کلمه جو
صفحه اصلی

دژ


مترادف دژ : ارگ، استحکامات، بارو، برج وبارو، برج، حصار، حصن، دز، دزک، قلعه

فارسی به انگلیسی

bastion, castle, citadel, fort, fortress, garrison, redoubt, stronghold, tower, fastness, dys-, mal-

fortress, fort, castle


bastion, castle, citadel, fastness, fort, fortress, garrison, redoubt, stronghold, tower


فارسی به عربی

حصن , قلعة , معقل

مترادف و متضاد

acropolis (اسم)
نام دژ معروف اتن، دژ، قلعه

fortress (اسم)
دژ، سنگر، قلعه نظامی، استحکامات نظامی، سنگر سنگی

fort (اسم)
دژ، قلعه، حصار، برج و بارو، سنگر، دژ یا قلعه کوچک

castle (اسم)
دژ، قلعه، قصر، رخ

stronghold (اسم)
دژ، پناه گاه، سنگر، قلعه نظامی، محل امن

citadel (اسم)
دژ، ارک، سنگر، قلعه نظامی

chateau (اسم)
دژ، قلعه، کاخ دوره ملوک الطوایفی، قصر ییلاقی

alcazar (اسم)
دژ، قصر

presidio (اسم)
دژ، زندان، پادگان، پادگان مجزا

ارگ، استحکامات، بارو، برج‌وبارو، برج، حصار، حصن، دز، دزک، قلعه


فرهنگ فارسی

دز، قلعه، پیشونددراول کلمات می آید، زشت وبدوضدوخشم وقهر
در آغاز کلمات بمعنی بد وزشت آید دژ آگاه دژ آلود دژخیم .
زشت و بد بد کار بد عمل دش بد

فرهنگ معین

(دِ ) = (اِ. ) دز: حصار، قلعه .
(دُ ) [ په . ] پیشوندی که در آغاز کلمات به معنی بد و زشت آید: دژآگاه ، دژخیم .

(دِ) = (اِ.) دز: حصار، قلعه .


(دُ) [ په . ] پیشوندی که در آغاز کلمات به معنی بد و زشت آید: دژآگاه ، دژخیم .


لغت نامه دهخدا

دژ. [ دَ ] ( اِ ) دز. رواق. دهلیز. کاشانه. کوشک. بالاخانه. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دز شود.

دژ. [ دِ ] ( اِ ) قلعه و حصار. ( برهان ) ( غیاث ) ( آنندراج ). کوت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دز :
بیامد چو نزدیکی دژ رسید
خروشیدن و بانگ ترکان شنید.
فردوسی.
تو اندیشه در دل میاور بسی
تو نگرفتی این دژ نگیرد کسی.
فردوسی.
دژی داشت پرموده آوازه نام
کزآن دژ بدی ایمن و شادکام.
فردوسی.
یکی دژ بکرد از بر تیغ کوه
شد آن شهر با او همه همگروه.
فردوسی.
برآن باره دژ گذشتی سوار
گرفتش ز لشکر مر آنرا حصار.
فردوسی.
دلیران به دژها نهادند روی
به هر دژ که بودی یکی نامجوی.
فردوسی.
در بن دژ چون کمینگاه بلاست
از بصیرت دیدبان خواهم گزید.
خاقانی.
برآن دژ که او رایت انگیخته
سر کوتوال از دژ آویخته.
نظامی.
- دژ آوازه ؛ دژی بوده است به ترکستان. رجوع به آوازه در همین لغت نامه شود.
- دژ اسپید ؛ فارسی شهر «بیضا» است و بیضا ترجمه آن است. نام قدیم «نسا» است که شهری است در هشت فرسنگی شمال شیراز. رجوع به نسا شود.
- دژ بهمن ؛ در شاهنامه فردوسی دژ استوار و سربرکشیده و طلسم شده بددینان و بتکده آنان است. این دژ بر کنار دریاچه چیچست قرار داشت و کیخسرو آن را گشود. نخست فریبرز پسر کیکاوس با طوس و لشکری نیرومند به پای دژ رفتند، اما ناگهان زمین چنان گرم شد که سنانها و زره ها برافروخته و سرخ گشت و مردان جنگی در میان زره سوختند. پهلوانان یک هفته گرد دژ گشتند که درش را پیدا کنند و نیافتند و نومید بازگشتند. آنگاه کیخسرو با گیو و گودرز به گشودن دژ رفتند. کیخسرو نامه ای نوشت پر از آفرین و ستایش خداوند و نام خود در آن یاد کرد و گفت که به فرمان خداوند به گشودن دژ آمده است ، و آن را بر نیزه ای بست و به گیوداد تا به دژ اندازد. گیو نیزه را بر دیوار دژ افکند، و چون نیزه به دیوار فرورفت ، دیوار با صدایی رعدوار شکاف برداشت و روی هوا تیره شد. به فرمان کیخسرو دژ را تیرباران کردند و پس از آنکه دیوان بسیار کشته شدند، هوا روشن گشت و در دژ پدیدار شد و ایرانیان به درون رفتند و آنجا را ویران ساختند و آذرگشسب را به جای آن ساختند. ( از دائرةالمعارف فارسی ). و رجوع به تاریخ گزیده ص 93 و یشتها ج 2 ص 238 و 241 و 308 شود:

دژ. [ دَ ] (اِ) دز. رواق . دهلیز. کاشانه . کوشک . بالاخانه . (ناظم الاطباء). رجوع به دز شود.


دژ. [ دِ ] (اِ) قلعه و حصار. (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). کوت . (یادداشت مرحوم دهخدا). دز :
بیامد چو نزدیکی دژ رسید
خروشیدن و بانگ ترکان شنید.

فردوسی .


تو اندیشه در دل میاور بسی
تو نگرفتی این دژ نگیرد کسی .

فردوسی .


دژی داشت پرموده آوازه نام
کزآن دژ بدی ایمن و شادکام .

فردوسی .


یکی دژ بکرد از بر تیغ کوه
شد آن شهر با او همه همگروه .

فردوسی .


برآن باره ٔ دژ گذشتی سوار
گرفتش ز لشکر مر آنرا حصار.

فردوسی .


دلیران به دژها نهادند روی
به هر دژ که بودی یکی نامجوی .

فردوسی .


در بن دژ چون کمینگاه بلاست
از بصیرت دیدبان خواهم گزید.

خاقانی .


برآن دژ که او رایت انگیخته
سر کوتوال از دژ آویخته .

نظامی .


- دژ آوازه ؛ دژی بوده است به ترکستان . رجوع به آوازه در همین لغت نامه شود.
- دژ اسپید ؛ فارسی شهر «بیضا» است و بیضا ترجمه ٔ آن است . نام قدیم «نسا» است که شهری است در هشت فرسنگی شمال شیراز. رجوع به نسا شود.
- دژ بهمن ؛ در شاهنامه ٔ فردوسی دژ استوار و سربرکشیده و طلسم شده ٔ بددینان و بتکده ٔ آنان است . این دژ بر کنار دریاچه ٔ چیچست قرار داشت و کیخسرو آن را گشود. نخست فریبرز پسر کیکاوس با طوس و لشکری نیرومند به پای دژ رفتند، اما ناگهان زمین چنان گرم شد که سنانها و زره ها برافروخته و سرخ گشت و مردان جنگی در میان زره سوختند. پهلوانان یک هفته گرد دژ گشتند که درش را پیدا کنند و نیافتند و نومید بازگشتند. آنگاه کیخسرو با گیو و گودرز به گشودن دژ رفتند. کیخسرو نامه ای نوشت پر از آفرین و ستایش خداوند و نام خود در آن یاد کرد و گفت که به فرمان خداوند به گشودن دژ آمده است ، و آن را بر نیزه ای بست و به گیوداد تا به دژ اندازد. گیو نیزه را بر دیوار دژ افکند، و چون نیزه به دیوار فرورفت ، دیوار با صدایی رعدوار شکاف برداشت و روی هوا تیره شد. به فرمان کیخسرو دژ را تیرباران کردند و پس از آنکه دیوان بسیار کشته شدند، هوا روشن گشت و در دژ پدیدار شد و ایرانیان به درون رفتند و آنجا را ویران ساختند و آذرگشسب را به جای آن ساختند. (از دائرةالمعارف فارسی ). و رجوع به تاریخ گزیده ص 93 و یشتها ج 2 ص 238 و 241 و 308 شود:
بشد تا دژ بهمن آزاد شاه
خود و گیو و گودرز و چندان سپاه .

فردوسی .


- دژ روئین ؛ دز روئین . روئین دز. نام قلعه ای که دختران گشتاسب در وی محبوس بودند. اسفندیار آن قلعه را فتح کرد و خواهران خودرا برآورد. (غیاث ) :
هنوز اسفندیار من نرفت از هفت خوان بیرون
هنوزش در دژ روئین عروسانند زندانی .

خاقانی .


یا مگر اسفندیارم کان عروسان را همه
از دژ روئین به سعی هفت خوان آورده ام .

خاقانی .


نه این دژ روئین زنگارخورد را چون اسفندیار به هفتخوان آه سحرگاهی بخواهی گشادن . (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 7). و رجوع به روئین دز و رویین دژ در همین لغت نامه شود.
- || کنایه از آسمان است . (از غیاث ).
- دژ سپید ؛ در شاهنامه ٔ فردوسی دژ سرحدی ایران بر مرز ایران و توران است که سهراب در لشکرکشی خود به ایران نخست بدانجا رسید، و پس از جنگ با هجیر و گردآفرید، آنجا را ویران ساخت . (از دائرةالمعارف فارسی ).
- دژگنبدان ؛ نام قلعه ای است آنچنانکه در شاهنامه آمده است :
دژ گنبدان تیغ با جرمنه
دژلاژوردی زبهر بنه .

فردوسی .


چو آمد به تنگ دژ گنبدان
برست از بد روز و دست بدان .

فردوسی .


- دژ لاژوردی ؛ نام قلعه ای بوده برحسب شاهنامه ٔ فردوسی :
دژ گنبدان تیغ با جرمنه
دژ لاژوردی زبهر بنه .

فردوسی .


- رویین دژ ؛ روئین دز. رجوع به رویین دژ در ردیف خود شود.
|| زمین سخت که پس از برداشتن زمین سست پیدا آید و پایه ٔ بنا را بر آن نهند. طبقه ای از زمین که بسیار سخت است و پی دیوار را بر آن نهند. دِج . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). طبقه ٔ سخت نفوذناپذیر. || خاک این طبقه ٔ سخت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || (ص ) زشت و بد. (برهان ) (غیاث ). بد. (شرفنامه ٔ منیری ). زشت و بدشکل . (ناظم الاطباء). || بدخوی . (برهان ). بدکار. بدعمل . بدخوی . (ناظم الاطباء). || (اِ) خشم و قهر. (برهان ) (ناظم الاطباء). بدخوئی و خشم و کین . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). خشم . (شرفنامه ٔ منیری ). || چسبندگی . || پدر. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).

دژ. [ دُ ] (ص ، پیشوند) زشت و بد. (انجمن آرا) (آنندراج ). بدکار.بدعمل . (ناظم الاطباء). دش . بد. سخت . زشت . اهل شر. ضد. خلاف . مزید مقدم است و معنی زشت و بد به کلمه دهد چون : دژآباد، دژآهنگ ، دژاگام ، دژاگامه ، دژآگاه ، دژآگه ، دژآلود، دژانگاه ، دژبر، دژبراز، دژبرام ، دژبرو، دژپسند، دژخدای ، دژخم ، دژخی ، دژخیم ، دژکام ، دژکامه ، دژگوار، دژگوارد، دژم . || خشمگین . غضبناک .
- دژ ماندن ؛ خشمگین و آشفته ماندن : همچنانکه عاشقان سرمست شوند از حقایق آن جهانی برافروزندو دژ بمانند بی یافت آن راه ... (معارف بهاء ولد ص 236).
|| (اِ) بدعملی . || شمار و عدد. (ناظم الاطباء).


دژ. [ دِ ] (اِخ ) نام یکی از ایستگاههای راه آهن بین تهران و اهواز در بخش مرکزی شهرستان اهواز. این ایستگاه در 770هزارگزی جنوب باختری تهران و 49هزارگزی شمال اهواز واقع و ساکنین آن فقط کارمندان راه آهن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


فرهنگ عمید

قلعه، حصار.
۱. بد، زشت (در ترکیب با کلمات دیگر ): دژآباد، دژآگاه، دژآلود، دژپسند، دژخیم، دژکام.
۲. (صفت ) غمگین، رنجیده.

۱. بد؛ زشت (در ترکیب با کلمات دیگر): دژآباد، دژآگاه، دژآلود، دژپسند، دژخیم، دژکام.
۲. (صفت) غمگین؛ رنجیده.


دانشنامه عمومی

دژ نام دیگر قلعه است و ممکن است به یکی از موارد زیر نیز اشاره داشته باشد:
دژ (رمان)، رمانی از ای. جی. کرونین
دژ (فیلم)، فیلمِ کینگ ویدور

دانشنامه آزاد فارسی

(قلعه، حصار) ساختمان هایی با دیوارهای بلند و محکم با کاربرد دفاعی و نظامی که اشیا و افرادی خاص را در آن ها نگه می داشتند. این واژه در نام برخی شهرهای ایران نیز، آشکار یا پنهان، به کار رفته است، ازجمله شاهین دژ، دزفول (دژ پل). نیز دِج به معنی طبقه سخت زمین که در زیر لایه های سست خاک قرار دارد، و برای پایه گذاری بنا مناسب است.

واژه نامه بختیاریکا

دِز

جدول کلمات

قلعه ، حصار

پیشنهاد کاربران

البته استدلال شما را واژگون هم میتوان کرد که دز ترک ها از دژ پارس ها گرفته شده است

به حسار یا قلعه یا سنگر و یا هرچیز دیگری که مانند این سه چیز باشند میگویند

واژه " دژ dež " یا دز به معنی سخت و مشکل و غیر قابل دست رسی است در زبان تالشی که هم تای زبان پهلوی ویکی از گویش های زبان پارسی باستانی است در این زبان به واژه دشوار ( دژوار ) ودر برخی نقاط دژقار و دسخوار نیز تلفظ میشود . که واژه دژخوار یا دژخوار ودشخوار یا وشوار نیز به مشابه واژه مرکب ( مانند دژ ) میباشد

دژ در زبان اوستا ، پهلوی و پارسی به یک ریخت آمده و همگی به معنای کلات و بارو می باشد و در برخی گویش های پارسی باختری به گونه "دز" و " دیز" آمده ، مانند: دزفول ، دیزین ، دیزمار و دزبن.
این واژه در زبان ترکی " دوز شده است ، مانند: باران دوز ، روان دوز ، اصلان دوز.
دژ در زبان تازی ( عربی ) دج گردیده ، مانند : هیدج ( هیردژ ) ، سنندج ( سئن دژ = دژعقاب ) .

حصار، قلعه

قلعه نظامی
سنگر

قلعه

به نظرمن دژفقط معنی یک قلعه را میدهد

Tiz یا Diz: دو معنی در زبان ترکی دارد به معنای" زانو" و " مکان مرتفع" در ترکی ست.
توضیح شیخ محمود کاشغری در "دیوان لغات الترک" در مورد واژه دیز:
فارس ها این کلمه را از ترکان آموخته اند و به قلعه "دز" میگویند.

قلعه، حصار، قصر

در پاسخ به کاربر گرامی کاف
دز یا دژ از کارواژه ی پهلوی دئیزیتن گرفته شده که مانای بنا کردن است.

شور بختانه به یاد ندارم در کدام فرهنگ واژگان پهلوی به این کارواژه برخورد کردم ولی در واژه نامه ی فارسی به پهلوی بهرام فره وشی هشت واژه ی پهلوی بود که مانای قلعه را میداد که دز یکی از آن ها بود ولی اینگونه که پیداست فرهنگ واژهگان برای شما پذیرفته نیست.
واژگان که بهرام فره وش آورده بود dēz , diz, dez, va, awahan, drupuštih, drupušt, karita, karitak بود و چون پژوهش بسیار کمی در زمینه نوشته های پهلوی دارم ولی برای اطمینان شما از واژه نامه، drupušt را در بندهشن فصل ۱ الف برخورده ام

البته اگر این واژه نامه را بپذیرین یا نه اینجا آشکاره که اینجا یا گرفته شده داده شده البته شباهتی که میان زانو و قلعه وجود دارد آن هم برامدگی است و به دیدگاه بنده نقل قولی که شما از آقای کاشغری اوردید کافی نیست چون بر پایه گفته ی شما فقط دیدگاه شان را بازگو کردن . خوشحال می شوم که اگر دانسته بیشتر دارید مطرح کنید

دژ ( Dej ) :کلمه ای ترکی. در آذربایجان وسیله ای بود چوبی که هر کدام شکل مخصوصی داشت و مباشر مالک با آن روی گندم چیده شده هر دهقان در خرمنگاه علامت میزد تا اینکه تا زمان تقسیم محصول بین زارع و مالک دست نخورد


کلمات دیگر: