مترادف دده : آباجی، آبجی، باجی، خواهر، همشیره، جد، دایی، کاکا، کنیز
دده
مترادف دده : آباجی، آبجی، باجی، خواهر، همشیره، جد، دایی، کاکا، کنیز
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
آباجی، آبجی، باجی، خواهر، همشیره
جد، دایی، کاکا
کنیز
۱. آباجی، آبجی، باجی، خواهر، همشیره
۲. جد، دایی، کاکا
۳. کنیز
فرهنگ فارسی
دد، جانوردرنده، مانندشیروپلنگ وگرگ
( اسم ) ۱ - جد پدری یا مادری . ۲ - خال پیر دایی پیر . ۳ - کنیزکی که کودکان را بزرگ کند کنیز سیاه .
چلبی بن حمد الله بن شیخ امامی از خوشنویسان بلاد عثمانی بوده است
فرهنگ معین
(دَ دِ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - جانور درنده . ۲ - قلندر.
(دَ دَ) [ تُر. ] (اِ.) پرستار کودک که زن باشد. ج . ددگان ، دادگان .
(دَ دِ) [ په . ] (اِ.) 1 - جانور درنده . 2 - قلندر.
لغت نامه دهخدا
عهد و میثاق باز تازه کنیم
از سحرگاه تا بوقت نماز
باز پدواز خویش بازشویم
چون دده باز جنبد از پدواز.
که بر تخت اگر شاه باشد دده...
که شد سنگ خارا بخون آژده.
که بخشایش آرد بر ایشان دده.
سراپرده ای دید جایی زده.
زنند از پس و پیش تختت رده.
چار میخ اندرین گدای کده.
غریوید بسیار با آن دده.
تا دده کم شود شناور او.
کرده دده دواشکمی سیر.
برآن رودها شد یکایک زده.
کدامین دده خورد خواهد ترا.
گه سر خود را بدندان دده.
گردبرگرد تو شب گرد آمده.
آن فقیران عرب منعم شده.
- مرغ و دده ؛ پرنده و درنده :
بجایی رسیدی که مرغ و دده
زنند از بر تخت پیشت رده.
شبی قیرگون ماه پنهان شده
بخواب اندرون مرغ و دام و دده.
دده . [ دَ دَ ] (اِخ ) چلبی بن حمداﷲبن شیخ اماسی از خوشنویسان بلاد عثمانی بوده است .
دده . [ دَ دَ ] (اِخ ) فاضل افندی او راست : لجةالفوائد و رسالة فی السیاسة الشرعیة. (کشف الظنون ).
دده . [ دَ دَ ] (ترکی ، اِ)کنیز را گویند که فرزندان کلان می کند. (برهان ). مربیه ٔ طفل از اطفال اعیان . زنی که تربیت طفلی کند. مقابل لله یعنی مردی که بدین کار مأمور باشد. در تداول گویند: من لله و دده ٔ او نیستم ؛ یعنی مربی یا مربیه ٔاو نیستم . امه ٔ سیاه پوست . صورتی از دادا. مقابل لالا. کنیز. مقابل کاکا یعنی عبد سیاه پوست . بنده ٔ سیاه مادینه . کنیز سیاه زرخرید. وصیفه . جاریه . داه . خطاب کنیزکان عموماً و کنیزی که طفلی را بزرگ کرده است خصوصاً. (از لغت محلی شوشتر). || خواهر. (لغت محلی شوشتر). || قلندر را نیز گویند. (برهان ) (لغت محلی شوشتر). صاحب آنندراج گوید: پیر مرشدرا دده گویند و آن را در اصل مشتق از دادا بود که به معنی خدمتکار پیر باشد و مخفف آن دده باشد مانند اشتقاق لله از لالا. (از آنندراج ). از راه اکرام و تعظیم درویشان را نیز گویند. (شعوری ج 1 ص 426). || در ترکی به معنی جد نیز هست . (شعوری ج 1 ص 421).
عهد و میثاق باز تازه کنیم
از سحرگاه تا بوقت نماز
باز پدواز خویش بازشویم
چون دده باز جنبد از پدواز.
آغاجی .
خروشی برآمد ز آتشکده
که بر تخت اگر شاه باشد دده ...
فردوسی .
بزد نیزه ای بر میان دده
که شد سنگ خارا بخون آژده .
فردوسی .
بداغی جگرشان کنی آژده
که بخشایش آرد بر ایشان دده .
فردوسی .
بیابان بی آب و راه دده
سراپرده ای دید جایی زده .
فردوسی .
بجایی رسیدی که مرغ و دده
زنند از پس و پیش تختت رده .
فردوسی .
چه بوی چون ستور و دیو و دده
چار میخ اندرین گدای کده .
سنائی .
چویعقوب دلخسته ٔ غمزده
غریوید بسیار با آن دده .
شمسی (یوسف و زلیخا).
نیمه ٔ خم نهاده بر سر او
تا دده کم شود شناور او.
نظامی .
در مرداری ز گرگ تا شیر
کرده دده ٔ دواشکمی سیر.
نظامی .
همان نسبت آدمی تا دده
برآن رودها شد یکایک زده .
نظامی .
که یارب که پرورد خواهد ترا
کدامین دده خورد خواهد ترا.
نظامی .
گاه حیوان قاصد خونت شده
گه سر خود را بدندان دده .
مولوی .
شیر و خرس و یوز و هر گرگ و دده
گردبرگرد تو شب گرد آمده .
مولوی .
از جهاز ابرهه همچون دده
آن فقیران عرب منعم شده .
مولوی .
حجر؛ سوراخ دده و خزنده . هجهجة؛ بانگ برزدن بر دده .حجران ؛ سوراخ دده و خزنده . جهجهة، بانگ برزدن بر دده تا بازداشته شود. جارحة؛ شکاری از مرغ و دده . (منتهی الارب ).
- مرغ و دده ؛ پرنده و درنده :
بجایی رسیدی که مرغ و دده
زنند از بر تخت پیشت رده .
فردوسی .
- مرغ و دام و دده ؛ پرنده و چرنده و درنده :
شبی قیرگون ماه پنهان شده
بخواب اندرون مرغ و دام و دده .
فردوسی .
- دیو و دده ؛ مردم وحشی و درندگان :
نه مردم شمر بل ز دیو و دده
دلی کو نباشد بدرد آزده .
فردوسی .
|| بمناسبت ، مجسمه ٔ دده . مجسمه ٔ وحش . تندیس حیوانات درنده :
همان چند زرین و سیمین دده
ز گوهر بر و چشمشان آزده .
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2470).
بی اندازه زرین و سیمین دده
درون مشک و بیرون بزر آزده .
اسدی .
ز سیم و ز زر مرغ و پیل و دده
بنیرنگ کرده روان بر رده .
اسدی .
|| بیابان پر از شکار. (لغت محلی شوشتر).
فرهنگ عمید
=دد: که گویی که پرورد خواهد تو را / کدامین دده خورْد خواهد تو را (نظامی۵: ۷۷۸ ).
=دد: ◻︎ که گویی که پرورد خواهد تو را / کدامین دده خورْد خواهد تو را (نظامی۵: ۷۷۸).
کنیزی که مسئول پرورش و بزرگ کردن اطفال است، دایه.
دانشنامه عمومی
(شوشتری) دَدِه؛ خواهر.
تعداد بازی ها و گل ها فقط مربوط به بازی های لیگ داخلی است و آمار به روز شده در تاریخ 22 February 2015.
دده در تیم های فوتبال اتلتیکو مینیرو ،بروسیا دورتموند،Borussia Dortmund II،اسکی شهراسپور سابقهٔ حضور دارد. این بازیکن همچنین در سال، ۱۹۹۹ ۱ بار برای، Brazil U23 به میدان رفته است
تعداد بازی ها و گل ها فقط مربوط به بازی های لیگ داخلی است و آمار به روز شده در تاریخ ۱۷ آوریل ۲۰۱۳.
وی همچنین در تیم ملی فوتبال برزیل بازی کرده است.
گویش مازنی
۱خواهر ۲مادر ۳مادربزرگ
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
مهشاد فاضلی
درود بر همه
دَدَه در لهجه ی پارسی ینی خواهر
ولی اونی که شما توصیفش کردید دَدَر هستش.
که اونم یه نوع حرف زدن با کودکان هستش.
دکتر کزازی در مورد واژه ی " دده" می نویسد : ( ( دده در پهلوی در ریخت دتگ datag بکار می رفته است. ریخت پساوندی " دد" است و در همان معنی . بر پایه ی هنجار های زبانشناختی . ) )
( ( خروشی برآمد ز آتشکده،
که:" بر تخت اگر شاه باشد دده، ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 318. )
کلمه دده در اسم کتاب دده قورقود نیز هست دده قورقود کتاب حماسی ترکان اوغوز ( آذربایجانی، ترکیه و ترکمنی ) است که از آثار کلاسیک جهان به شمار می رود. شخصیت دده قورقود که کتاب به نام او نامیده شده را یک پیر فرزانه، غیبگو، طالع شناس، و اوزان ( قابل مقایسه با عاشیق های امروزین ) و روحانی غز دانسته اند
دَه دَه به زبان تالشی به پدر میگیم