کلمه جو
صفحه اصلی

رنده

فارسی به انگلیسی

plane, grater, grate, shredder

grate, plane


grate, grater, shredder


فارسی به عربی

آلة الحلاقة , مشبک

مترادف و متضاد

grate (اسم)
زندان، رنده، میله های اهنی، شبکه، بخاری پنجره ای، بخاری تو دیواری، قفس اهنی، صدای تصادم

shaver (اسم)
تراشنده، رنده، صورت تراش

فرهنگ فارسی

آلتی که نجاربا آن چوب وتخته رامیتراشدوصاف کند
( اسم ) افزاریست که نجاران بدان چوب و تخته را بتراشند رنده . یا رنده آهن نوعی رنده که در کناره کردن ( یعنی صاف کردن ) کناره های خاتم به کار رود . یا رنده دست : نوعی رنده با تنه چوبی موسوم به کوله رنده و تیغهای فلزی و آن برای صاف کردن ناهمواریهای چوب بکار رود .
پناهگاهی است استوار در اندلس از اعمال تا کرنا و این شهری است قدیم در کنار رودخانه و دارای کشت و زرع فراوانی است

فرهنگ معین

(رَ دِ ) (اِ. ) ۱ - ابزاری که با آن چوب و تخته را تراشند. ۲ - ابزاری برای خرد کردن سیب زمینی ، پیاز و...

لغت نامه دهخدا

رنده . [ رَ دَ / دِ ] (اِ) اوزاری است که درودگران دارند. (اوبهی ). افزاری باشد که درودگران چوب و تخته را به آن هموار کنند. (برهان قاطع). آلتی که نجاران چوب را بدان آلت تراشند و صاف و هموار کنند. (آنندراج ). مِنْحات . (دهار). مِنْحَت :
ای نه به خامه نگاشته چو تو مانی
وی نه به رنده گذارده چو تو آزر.

مسعودسعد.


چهره اش آینه ست و صیقل حسن
رانده بر وی ز آفرین رنده .

سوزنی .


نگار صورت آن بت به هندوچین در هم
شکسته خامه ٔ مانی و رنده ٔ آزر.

سوزنی .


قلم را رنده ٔ دیوان نسازی
دل و جان ضعیفان را نرندی .

سوزنی .


رندی که ز رنده ام برآید
بر عارض حور، زلف شاید.

خاقانی .


|| صفحه ای است پهن و غالباً مستطیلی شکل از حلبی یا فلزی دیگر که در آن سوراخها تعبیه شده و خیار و زردک و پیاز و امثال آن رابر آن بسایند و از سوراخها خرده خرده بیرون شود. افزاری است خانگی برای رنده کردن و ریزریز کردن . || بزرگ . (اوبهی ). بزرگ و عظیم . (برهان قاطع) (جهانگیری ). مصحف زنده است که به معنی ژنده باشد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || گیاهی است بهاری که اکثر حیوانات خصوصاً گوسپند به خوردن آن فربه شود. (فرهنگ جهانگیری ). گیاهی است بهاری که اکثر چرندگان خصوصاً گوسفند به چریدن آن فربه گردد. (برهان قاطع) (آنندراج ) :
رفتم به ماه روزه بازار مرسمنده
تا گوسفند آرم فربه کنم به رنده .

ابوالعباس (از آنندراج ).


|| چرمی باشد سیاه رنگ . (فرهنگ جهانگیری ). نوعی از چرم باشد سیاه رنگ . (برهان قاطع). لغتی است فارسی در لهجه ٔ مردم فیروزآباد، و آن قسمی چرم سیاه رنگ است که از آن موزه کنند و معرب آن اَرَنْدَج و یرندج است . (یادداشت مؤلف ). || سیاهی که بدان موزه سیاه کنند. (یادداشت مؤلف ). || ریزه هایی که از تراشیدن چوب و مس و آهن و امثال آنها بریزد. تراشه . خراشه . رندش . رجوع به رندش شود :
چو جوشنده دریا بدی سندروس
بخارش همه رنده ٔ آبنوس .

اسدی (گرشاسب نامه ).



رندة. [ رُ دَ ] (اِخ ) پناهگاهی است استوار در اندلس از اعمال تاکُرُنّا و این شهری است قدیم در کنار رودخانه و دارای کشت و زرع فراوانی است . و السلفی گوید: ابوالحسن سقی بن خلف بن سلیمان الاسدی الرندی گوید که رندة قلعه ای است بین اشبیلیه و مالقه . (از معجم البلدان ). شهری است در اسپانیای جنوبی در ایالت مالقه در کنار رود گادالون و دارای 30000 تن جمعیت است . رجوع به اسپانیا و نیز رجوع به لاروس شود.


( رندة ) رندة. [ رُ دَ ] ( اِخ ) پناهگاهی است استوار در اندلس از اعمال تاکُرُنّا و این شهری است قدیم در کنار رودخانه و دارای کشت و زرع فراوانی است. و السلفی گوید: ابوالحسن سقی بن خلف بن سلیمان الاسدی الرندی گوید که رندة قلعه ای است بین اشبیلیه و مالقه . ( از معجم البلدان ). شهری است در اسپانیای جنوبی در ایالت مالقه در کنار رود گادالون و دارای 30000 تن جمعیت است. رجوع به اسپانیا و نیز رجوع به لاروس شود.
رنده. [ رَ دَ / دِ ] ( اِ ) اوزاری است که درودگران دارند. ( اوبهی ). افزاری باشد که درودگران چوب و تخته را به آن هموار کنند. ( برهان قاطع ). آلتی که نجاران چوب را بدان آلت تراشند و صاف و هموار کنند. ( آنندراج ). مِنْحات. ( دهار ). مِنْحَت :
ای نه به خامه نگاشته چو تو مانی
وی نه به رنده گذارده چو تو آزر.
مسعودسعد.
چهره اش آینه ست و صیقل حسن
رانده بر وی ز آفرین رنده.
سوزنی.
نگار صورت آن بت به هندوچین در هم
شکسته خامه مانی و رنده آزر.
سوزنی.
قلم را رنده دیوان نسازی
دل و جان ضعیفان را نرندی.
سوزنی.
رندی که ز رنده ام برآید
بر عارض حور، زلف شاید.
خاقانی.
|| صفحه ای است پهن و غالباً مستطیلی شکل از حلبی یا فلزی دیگر که در آن سوراخها تعبیه شده و خیار و زردک و پیاز و امثال آن رابر آن بسایند و از سوراخها خرده خرده بیرون شود. افزاری است خانگی برای رنده کردن و ریزریز کردن. || بزرگ. ( اوبهی ). بزرگ و عظیم. ( برهان قاطع ) ( جهانگیری ). مصحف زنده است که به معنی ژنده باشد. ( از حاشیه برهان چ معین ). || گیاهی است بهاری که اکثر حیوانات خصوصاً گوسپند به خوردن آن فربه شود. ( فرهنگ جهانگیری ). گیاهی است بهاری که اکثر چرندگان خصوصاً گوسفند به چریدن آن فربه گردد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) :
رفتم به ماه روزه بازار مرسمنده
تا گوسفند آرم فربه کنم به رنده.
ابوالعباس ( از آنندراج ).
|| چرمی باشد سیاه رنگ. ( فرهنگ جهانگیری ). نوعی از چرم باشد سیاه رنگ. ( برهان قاطع ). لغتی است فارسی در لهجه مردم فیروزآباد، و آن قسمی چرم سیاه رنگ است که از آن موزه کنند و معرب آن اَرَنْدَج و یرندج است. ( یادداشت مؤلف ). || سیاهی که بدان موزه سیاه کنند. ( یادداشت مؤلف ). || ریزه هایی که از تراشیدن چوب و مس و آهن و امثال آنها بریزد. تراشه. خراشه. رندش. رجوع به رندش شود :

فرهنگ عمید

۱. در نجاری، وسیله ای که با آن چوب و تخته را تراشیده و صاف و هموار می کنند.
۲. وسیله ای با سوراخ های لبه دار تیز از جنس فلز یا پلاستیک که برای ریزریز کردن برخی موادغذایی از آن استفاده می شود.
۳. آنچه به وسیلۀ رنده ریز شده باشد.

دانشنامه عمومی

رنده یکی از وسایل آشپزی ست که برای خرد کردن مواد غذایی به قطعات ریز بکار می رود. مورد کاربرد آن بیشتر در رنده کردن پیاز، سیر و پنیر است. هدف از رنده کردن خوردنی ها، پخش یکسان آن ها در بقیه غذاست.

گویش اصفهانی

تکیه ای: randa
طاری: randa
طامه ای: randa
طرقی: randa
کشه ای: randa
نطنزی: renda


گویش مازنی

رنده


/rande/ رنده

واژه نامه بختیاریکا

( رُندِه ) رانده؛ تراشیده
( رُندِه ) رانده؛ تراشیده. مثلاً چو رُندِه یعنی چوب رانده؛ چوب تراشیده. کنایه از خوش قامت
( رَنده ) رَنه

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
خسیس.

Ren deh

رنده ( لوازم آشپزخانه )
اگر اهل میوه آرایی و سبزی آرایی باشید دنیای رنده ها خیلی هیجان انگیز است. انواع شکل و طرح هایی که می توان با این ابزار درست کرد سفره ها و میز های غذا را چند برابر زیبا تر می کنند. البته رنده یکی از ابزار مهم آشپزی هم هست و اتفاقا جز ضروری ترین وسایل موجود در آشپزخانه است.
معمولا جنس رنده های فلزی از استیل است که زنگ نزند. تنوع این رنده ها بسیار زیاد است. همچنین این رنده ها لبه های بسیار تیزی دارند. برای هر نوع برشی می توانند مناسب باشند ولی موقع کار با آنها باید بیشتر دقت کنید که دستتان را رنده نکنید!
امروزه رنده های مختلفی در بازار وجود دارد که ظاهر جالبی دارند و می توانند خیلی هم کار آمد باشند .
رنده پلاستیکی
رنده فلزی
رنده دسته دار
رنده چهار گوشه
رنده شش گوشه
رنده هرمی
رنده های میکرو
رنده های چند کاره
رنده سالاد ساز


رنده : تحریف کلمه اَرَنده به معنای اره کننده می باشد.


کلمات دیگر: