کلمه جو
صفحه اصلی

سرما


مترادف سرما : برد، برودت، خنکی، زمهریر، سردی، سوز، یخبندان ، دمای پایین

متضاد سرما : گرما

فارسی به انگلیسی

cold, cold(weather)

cold(weather)


cold


فارسی به عربی

برد

مترادف و متضاد

cold (اسم)
زکام، سرما، سرما خوردگی

chill (اسم)
سرما، خنکی، چایمان

برد، برودت، خنکی، زمهریر، سردی، سوز، یخبندان ≠ گرما


۱. برد، برودت، خنکی، زمهریر، سردی، سوز، یخبندان ≠ گرما
۲. دمایپایین


فرهنگ فارسی

( اسم ) سردی برودت مقابل گرما حرارت .

فرهنگ معین

(سَ ) [ په . ] (اِ. ) سردی ، ضدگرما.

لغت نامه دهخدا

سرما. [ س َ ] ( اِ ) سرما ( از: سرد ) به شباهت با گرما ( از: گرم ) ساخته شده ( والا میبایست سردا بشود ). ( دارمستتر تتبعات ایرانی ج 1 ص 267 ). همین شکل در پهلوی نیز وجود دارد: «سرماک » برابر «گرماک » . گیلکی «سرمه » ، فریزندی و یرنی و نطنزی «سرما» ، سمنانی «سرما» ، سنگسری «سرمو» ، سرخه ای «سرمه » ، لاسگردی «سرمه » ، شهمیرزادی «سرمه » . سردی. برودت. ضد گرما. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). مقابل گرما. ( آنندراج ). برد. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) :
بماندستم چون فنگ به خانه در دلتنگ
ز سرما شده چون نیل سر و روی پرآژنگ.
حکاک.
نه گرماش گرم و نه سرماش سرد
همه جای شادی و آرام و خورد.
فردوسی.
میر با تو ز خوی نیک بدل گرمی کرد
گرچه در سرما با میر نرفتی به سفر.
فرخی.
رفت سرما و بهار آمد چون طاووسی
بسوی روضه برون آمد هر محبوسی.
منوچهری.
سپیده دم از بیم سرمای سخت
بپوشید بر کوه سنجابها.
منوچهری.
دلی کز مهر باشد بی شکیبا
نه از گرما بترسد نه ز سرما.
( ویس و رامین ).
امروز سرمایی سخت بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 371 ).
علم چون گرماست نادانی چو سرما در قیاس
هرکه از سرما گریزد قصد زی گرما کند.
ناصرخسرو.
گرفت آب کاسه ز سرمای سخت
چو زرین ورق گشت برگ درخت.
عمعق.

فرهنگ عمید

۱. سردی هوا.
۲. هوای سرد.

دانشنامه عمومی

سَرما پدیده ای است که بر اثر کاهش گرما روی می دهد. در دانش فیزیک چیزی به نام سرما دادن وجود ندارد، بلکه گرفتن گرما از ماده باعث عدم وجود گرما شده که به اصطلاح (سرما) می گویند. سرما را نمی شود وجه مقابل گرما دانست چرا که گرما از (وجود) دلالت می کند اما سرما امری ست عدمی. در حقیقت سرما وجود ندارد و این عدم وجود گرما است که ما را بر آن داشته که اسمی به نام سرما به آن لقب بدهیم.
بدن انسان نیاز دارد درجهٔ حرارت مرکزی خود را در حد ۳۶٫۹ درجهٔ سانتی گراد حفظ کند. مغز شما برای جلوگیری از سرمازدگی و سایر پیامدهای سرد شدن درون آن، به دقت دما یا حرارت بدن را تحت نظارت دارد.
اگر سطح پوست بیش از حد خنک شود، گیرنده ای پوست پیام هایی را به مغز می فرستد که رشته ای از شگردهای گرم کننده را به راه می اندازد. لرزیدن یکی از این وسائل یا عکس العمل ها است، که در آن عضلات شما با سرعت زیاد منقبض و منبسط می شوند. علاوه بر جنبیدن ماهیچه های دست و پا، ماهیچه های آرواره هم ممکن است شروع به لرزش کنند و در نتیجه دندان هایتان به هم بخورند. این فعالیت غیرارادی عضلاتی گرما تولید می کند که به بدن کمک می کند تا درجهٔ حرارتش را بالا ببرد. این حالت همچنین هشداری برای شما است که خود را به پناهگاهی گرم و نوشیدنی داغ برسانید.
همچنین می توان از راه های تولید سرما (عدم گرما) تبخیر سطحی و اعمالی همچون چگالش و سرمایش نام برد.

گویش اصفهانی

تکیه ای: sarmâ
طاری: sarmâ
طامه ای: sarmâ
طرقی: sarmâ
کشه ای: sarmâ
نطنزی: sarmâ


گویش مازنی

/sermaa/ سردی – سرما

سردی – سرما


واژه نامه بختیاریکا

رِچ

جدول کلمات

زم

پیشنهاد کاربران

زم، برد، برودت، خنکی، زمهریر، سردی، سوز، یخبندان، دمای پایین

سرما:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " سرما" می نویسد : ( ( سرما در پهلوی سرماگ sarmāg بوده است . مایه ی شگفتی است که چگونه ریخت اسمیِ " سرما " از واژه ی " سرد " که صفت است برآمده است و " د" به " م " دیگرگون شده است . آنچه در این باره می توان انگاشت آن است که واژه ی " سرما " بر پایه ی " گرما " ، در پهلوی گرماگ garmāg ، ساخته شده است که ریخت اسمی " گرم " است . ) )
( ( برآورد سرما و باد ِ دمان ؛
بدان تا سر آرد برایشان زمان. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 336. )


شجام. [ ش َ ] ( اِ ) سجام. سرمای سختی باشد که درختان را بخشکاند. ( برهان ) . سرمای سخت بود. ( فرهنگ نظام ) ( لغت فرس اسدی ) . شخته. سرمازدگی. سرمای سخت بود که درختان را خشک گرداند. ( اوبهی ) . شجد. شجن. سرمای سخت. ( فرهنگ جهانگیری ) :
سپاهی که نوروز گرد آورید
همه نیست کردش ز ناگه شجام.
دقیقی.
سپاهی که نوروز گرد آورید
شجامش به یک دم فروخوابنید.
فردوسی.
- شجام زدگی ؛ یخ زدگی. سرمازدگی. سرماخوردگی.
- شجام زدن کسی را ؛ سرما زدن او را. ( از فرهنگ اسدی چ پاول هورن ) .


برودت. . . . زم. . . .

سرما و سرد واژگان برگرفته از ترکی می باشند و از فعل soğurmak و از مشتق soğurma و soğurtu به دست آمده است .


کلمات دیگر: