کلمه جو
صفحه اصلی

درس


مترادف درس : آموزش، بحث، تعلیم، مشق، پند، عبرت

برابر پارسی : آموزه، آموزش

فارسی به انگلیسی

book, instruction, lesson

lesson


فارسی به عربی

درس , محاضرة

عربی به فارسی

درس , درس دادن به , تدريس کردن


مترادف و متضاد

study (اسم)
تحصیل، بررسی، مطالعه، درس، اتاق مطالعه، غور و بررسی، موضوع تحصیلی

lecture (اسم)
نطق، خطابه، خطابت، کنفرانس، سخنرانی، درس

lesson (اسم)
عبرت، درس

آموزش، بحث، تعلیم، مشق


پند، عبرت


۱. آموزش، بحث، تعلیم، مشق
۲. پند، عبرت


فرهنگ فارسی

هرجزئ وقسمت ازکتاب که دریک نوبت آموخته شود
۱ - ( مصدر ) آموختن تعلیم دادن . ۲ - ( اسم ) دانش آموزی آموختن . ۳ - ( اسم ) موضوعی که معلم به شاگرد آموزد . ۴ - هر بخش از کتاب یا رساله که در هر جلسه آموخته شود جمع دروس .
جامه کهنه دم شتر

فرهنگ معین

(دَ ) [ ع . ] ۱ - (اِمص . ) دانش آموزی ، آموزش . ۲ - (مص م . ) آموختن ، تعلیم دادن . ۳ - (اِ. ) هر بخش از کتاب که در یک نوبت آموخته شود ج . دروس .

لغت نامه دهخدا

درس. [ دَ ] ( ع مص ) کوفتن خرمن گندم را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دِراس. و رجوع به دراس شود. || کهنه کردن جامه را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کهنه گردیدن جامه. ( از منتهی الارب ) ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از دهار ) ( از اقرب الموارد ). لازم و متعدی است. || سبق گفتن. ( از منتهی الارب ). تعلیم. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || درس کتاب کردن. ( از منتهی الارب ). خواندن کتاب و اقدام به حفظ کردن آن. ( از اقرب الموارد ). علم خواندن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( از ترجمان القرآن جرجانی ). تعلم. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دراسة. و رجوع به دراسة شود. || حائض گردیدن زن. ( منتهی الارب ). حائض شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ازدهار ) ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). دُروس. و رجوع به دروس شود. || آرمیدن با جاریه. ( از منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد از اساس ). || سخت گَرگین و قطران مالیده شدن شتر. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || رام کردن ناقه را. ( از اقرب الموارد ). || بعیر لم یدرس ( به صیغه مجهول )؛ شتری که سوار آن نشده باشند. ( از منتهی الارب از اصمعی ). و در لسان العرب لم یدرَّس از باب تفعیل ذکر شده است. ( از ذیل اقرب الموارد ). || ناپدید کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ).

درس. [ دَ ] ( ع اِ ) سبق. ( منتهی الارب ). قسمتی از آنچه درس داده شود.( از اقرب الموارد ). || راه پنهانی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، دُروس. ( اقرب الموارد ). || گر شتر. ( منتهی الارب ). آثار جرب در شتر. ( ناظم الاطباء ). اولین آثار جرب. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || دم شتر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دِرْس. و رجوع به دِرس شود. || جامه کهنه و پوسیده. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). دِرْس. و رجوع به دِرس شود. || أکل و خوردن سخت. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ).

درس. [ دَ ] ( ع اِ ) سبق و چیزی که معلم به شاگرد می آموزاند خواه از روی کتاب باشد و یا از خارج.( ناظم الاطباء ). موضوعی که معلم به شاگرد آموزد. خواندن کتاب ، به لفظ گفتن و دادن و گرفتن و کردن و خواندن مستعمل است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
در درس دعوت از پی هارونی درش
پیرانه سر فلک به دبستان نو نشست.
خاقانی.
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی

درس . [ دَ ] (ع اِ) سبق . (منتهی الارب ). قسمتی از آنچه درس داده شود.(از اقرب الموارد). || راه پنهانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، دُروس . (اقرب الموارد). || گر شتر. (منتهی الارب ). آثار جرب در شتر. (ناظم الاطباء). اولین آثار جرب . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || دم شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دِرْس . و رجوع به دِرس شود. || جامه ٔ کهنه و پوسیده . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). دِرْس . و رجوع به دِرس شود. || أکل و خوردن سخت . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).


درس . [ دَ ] (ع مص ) کوفتن خرمن گندم را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دِراس . و رجوع به دراس شود. || کهنه کردن جامه را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کهنه گردیدن جامه . (از منتهی الارب ) (از تاج المصادر بیهقی ) (از دهار) (از اقرب الموارد). لازم و متعدی است . || سبق گفتن . (از منتهی الارب ). تعلیم . (یادداشت مرحوم دهخدا). || درس کتاب کردن . (از منتهی الارب ). خواندن کتاب و اقدام به حفظ کردن آن . (از اقرب الموارد). علم خواندن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از ترجمان القرآن جرجانی ). تعلم . (یادداشت مرحوم دهخدا). دراسة. و رجوع به دراسة شود. || حائض گردیدن زن . (منتهی الارب ). حائض شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (ازدهار) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). دُروس . و رجوع به دروس شود. || آرمیدن با جاریه . (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از اساس ). || سخت گَرگین و قطران مالیده شدن شتر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رام کردن ناقه را. (از اقرب الموارد). || بعیر لم یدرس (به صیغه ٔ مجهول )؛ شتری که سوار آن نشده باشند. (از منتهی الارب از اصمعی ). و در لسان العرب لم یدرَّس از باب تفعیل ذکر شده است . (از ذیل اقرب الموارد). || ناپدید کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار).


درس . [ دِ] (ع اِ) جامه ٔ کهنه . (منتهی الارب ). جامه ٔ پوسیده وکهنه . (از اقرب الموارد). || دم شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَرس . رجوع به دَرس شود. ج ، أدراس ، درسان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


درس . [ دَ ] (ع اِ) سبق و چیزی که معلم به شاگرد می آموزاند خواه از روی کتاب باشد و یا از خارج .(ناظم الاطباء). موضوعی که معلم به شاگرد آموزد. خواندن کتاب ، به لفظ گفتن و دادن و گرفتن و کردن و خواندن مستعمل است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
در درس دعوت از پی هارونی درش
پیرانه سر فلک به دبستان نو نشست .

خاقانی .


بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
می خواند دوش درس مقامات معنوی .

حافظ.


درس ادیب اگر بود زمزمه ٔ محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را.

نظیری نیشابوری (دیوان ص 26).


- از بر بودن درس خود ؛ بیدار و هوشیار کار خود بودن : فلان درسش از برش است ؛ درسش را روان است . می داند چگونه درس خود را پس بدهد. (فرهنگ عوام ).
- درس داشتن ؛ تدریس کردن . مجلس درس بپا داشتن : بی اجری و مشاهره درس ادب و علم دارد [ بوحنیفه ]. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 277).
- درس روان ؛ به اصطلاح معلمان درس را گویند که متعلمان را در اوایل سال دهند پیش از آنکه استعدادمعنی فهمی را بهم رسد. (آنندراج ) :
ندارد حاجت درس روانی چشم بالایت
برآ از مکتب ای ماه و سواد شهر روشن کن .

معز فطرت (از آنندراج ).


- درس کردن ؛ علم آموختن :
در پیش ردان شرع کن درس
از پیش نهاد گمرهان ترس .

خاقانی (از آنندراج ).


- درس و بحث ؛ خواندن و بحث کردن .
- همدرس ؛ که با هم علم خوانی کنند. که با هم به مکتب درس خوانند :
ارسطو که همدرس شهزاده بود
به خدمتگری دل بدو داده بود.

نظامی .


هنرپیشه فرزند استاد او
که همدرس او بود و همزاد او.

نظامی .


رجوع به همدرس در ردیف خود شود.
|| هر بخش از کتاب یا رساله که در هر جلسه آموخته شود. || تحصیل . (ناظم الاطباء). دانش آموزی . آموزش . || پند.(ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. مطلبی که آموزگار از روی کتاب به شاگرد یاد بدهد.
۲. هر جزء و قسمت از کتاب که در یک نوبت آموخته شود.
۳. [قدیمی] راه پنهان.

دانشنامه عمومی

درس (به آلمانی: Drees) یک شهر در آلمان است که در فولکانایفل واقع شده است. درس ۱۵۳ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای آلمان

فرهنگ فارسی ساره

آموزه


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَُمِّیَّ: ناخوانده درس
معنی أَُمِّیِّینَ: درس نخوانده ها
معنی دَرَسْتَ: درس گرفته ای - آموخته ای(دراست از نظر معنا اخص از تعلّم است ، چون اگر چه هر دو به معنای آموختن است ، ولی دراست غالبا در جائی بکار میرود که انسان از روی کتاب درسی را بگیرد و بخواند تا بیاموزد . )
معنی تَدْرُسُونَ: می خوانید - درس می خوانید(دراست از نظر معنا اخص از تعلّم است ، چون اگر چه هر دو به معنای آموختن است ، ولی دراست غالبا در جائی بکار میرود که انسان از روی کتاب درسی را بگیرد و بخواند تا بیاموزد . )
معنی یَدْرُسُونَهَا: آن را بخوانند-از آن درس بخوانند(دراست از نظر معنا اخص از تعلّم است ، چون اگر چه هر دو به معنای آموختن است ، ولی دراست غالبا در جائی بکار میرود که انسان از روی کتاب درسی را بگیرد و بخواند تا بیاموزد )
تکرار در قرآن: ۶(بار)
«درس» به معنای فراگیری است و این تهمتی بود که مشرکان به پیامبر(صلی الله علیه وآله)می زدند.
پیوسته خواندن. طبرسی در ذیل آیه 105 انعام فرموده: درس به معنی استمرار تلاوت است. به کهنه شدن اثر «درس الاثر» گویند زیرا که با گذشت زمان کهنه شده است. پس یکبار خواندن درس نیست یعنی همین طور آیات را در قالب‏های مختلف بیان می‏کنیم برای اغراض به خصوصی و تا بگویند آن را درس خوانده و آموخته‏ای و تا آنرا بر اهل دانش روشن کنیم لام در «لیقولوا» برای غایب است یعنی تصریف آیات برای عللی است و در نتیجه اهل کفر از تصریف سوء استفاده کرده و خواهند گفت که از دیگران آموخته‏ای. بعضی‏ها آنرا «دُرِسَتْ» به صیغه مجهول و مؤنّث غائب خوانده‏اند یعنی تا بگویند: این سخنان کهنه شده و از گفتار گذشتگان است و نیز «دارَسْتَ» خوانده‏اند. * که کتاب را تعلیم می‏کردید و می‏خواندید. خطاب به اهل مکّه است مراد از طائفین، یهود و نصاری اند یعنی: این قرآن را نازل کردیم مبادا بگوئید کتاب فقط به دو طائفه پیش از ما نازل شد و ما خواندن آنها غافل بودیم.

گویش مازنی

/dares/ سال دیگر - بسته & درست – راست - زیبا

۱سال دیگر ۲بسته


۱درست – راست ۲زیبا


جدول کلمات

درس «مندلیف»
شیمی

پیشنهاد کاربران

این واژه پارسی می باشد و نیاز به برابر سازی تازی ندارد

آموز=درس

آموزه ها=دروس

learn= آموختن، بلد شدن، آگاه شدن، خبر یافتن، کاشف به عمل آوردن، پی بردن، به خاطر سپردن، از حفظ شدن ( to learn by heart هم می گویند ) ، ( عامیانه - محلی ) یاد دادن، آموزاندن، یله کردن، فهمیدن

subject

Subjects =lessons

این واژه عربی نیست و در اوستایی دَرِس dares بوده به واتای: دیدن، نگاه ـ تماشا ـ مشاهده ـ ملاحظه کردن، فراگرفتن، آموختن.

در س گرچه در واژگان زبان عربی قرار دارد ولی ریشه ی فارسی دارد به معنی �پاره� است یا پاره شده از بخشی و از ماده ی دریدن گرفته شده است مثلا در زبان لری که بازمانده از پهلوی است دِرِس= deres به معنی پاره شدن لباس یا هر چیز پاره شدنی دیگر است . وکتاب را به چند بخش یا پار قسمت می کنند وهر یک را یک درس گویند . پس درس همان پاره یا بخش است ومعنی های دیگر آن مجازی هستند

Lesson

دَرس
واژه ای پارسی و بهتر است از آن کارواژه ساخته شود :
دَرسیدن ، دَرساندن
دَرسه ، دَرسا ، دَرسان ، دَرسو ، دَرسَنده، دَرسِش. . .
مُدَرِس = دَرسانَنده
تَدریس = دَرسانِش
تَدَرُس = دَرسِش
مَدرَس ، مَدرِسه = دَرسگاه ، دَرسِشگاه ، دَرسانِشگاه
دِراسه =دَرسایی
مُدَرَس = دَرسیده ( شده )
دُروس = دَرس ها

Book که میشه کتاب بعد ما زدیم درس

I'm sorry on my garden no please shark

Please please please please please please please

درس هم ریشه با اندرز است an darz این واژه در زبان انگلیسی هم به کار برده میشود همچنین در زبان سانسکریت انودرس آمده anudars به معنی درس دادن یاد دادن

بخش . . . برای کتاب. . . پند . اندرز. . اموزه. .

جستار. سخن . گفتار

خوانش . سخن. گفتار.

نوشتار . دفتر. پیام. خوانش .

معنی درس گذشته چیه

معنی درس :بحث
هم خانواده :دروس
لغت دشوار :دریابی


کلمات دیگر: