کلمه جو
صفحه اصلی

سرم


مترادف سرم : خونابه

فارسی به انگلیسی

serum

فارسی به عربی

مثل

مترادف و متضاد

serum (اسم)
خونابه، سرم، اب خون، اب پنیر

خونابه


فرهنگ فارسی

یکی از سه پسر فریدون . در اوستا ( فروردین یشت بندهای ۱۴۴ - ۱۴۳ ) از ممالک ایران و توران و سلم و سائینی و داهی اسم برده شده است .سه مملکت اول یاد آور داستان معروف فریدون است که جهان را در میان سه پسر خود سلم و تور و ایرج تقسیم کرده . مملکت سلم یا سرم در اوستا آمده و در تعیین محل آن اشکال است . مورخان این مملکت را روم و روس و آلان ومغرب و خاور زمین و بلاد فرنگستان و اروپا ذکر کرده اند و خاورشناسان نیر بحدس و احتمال پرداخته برخی بقوم سامی نژاد سلیم که در آسیای صغیر در مملکت لیکیه ساکن بوده اند متوجه شده اند ولی غالب آنان گمان برده اند که قوم سلم همان طوایف معروف ساورمات یا سورمات باشند و مارکوارت نیز بر این عقیده بود. سرمتها قومی بودند آریایی نژاد . سرزمین آنان از شمال شرقی دریاچه آرال تا رود ولگا امتداد داشت . آنان چادر نشین بودند و از تمدن و زندگانی شهری بهره ای نداشتند. بنا بقول مورخان قدیم یونان و روم مادها خود را از بستگان و خویشان سرمتها میخواندند ( یشتها پور داود ۶ - ۵۵ : ۲ برهان چا . م . معین : سلم ).
( اسم ) ۱ - خون آبکی خونابه . ۲ - دارویی مایع مانند که برای جلوگیری از مرض به وسیله آبدزدک به بدن تزریق کنند .
دهان روده که مخرج ثقل است . اندرون دیر مردم . جمع اسرام .

مایعی که پس از جدا شدن بخش منعقدشدۀ خون یعنی یاخته‌های خونی و فیبرینوژن باقی می‌ماند


فرهنگ معین

(س رَ ) (اِ. ) تسمه ، دوال .
(س رُ ) [ فر. ] (اِ. ) ۱ - خون آبکی . ۲ - دارویی مایع حاوی مواد قندی یا ویتامین ها یا سایر داروهای حیاتی که جهت جلوگیری از بیماری یا برای ادامه حیات از محفظه ای شیشه ای یا پلاستیکی به وسیلة لولة پلاستیکی توسط سرنگ مخصوص از طریق سرخ رگ به بدن بیمار تزریق

(س رَ) (اِ.) تسمه ، دوال .


(س رُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - خون آبکی . 2 - دارویی مایع حاوی مواد قندی یا ویتامین ها یا سایر داروهای حیاتی که جهت جلوگیری از بیماری یا برای ادامه حیات از محفظه ای شیشه ای یا پلاستیکی به وسیلة لولة پلاستیکی توسط سرنگ مخصوص از طریق سرخ رگ به بدن بیمار تزریق می شود.


لغت نامه دهخدا

سرم. [ س َ ] ( اِ ) کنگر و آن رستنیی بود که برگش خاردار است و آن را پزند و با ماست خورند و بعربی حرشف خوانند. ( برهان ) ( از آنندراج ).به لغت شیرازی اسم فشاع است. ( تحفه حکیم مؤمن ).

سرم. [ س َ رَ ] ( ع اِ )درد کون. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

سرم.[ س َ ] ( ع صوت ) کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند،فیقال : سَرْماً سَرْماً. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

سرم. [ س ُ ] ( ع اِ ) دهان روده که مخرج ثفل است. ( غیاث ) ( آنندراج ). اندرون دبر مردم. ج ، اسرام. ( مهذب الاسماء ). نام دیگر معاء مستقیم است. ( از ابوعلی سینا در قانون ص 215 ).

سرم. [ س ِ رَ ] ( ترکی ، اِ ) لفظ ترکی است بمعنی دوال خراشیده. ( غیاث اللغات ). دوالی که روی آن را خراشیده باشند تا نرم شود و به همین مناسبت کسی را که از بسیاری کار دستها پینه بسته باشد سرم دست گویند. ( آنندراج ) :
از بهر پای باز تو صیاد لامکان
از پشت شیر لجه خضرا کشد سرم.
؟ ( از رشیدی ).
رجوع به سیرم شود.

سرم . [ س َ ] (اِ) کنگر و آن رستنیی بود که برگش خاردار است و آن را پزند و با ماست خورند و بعربی حرشف خوانند. (برهان ) (از آنندراج ).به لغت شیرازی اسم فشاع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).


سرم . [ س َ رَ ] (ع اِ)درد کون . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


سرم . [ س ِ رَ ] (ترکی ، اِ) لفظ ترکی است بمعنی دوال خراشیده . (غیاث اللغات ). دوالی که روی آن را خراشیده باشند تا نرم شود و به همین مناسبت کسی را که از بسیاری کار دستها پینه بسته باشد سرم دست گویند. (آنندراج ) :
از بهر پای باز تو صیاد لامکان
از پشت شیر لجه ٔ خضرا کشد سرم .

؟ (از رشیدی ).


رجوع به سیرم شود.

سرم . [ س ُ ] (ع اِ) دهان روده که مخرج ثفل است . (غیاث ) (آنندراج ). اندرون دبر مردم . ج ، اسرام . (مهذب الاسماء). نام دیگر معاء مستقیم است . (از ابوعلی سینا در قانون ص 215).


سرم .[ س َ ] (ع صوت ) کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند،فیقال : سَرْماً سَرْماً. (آنندراج ) (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

تکۀ چرمی که پشت آن را تراشیده باشند؛ تسمه؛ دوال.


محلول آب‌مقطر حاوی موادی مانند املاح، ویتامین، و مانند آن که برای تغذیه یا درمان به بیمار تزریق می‌شود.


= کَنگر
محلول آب مقطر حاوی موادی مانند املاح، ویتامین، و مانند آن که برای تغذیه یا درمان به بیمار تزریق می شود.
تکۀ چرمی که پشت آن را تراشیده باشند، تسمه، دوال.

کَنگر#NAME?


دانشنامه عمومی

سرم (مایع)
سرم (خون)
سرم (ایمنی زایی)

دانشنامه آزاد فارسی

سِرُم (serum)
مایعی شفاف، حاصل از خون منعقدشده. این مایع در واقع پلاسمای خوناست که پروتئین های ضدانعقادآن جدا شده اند، ولی حاوی آنتی بادی ها، سایر پروتئین ها، و نیز چربی هاو قندهای خون است. این مایع را به صورت مصنوعی نیز تولید و برای محافظت در برابر بیماری ها به کار می برند.

فرهنگستان زبان و ادب

{serum} [زیست شناسی] مایعی که پس از جدا شدن بخش منعقدشدۀ خون یعنی یاخته های خونی و فیبرینوژن باقی می ماند

گویش مازنی

/sorem/ خرم - چمن زار

۱خرم ۲چمن زار


واژه نامه بختیاریکا

( سرم * ) استرم

پیشنهاد کاربران

Drip

پادابه


کلمات دیگر: