کلمه جو
صفحه اصلی

نیم


مترادف نیم : نصفه، نصف، نیمه، میان، وسط

فارسی به انگلیسی

I am not


half


half, semi-, half-, hemi-, moiety, i am not, demi-

demi-, half, half-, hemi-, moiety, semi-


مترادف و متضاد

نصفه، نصف، نیمه


میان، وسط


half (اسم)
طرف، شریک، نیم، نصف، نیمه، نیمی، نصفه، شقه

moiety (اسم)
بخش، نیم، نصف، نیمه، نصفه، عیال، قسمت مساوی

demi- (پیشوند)
نیم، نصف

semi- (پیشوند)
نیم، تقریبا نصف

hemi- (پیشوند)
نیم، نصف

۱. نصفه، نصف، نیمه
۲. میان، وسط


فرهنگ فارسی

نصف، یک قسمت ازدوقسمت چیزی
نام اسم .

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) نصف ، یک دوُم از چیزی .

لغت نامه دهخدا

نیم. ( اِ ) نصف. نیمه. یک جزء از دو جزء چیزی. ( یادداشت مؤلف ). یک دوم چیزی :
چو از روز رخشنده نیمی برفت
دل هر دو جنگی سواران بتفت.
فردوسی.
وزین بهر نیمی شب دیریاز
نشستی همی با بتان طراز.
فردوسی.
چو نیمی گذشت از شب دیریاز
دلیران برفتن گرفتند ساز.
فردوسی.
زرگری باید کز مایه ما کار کند
مایه ما را و هر آن سود که باشدبه دو نیم.
فرخی.
نه من و نیمش تیغی که بدو جوید کین
سه رش و نیم درازی یکی قبضه ازین.
منوچهری.
این شهر [ گرگان ] به دو نیم است شهرستان است و بکرآباد. ( حدود العالم ).
مجال دادش فرعون و گفت هرچه مرا
به دوزخ اندر باشد فتوح با تو دونیم.
سوزنی.
طالوت در لشکر خویش منادی کرد که هر که بیرون رود و با وی جنگ کند نیمی مملکت خویش به وی دهم. ( قصص الانبیاء ص 147 ). طالوت ترا طلب می کند تا عذر خواهد و نیم مملکت و دختر خویش را به تو دهد. ( قصص الانبیاء ص 149 ). بنی اسرائیل دو گروه شدند یک نیم با موسی بودند و یک نیم با قارون بودند. ( قصص الانبیاءص 116 ).
یک جام نخست توبربود مرا از من
از جام دوم کم کن نیمی که تمام است آن.
خاقانی.
مشتری دیده نه ای رویش مگر گوئی کسی
سیب را بشکافت سوی چرخ شد یک نیم او.
خاقانی.
جهان نیمی ز بهر شادکامی
دگر نیمی ز بهر نیک نامی است.
نظامی.
دست دراز از پی یک حبه سیم
به که ببرّند به دانگی و نیم.
سعدی.
سوءالی چند دارم از حکیمی
سؤال نیک هست از علم نیمی.
پوریای ولی.
اصفهان نیمی از جهان گفتند
نیمی از وصف اصفهان گفتند.
؟
|| وسط. میان. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نیم روز و نیم شب شود. || هر چیز ناقص و ناتمام. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نیم کاره و نیم پز و نیم بند شود. || ( اصطلاح دریانوردان خلیج فارس ) عرشه کشتی. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از اصطلاحات کشتی سدیدالسلطنة ). || نام درختی هندی که برگ آن زخم را به می کند. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ). نام درختی خوش سایه که در هندوستان اکثر در خانه ها و راسته ها می نشانند و برگ و بار و پوست همه تلخ دارد و برگ آن زخم را نافع است. ( از آنندراج ). گلش مثل خوشه که چندین بنفشه بار او باشد و وسط گلها زرد و با عطریه وخوش منظر و در اصفهان ثمر او را سنجد کرجی نامند و در مازندران کنار گویند و آن به قدر سنجد کوچکی است مایل به تدویر و تلخ و در بعضی بلاد معروف به درخت توزاست و گل او محلل و رادع و جهت اورام به غایت مفید و جهت مفاصل و نقرس و دردسر نافع است. ( تحفه حکیم مؤمن ). || پوستین که نصف تن را پوشد. پوستین از پوست روباه گرانبها که نصف تن پوشد. ( یادداشت مؤلف از تاج العروس ). رجوع به حاشیه ماده بعد شود.

نیم . (ع اِ) نعمت تام . (منتهی الارب ) (از متن اللغة)(از اقرب الموارد). || زندگانی آسان و خوش . (منتهی الارب ). عیش لین . زندگی راحت . (از متن اللغة). || آنکه مردم از وی آرام و اطمینان یابندو به وی انس گیرند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). یقال : فلان نیمی ؛ اذا کنت تأنس به و تسکن الیه . (اقرب الموارد). || درختی است که از آن قداح و کاسه سازند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). || جامه ٔ نرم . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). جامه ٔ خواب . (منتهی الارب ) (از الارب ) (ازاقرب الموارد). لباس خواب . بیجامه . (از متن اللغة). || پوستین کهنه .(منتهی الارب ). پوستین درازموی و گویند پوستین کهنه . (مهذب الاسماء). الفرو الخلق . (از متن اللغة). || نورد ریگ که به وزیدن باد به هم رسد. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). || ضجیع . هم خواب . هم بستر. (از متن اللغة). رجوع به معنی سوم همین کلمه و نیز رجوع به نیم آدمی شود.


نیم . [ ن ُی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) جمع نائمة است . رجوع به نائمة شود. || جمع نائم است . رجوع به نائم شود.


نیم . [ نی ی َ ] (ع ص ، اِ) جمع نائم است . رجوع به نائم شود.


نیم . (اِ) نصف . نیمه . یک جزء از دو جزء چیزی . (یادداشت مؤلف ). یک دوم چیزی :
چو از روز رخشنده نیمی برفت
دل هر دو جنگی سواران بتفت .

فردوسی .


وزین بهر نیمی شب دیریاز
نشستی همی با بتان طراز.

فردوسی .


چو نیمی گذشت از شب دیریاز
دلیران برفتن گرفتند ساز.

فردوسی .


زرگری باید کز مایه ٔ ما کار کند
مایه ما را و هر آن سود که باشدبه دو نیم .

فرخی .


نه من و نیمش تیغی که بدو جوید کین
سه رش و نیم درازی یکی قبضه ازین .

منوچهری .


این شهر [ گرگان ] به دو نیم است شهرستان است و بکرآباد. (حدود العالم ).
مجال دادش فرعون و گفت هرچه مرا
به دوزخ اندر باشد فتوح با تو دونیم .

سوزنی .


طالوت در لشکر خویش منادی کرد که هر که بیرون رود و با وی جنگ کند نیمی مملکت خویش به وی دهم . (قصص الانبیاء ص 147). طالوت ترا طلب می کند تا عذر خواهد و نیم مملکت و دختر خویش را به تو دهد. (قصص الانبیاء ص 149). بنی اسرائیل دو گروه شدند یک نیم با موسی بودند و یک نیم با قارون بودند. (قصص الانبیاءص 116).
یک جام نخست توبربود مرا از من
از جام دوم کم کن نیمی که تمام است آن .

خاقانی .


مشتری دیده نه ای رویش مگر گوئی کسی
سیب را بشکافت سوی چرخ شد یک نیم او.

خاقانی .


جهان نیمی ز بهر شادکامی
دگر نیمی ز بهر نیک نامی است .

نظامی .


دست دراز از پی یک حبه سیم
به که ببرّند به دانگی و نیم .

سعدی .


سوءالی چند دارم از حکیمی
سؤال نیک هست از علم نیمی .

پوریای ولی .


اصفهان نیمی از جهان گفتند
نیمی از وصف اصفهان گفتند.

؟


|| وسط. میان . (ناظم الاطباء). رجوع به نیم روز و نیم شب شود. || هر چیز ناقص و ناتمام . (ناظم الاطباء). رجوع به نیم کاره و نیم پز و نیم بند شود. || (اصطلاح دریانوردان خلیج فارس ) عرشه ٔ کشتی . (فرهنگ فارسی معین ) (از اصطلاحات کشتی سدیدالسلطنة). || نام درختی هندی که برگ آن زخم را به می کند. (از برهان ) (ناظم الاطباء). نام درختی خوش سایه که در هندوستان اکثر در خانه ها و راسته ها می نشانند و برگ و بار و پوست همه تلخ دارد و برگ آن زخم را نافع است . (از آنندراج ). گلش مثل خوشه که چندین بنفشه بار او باشد و وسط گلها زرد و با عطریه وخوش منظر و در اصفهان ثمر او را سنجد کرجی نامند و در مازندران کنار گویند و آن به قدر سنجد کوچکی است مایل به تدویر و تلخ و در بعضی بلاد معروف به درخت توزاست و گل او محلل و رادع و جهت اورام به غایت مفید و جهت مفاصل و نقرس و دردسر نافع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || پوستین که نصف تن را پوشد. پوستین از پوست روباه گرانبها که نصف تن پوشد. (یادداشت مؤلف از تاج العروس ). رجوع به حاشیه ٔ ماده ٔ بعد شود.
- به [ بر ] دو نیم بودن دل ؛ کنایه از نهایت نگرانی و دلواپسی و اضطراب و اندوه :
جهان از بداندیش در بیم بود
دل نیک مردان به دو نیم بود.

فردوسی .


روانش پر از غم دلش بر دو نیم
همی داشتی ز آن به دل ترس و بیم .

فردوسی .


سر گنج داران پر از بیم گشت
ستم کاره را دل به دو نیم گشت .

فردوسی .


- به [ بر ] دو نیم شدن [ گشتن ] ؛ پراکنده شدن . متفرق گشتن . از هم پاشیدن :
همه شهر و لشکر به دو نیم گشت
دل نیک مردان پر از بیم گشت .

فردوسی .


همه پادشاهی شود بردو نیم
خردمند ماند به رنج و به بیم .

فردوسی .


- || دو تکه شدن . دو پاره شدن . از وسط شکافتن :
یارب به دست آنکه قمر ز او دو نیم شد
تسبیح گفت در کف میمون او حصا.

سعدی .


- دونیم کردن ؛ به دو نیم کردن . بر دو نیم کردن . شقه کردن . تنصیف . به دو قسمت از هم بریدن یک چیز. (یادداشت مؤلف ) :
بزد نیزه ٔ او به دونیم کرد
نشست از بر زین و برخاست گرد.

فردوسی .


میانت به خنجر کنم بر دونیم
دل انجمن گردد از تو به بیم .

فردوسی .


نیا را به خنجر به دو نیم کرد
سر کینه جویان پر از بیم کرد.

فردوسی .


عاقبت او را به دست آورد و به اره به دو نیم کرد. (نوروزنامه ).
تو گوئی بینی اش تیغی است از سیم
که کرد آن سیم را تیغی به دو نیم .

نظامی .



فرهنگ عمید

یک‌ قسمت از دو قسمت چیزی؛ نصف.


درختی بزرگ، با برگ‌های ریز و نازک، گل‌های خوشه‌ای و خوش‌بو، و میوه‌ای شبیه سنجد که در هندوستان می‌روید.


یک قسمت از دو قسمت چیزی، نصف.
درختی بزرگ، با برگ های ریز و نازک، گل های خوشه ای و خوش بو، و میوه ای شبیه سنجد که در هندوستان می روید.

دانشنامه عمومی

به معنای سو و جهت مثلا: این نیم دیوار = این طرف دیوار اُن نیم دیوار= اون طرف دیوار (تلفظ اُن همانند تلفظ 10 به زبان ترکی است)


نیم یا نصف هر چیز، یک بخش (قسمت) از آن است، به شرطی که آن را دقیقاً به ۲ بخش مساوی تقسیم کرده باشیم.
در زبان ریاضی، «نیم»، کسر ساده نشدنی حاصل از تقسیم عدد ۱ بر ۲ است.

دانشنامه آزاد فارسی

نیم (Nimes)
آمفی تئاتر مرکز اداری ولایت گار و ناحیۀ لانگدوک ـ روسیون، در جنوب فرانسه، به فاصلۀ ۱۰۰ کیلومتری شمال غربی مارسی. ۱۳۳,۶۰۰ نفر جمعیت دارد (۱۹۹۰). آثار رومی آن، یک آمفی تئاتر از قرن ۲م و قناتی به نام پون دو گار را شامل می شود. نام نوعی پوشاک کتانی راه راه زبر (دنیم) برگرفته از نام این شهر است. ابریشم، قالی، کفش، و ماشین آلات تولید، و گندم و سایر مواد غذایی صادر می کند. در نزدیکی آن، آب های معدنی وجود دارد. آمفی تئاتر نیم در قرون وسطا به قلعه تبدیل شد. سایر آثار رومی آن عبارت اند از معبدی شبیه پارتنون، معبد دیانا، برج قدیمی ۲۸ متری، دو دروازۀ رومی، و قنات پون دو گار. نیم اسقف نشین و زادگاه آلفونس دودۀنویسنده است (۱۸۴۰). این شهر که قبلاً نیسمس نامیده می شد، در ابتدا دژی مستحکم بود که در قرن ۱۶پ م دیوارهایش حدود ۲.۲کیلومتر طول داشت، اما در حمله های بربرها ویران شد. نیم در قرن ۱۶ از لغو فرمان نانت آسیب زیادی دید و رشد صنعتی آن متوقف شد.

گویش اصفهانی

تکیه ای: nesf
طاری: nesm / nim
طامه ای: nim
طرقی: nesm / nim
کشه ای: nesm / nim
نطنزی: nesf


واژه نامه بختیاریکا

( نَیم ) ندیدم
تاق
تَک

جدول کلمات

نصف

پیشنهاد کاربران

نیم:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " نیم" می نویسد : ( ( نیم در پهلوی در ریخت نم nēm بکار می رفته است. ) )
( ( به ارش سراسر به دو نیم کرد
جهان را ازو پاک بی بیم کرد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 284. )


من نوشتن نیم رو فقط خواسته بودم. . نه این همه توضیح


کلمات دیگر: