرائیل بسیار نقل میکرد. حجاج بن حنتمه بدو گفت : اسم گاو بنی اسرائیل چه بود؟ ابوعقیل گفت : حنتمة! حجاج گفت : در کجا دیدی ؟ گفت در کتاب عمرو عاص . (البیان و التبیین ج 3 ص 233). ابن عبد ربه همین داستان را به نام حجاج بن خیثمة آورده است . (العقد الفرید چ محمدسعید العریان ج 4 ص 125).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن خالد. از عبدالملک بن هارون بن عنترة روایت دارد و اسماعیل بن مالک از وی روایت کند. ذهبی در میزان الاعتدال در «عبدالملک ». بدو اشارت دارد. (لسان المیزان ج 2 ص 176).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن خلی سُلَفی . ابن یونس گفت : صحابی بود، و روایتی برای او دانسته نیست ، و «تجرید» او را استدراک کرده . (الاصابة ج 1 ص 326 قسم 1) (حسن المحاضرة ج 1 ص 88).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن رشدین بن سعد مصری ازپدرش و از حیوةبن شریح روایت دارد. محمدبن عبداﷲبن عبدالحکم و جز وی از او روایت کنند. ابن عدی او را تضعیف کرد. به سال 211 هَ . ق . درگذشت . (میزان الاعتدال ذهبی ). ابوزرعة گوید: او را نمی شناسم . ابن یونس اورا جرح نکرده است . خلیلی گوید: او از پدرش امثل بوده . مسلمةبن قاسم گوید: لابأس به . ابن حبان نیز وی را در زمره ٔ ثقات شمرده است . (لسان المیزان ج 2 ص 176).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن ریان . تمام گوید: حسن بن حبیب برای من به سال 264 هَ . ق . از وی روایت کرد. حدیث وی منکر است . (لسان المیزان ج 2 ص 176).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن سفیان بن نبیرة قریعی .


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن سلیمان الرعینی المصری . مکنی به ابی الازهر. محدث است . از لیث روایت دارد. یونس گوید: در حدیث او مناکیر هست . ابوزرعة گوید: منکرالحدیث است . ابن عدی حدیثی از وی و اوبا پنج واسطه از پیغمبر درباره ٔ ذکر (آلت تناسلی ) یحیی پیغمبر نقل کرده است . (لسان المیزان ج 2 ص 177).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن علی شیخ . ابومخنف از وی روایت دارد. مجهول است . و ابومخنف نیز هالک است . حجاج از عبداﷲبن عبادبن یغوث روایت میکند. (لسان المیزان ج 2 ص 178).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن سلیمان معروف به ابن قمری . از ابی لهیعه روایت دارد. ابن عدی حدیث او را باحدیث رعینی اشتباه کرده است و رعینی را ابن قمری خوانده است . ابن حبان او را در زمره ٔ ثقات شمرده گوید:وقتی از ثقة نقل کند، حدیث او معتبر است . حاکم در مستدرک گوید: ثقة و مامون است . دارقطنی در «غرائب مالک » حدیثی از وی آورده که در سند آن اختلاف هست . و جد وی را افلح نام داده است . (لسان المیزان ج 2 ص 177).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن سنان . از علی بن زیدبن جدعان روایت کند. ازدی گوید: متروک است ، وی و دارقطنی حدیثی منکر از او آورده اند. (لسان المیزان ج 2 ص 178).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن یوسف بن مطر کوفی . یکی از نقله ٔ علوم از زبان یونانی و سریانی به لسان عربی است در اوائل خلافت عباسیان . و کتب منقوله ٔ او حکمت و طب ّ است و از جمله دو ترجمه است از کتاب اصول هندسه که یکی به هارونی و دیگری به مأمونی اشتهار دارد و این ترجمه را ثابت بن قُره تصحیح کرده است و همچنین ترجمه ٔ مجسطی و هم تجرید تعریب مجسطی حنین از اوست . (فهرست ابن الندیم ). و او را مأمون برای اختیار و حمل کتب حکمت به روم فرستاد. (ابن الندیم چ مصر ص 339). و نیز ابن الندیم در ص 352 گوید: کتاب المرآة ارسطاطالیس را او به عربی ترجمه کرده است . قفطی در تاریخ الحکما درشرح حال اقلیدس صوری گوید: و اما کتابُه فی اصول الهندسة فقد نقله حجاج بن یوسف بن مطر الکوفی نقلین : احدهما یُعرَف ُ بالهارونی و هو الاول و النقل الثانی هو المسمی بالمأمونی و علیُه یُعول ّ. و در شرح حال ارسطاطالیس در قسمت خُلقیات از تآلیف او گوید: کتاب المرآة له ترجمه الحجاج بن مطر. و در شرح حال بطلمیوس القلوذی آرد: فاما کتاب المجسطی ... و قد قیل اِن ّ الحجاج بن مطر نقله ُ ایضاً. و ابن ابی اُصیبعة در عیون الانباء گوید: الحجاج بن مطر نقل للمأمون . و من نقله کتاب اقلیدس ، ثم اصلح نقله فیما بعد ثابت بن قرةالحرانی . و باز گوید: فان المأمون کان بینه و بین ملک الروم مراسلات ٌ و قد استظهر علیه المأمون فکتب الی ملک الروم یسئله الأذن فی انفاذ ما یختارُ من العلوم القدیمة المخزونة ببلد الروم فاجاب الی ذلک بعد امتناع ، فاخرج المأمون لذلک جماعةٌ، منهم الحجاج بن مطر. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و الذریعه ج 3 ص 380 و 390 شود.کتاب مبادی اقلیدس یا اصول اقلیدس تعریب حجاج بن مطرجزء اول با ترجمه ٔ لاتینی به کوشش بتهورن و هایبرگ در کوپنهاک به سال 1893 م . در 92 صفحه چاپ شده است .


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن شاعر. یکی از محدثان معاصر احمدبن حنبل است ، و ابن جوزی در مناقب احمد بابی ، در گفته های حجاج در حق احمد آورده است . رجوع به مناقب احمد ص 134 و 135شود. و این مرد غیر از ابن الحجاج الشاعر میباشد.


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن منیرالقلا. ابوسعیدبن یونس گوید: از عبدالملک بن سلمة روایت منکری دارد. (لسان المیزان ج 2 ص 179).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن صفوان بن ابی زید مدنی . از پدرش و از اسیدبن اسید واز موسی بن ابوموسی اشعری از پدرش روایت دارد. و ابوضمرة و قعنبی از او روایت دارند. قعنبی از وی ستایش میکرد. احمد حنبل گوید: ثقة بود. ازدی او را ضعیف دانسته است و ابوحاتم گوید: صدوق بود. ابن حبان او را در زمره ٔ ثقات شمرده است . (لسان المیزان ج 2 ص 187).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن صواف . مکنی به ابی عثمان . محدث است .


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن عِلاطبن خالدبن ثُوَیرَةبن هلاد سلمی بهزی . مکنی به ابوکلاب یا ابومحمد یا ابوعبداﷲ. ابن سعد گوید: هنگام جنگ خیبر نزد پیغمبر آمد و اسلام آورد. در مدینة ساکن شد و خانه و مسجدی بساخت و عبدالرزاق از معمر از ثابت از انس آرد: که چون خیبر فتح شد، حجاج بن علاط به پیغمبر گفت : من در مکه دارائی و خانواده دارم و می خواهم بدانجا روم ، اگر چیزی درباره ٔ تو گویم مجاز باشم ، پس پیغمبر بدو اجازت داد. ابن اسحاق در سیرة آرد: چون حجاج بن علاط اسلام آورد با پیغمبر جنگ خیبر دریافت و همان داستان را یاد کرده است . ابن ابی الدنیا در «هواتف الجان » از طریق واثلةبن الاسقع آرد که : سبب اسلام حجاج بن علاط آن بودکه با کاروان به مکة میرفت و چون شب برآمد ترس بر او مستولی گشت و به پاسداری کاروان برخاست و بسرود:
اعیذ نفسی و اعیذ صحبی
حتی اعود سالماً و رکبی .
پس شنیده گوینده ای میگوید: «یا معشر الجن ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السماوات و الارض فانفذوا ...». چون به مکه رسید آن را بر قریش برخواند. گفتند: ای ابوکلاب این جملات از آن محمد است که گوید بر من نازل گردیده است ، و چون احوال پرسید گفتند: به مدینه است ، پس اسلام آورد. موسی بن عقبه گوید: حجاج نخستین کس است که صدقه ای از معدن بنی سلیم به نزد پیغمبر فرستاد. ابن سکن گوید: حجاج بن علاط به حمص نزول کرد و معاویة پسر وی عبداﷲ را به ولایت حمص گماشت . و از طریق مجاهد از شعبی روایت است که عمر برای مردم شام نوشت که کسی از اشراف خود را به نزد من فرستید و ایشان حجاج بن علاط را فرستادند. ابن حبان گوید: در آغاز خلافت عمر درگذشت ، ولی یعقوب بن شیبة از طریق جریربن حازم آرد: معرض بن علاط در جنگ جمل کشته شد و برادرش حجاج علاط او را رثا سرود. و این میرساند که حجاج تا جنگ جمل زنده بوده است ، ولی از ترجمه ٔ فرزندش نضربن حجاج چنین برمی آید که پدرش در ایام عمر درگذشته است . دارقطنی گوید: آنکه در جنگ جمل کشته شد پسرش معرض بود و رثای وی را برادرش نصربن حجاج گفت . باری حجاج را برادری به نام صالح بوده که گویا در جاهلیت درگذشته است و حسان ثابت او را در قصیده ٔ طائی یاد کرده گوید:
لکمیت کانها دم حوف
عتقت من سلافة الاسقاط
فاحتواها فتی یهین اخا الما-
- ل زیادبن صالح بن علاط.
و در معجم الشعراء مرزبانی ابیاتی از او در ستایش علی در روز احد آمده است که گوید:
و عللت سیفک بالدماء ولم تکن
لترده فی جرابه حتی ینهلا .

(الاصابة ج 1 ص 328 قسم 1).


و صاحب امتاع الاسماع آرد: و قال الزبیربن بکار حدثنی ابوالحسن الاثرم عن ابی عبیدة قال کان لواء المشرکین یوم احد مع طلحةبن ابی طلحةبن عبدالعزی بن عثمان بن عبدالدار، فقتله علی بن ابی طالب و فی ذلک یقول الحجاج بن علاط السلمی ثم البهری :
ﷲ ای مذبب عن حرمة
اعنی ابن فاطمة المعم المخولا
جادت یداک لهم بعاجل طعنة
فترکت طلحة للجبین مجدلا
و شددت شدة باسل فکشفتهم
بالجراذ یهوون اخول اخولا
و عللت سیفک بالدماء و لم تکن
لترده حران حتی ینهلا.
و نیز صاحب امتاع الاسماع گوید: فلما جاء الخبر بظهور رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم اخذ حویطب وحیزه الرهن . و کان الذی جأهم بذلک الحجاج بن علاط السلمی [ بن نویرةبن حنثربن هلال بن عبیدبن ظفربن سعدبن عمروبن تیم بن بهز ]بن امری القیس بن بهثةبن سلیم بن منصور، و اسلم بخیبر. و کان قد استاذن رسول اﷲ(ص ) ان یأتی مکة، و کان له بها مال و اهل ، و تخوف ان علمت قریش باسلامه ان یذهبوا بماله فاذن له رسول اﷲ أن یأتی مکة لیجمع ماله . سامی گوید: در اثر معجزه ای که دیده بود به دین اسلام مشرف شد و در غزای خیبر حضور داشته ، پسرش نصربن حجاج صاحب بهره ٔ کامل از حسن و جمال بود تا آنجا که آفتی برای زنان مدینه شد و ازینرو خلیفه ٔ اول وی را از مدینه تبعید کرد. (قاموس الاعلام ترکی ). وی را پسری به نام نصربن حجاج است که متمینه ٔمعروف در مدینه برای وی تغزل کرد و تغزل این زن سبب حکم عمر خطاب به اخراج نصر از مدینة گردید. رجوع به وفیات الاعیان ابن خلکان و رجوع به حجاج بن یوسف ثقفی در این لغتنامه شود.

حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن قطب الدین . رجوع به حجاج سلطان شود.


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن قمری . رجوع به حجاج بن سلیمان معروف به ابن قمر شود.


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن کثیر کوفی . طوسی او را در زمره ٔ رجال شیعة شمرده گوید: از ابوجعفر باقر روایت دارد. (لسان المیزان ج 2 ص 179).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن عامرثمالی . او را در عداد اهل حمص شمرده اند. بخاری گوید: برخی او را ابن عبداﷲ خوانده اند.صحابی بود و ساکن شام شد. احمدبن محمدبن عیسی در «تاریخ حمصیین » آرد: حجاج بن عامر صحابی است . خبر وی رابرخی از بعضی فرزندان حمصی او برایم نقل کرده است . طبرانی از طریق خالدبن معدان از حجاج ثمالی روایت دارد، و از عبداﷲبن عامر ثمالی روایت است که ما دو تن با عمر خطاب نماز گزاردیم و چون سوره ٔ «اذا السماء انشقت ... » بخواند سجده کرد... بغوی و ابن سکن و بارودی و طبرانی از طریق اسماعیل بن عیاش آرند که حجاج گفت : اصحاب پیغمبر شاربها رامیزدند... (الاصابة ج 1 ص 326 و 327 قسم 1). و در قاموس الاعلام ترکی او را حجاج بن عامر شمالی خوانده است .


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن عبد یغوث بن عمروبن حجاج زبیدی . ابوحذیفه ٔ بخاری گفته است که وی وقعه ٔ یرموک دریافت . گفت : زبیدیان که میمنه ٔ سپاه را داشتند و حجاج در میان آنان بود آشکار شدند و با فریادها و فشار رومیان را بعقب راندند. ابن الکلبی در فتوح الشام او را در عداد وفد یمن که برای رفتن به جنگ بخدمت صدیق آمدند شمرده است . (الاصابه قسم 3 ج 2 ص 58).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن روح . از ابن جریح روایت دارد. دارقطنی گوید: متروک است . یحیی گوید: لیس بشی ٔ. (لسان المیزان ج 2 ص 176).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن عبداﷲ الصمیری . یکی از سه تن که به قتل علی (ع ) و معاویة و عمروبن عاص معاهده کردند و حجاج بن عبداﷲ متعهد قتل معاویةبود. رجوع به ص 194 حبیب السیر جزو 4 از مجلد 1 چ طهران و ج 1 ص 578 از چ خیام شود. وی از بنی سعدبن زیدمناة از تمیم و معروف به «برک » بود. و اولین کسی است که بر تحکیم حکمین در صفین برای حل خلاف علی و معاویة اعتراض کرد و گفت : لاحکم الا ﷲ، بر هر دو فرقه خروج کرد. و چون متعهد قتل معاویة شد به شام رفت و در روز معین شمشیر بر معاویة فرودآورد ولیکن فقط الیه ٔ وی را زخمی کرد، پس او را گرفته کشتند. (زرکلی ص 212). جاحظ او را بُرَک صریمی نامیده است و گوید: همه ٔ بنی صریم از خوارج بودند. (البیان و التبیین ج 2 ص 166).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن مروان . رجوع به عقد الفرید ج 5 ص 184 شود.


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن عبید. عسقلانی در قسم سوم اصابة آرد: و برخی ابن عتیک گفته اند. ادراک دارد، یعنی پیغمبر را اندکی درک کرده است . ابن کلبی گفت : وی شوهر ام جمیل هلالیة بود. که مغیرةبن شعبه نسبت به او متهم شده بود. (الاصابة قسم 3 ج 2 ص 58). و نیز همو در قسم 1 اصابة چنین آرد: وی شوهر ام جمیلة بود و درگذشت . پس مغیرة با ام جمیلة آمدوشد میداشت . ابوبکر به سال 17 هَ . ق . گواهان بر این کار تهیه کرد... اما عمربن شبة در اخبار بصرة گوید: زنی که مغیرة به او متهم گردید ام جمیلة دخت عمروبن افقم هلالیة است و اصل پدرش از ثقیف بود، و نام شوهرش حجاج بن عتیک بن حارث بن عوف بن وهب جشمی بود، و در ایام عتبة غزوان به بصرة آمده و «حائطالمسجد» نزدیک بنی سلیم بدو واگذار شد، و چون داستان تهمت مغیرةبن شعبه پیش آمد زوجه ٔ خود برداشت و به کوفة شد تا زمان ابوموسی اشعری که دوباره به بصرة آمد و امارت برخی نواحی بدو واگذار شد. (الاصابة ج 1 ص 327 قسم 1).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن عتیک . رجوع به حجاج بن عبید شود.


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن مالک بن عویمر. رجوع به حجاج بن عمرو شود.


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن عمرو. و برخی حجاج بن مالک بن عمیر یا عویمربن ابی اسید. مکنی به ابوحدود. ابن سعد او را در زمره ٔ صحابه شمرد. حدیثی در رضاع از پیغمبر روایت کرده است . (الاصابة ج 1 ص 328 قسم 1). و نیز عسقلانی آرد: عروة از وی روایت دارد. ذهبی در تجرید او را استدارک کرده است ولیکن استدارک او بیجا و ناصواب است زیرا که سابقین نیز وی را در عنوان حجاج بن مالک بن عویمر اسلمی یاد کرده اند، ولی صحیح چنانست که ما یاد کردیم . (الاصابة ج 2 ص 76 قسم 4).


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن مسعود. ابن مندة او را یاد کرده و روایتی بدو نسبت داده است . عسقلانی پس از تحقیقاتی که انجام داده گوید: چنین کسی وجود خارجی ندارد و فقط یک اشتباه کتبی نام او را در کتب حدیث وارد ساخته است . رجوع به الاصابة ج 2 ص 76 قسم 4 شود.


حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن عمروبن غزیةبن ثعلبةبن خنسأبن مبذول بن غنم بن مازن بن نجار انصاری خزرجی . صاحبان سنن حدیثی ازو آورده اند و در آن تصریح به سماع از پیغمبر دارد. ابن المدینی گوید: او مروان را در یوم الدار چنان بزد که به زمین افتاد. و ابونعیم گوید: صفین را با علی درک کرد. و ضمرةبن سعید و عبداﷲبن رافع از وی روایت دارند و عجلی و ابن برقی و ابن سعد او را در زمره ٔ تابعین شمرده اند. (الاصابةج 1 ص 328 قسم 1). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.


حجاج . [ ح َج ْ جا] (اِخ ) ابن عبداﷲ صریمی . رجوع به ماده ٔ ذیل شود.


فرهنگ عمید

= حاج

حاج#NAME?


دانشنامه عمومی

حجاج یک روستا در ایران است که در دهستان خوارتوران واقع شده است. حجاج ۱۲۶ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای ایران

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حجاج (ابهام زدایی). واژه حجاج ممکن است در معانی ذیل و یا اسامی ذیل به کار رفته باشد: فقه• حج، از مهم ترین احکام عبادی و از فروع دین و نیز یکی از ارکان اسلام اشخاص و اعلام• حجاج بن ارطاة، محدّث و قاضی و فقیه قرن دوم• حجاج بن بدر، از شهدای کربلا• حجاج بن بکر، مؤلف کتاب «عبرات المصطفین»• حجاج بن مسروق جعفی، از شهدای کربلا• حجاج بن عبدالله برک صریمی، از خوارج، و بنو صَریم از طایفه بنی سعدبن زید از شاخه های تَمیم• حجاج بن یوسف ثقفی، مشهورترین و ظالم ترین کارگزار عراق در عصر اموی
...

گویش مازنی

/hajjaaj/ خبرچین

خبرچین



کلمات دیگر: