کلمه جو
صفحه اصلی

دوان

فرهنگ فارسی

ناحیه ایست در عمان بر ساحل دریای عمان.
دویدن
۱ - ( صفت ) دونده . ۲ - در حال دو ( یدن ) .

فرهنگ معین

(دَ ) (ص فا. ) دونده ، در حال دویدن .

لغت نامه دهخدا

دوان . [ دَ ] (نف ، ق ) صفت حالیه از دو (دویدن ). در حال دویدن . (یادداشت مؤلف ). دونده . (لغت محلی شوشتر) (شرفنامه ٔ منیری ) (از انجمن آرا) (از برهان ) :
اخترانند آسمانشان جایگاه
هفت تابنده دوان در دو و داه .

رودکی .


به خواری ببردش پیاده کشان
دوان و پر از درد چون بیهشان .

فردوسی .


دوان داغ دل خسته ٔ روزگار
همی رفت پویان سوی مرغزار.

فردوسی .


دوان شد به بالین او اورمزد
به رخشانی لاله اندر فرزد.

فردوسی .


شعر بی رنگ و لیکن شعرا رنگ به رنگ
همه چون دیو دوان و همه چون شنگ مشنگ .

قریعالدهر.


اسب من در شب دوان همچون سفینه در خلیج
من بر او ثابت چنان چون بادبان اندر سفن .

منوچهری .


بزاری روز و شب فریاد خوانم
چو دیوانه به دشت و که دوانم .

(ویس و رامین ).


شد آن لشکر بوش پیش طورگ
دوان چون رمه ٔ میش در پیش گرگ .

اسدی .


چیست گناهم جز اینکه من نه چو ایشان
از پس نادان و میر و شاه دوانم .

ناصرخسرو.


پس آن کلکها و زبانها همه
به مدحت دوان و روان باشدی .

(کلیله و دمنه ).


او سرگران با گردنان من در پی اش بر سر زنان
دلهادوان دندان کنان دامن به دندان دیده ام .

خاقانی .


ورتو در کشتی روی بر یم روان
ساحل یم را همی بینی دوان .

مولوی .


هم در آن هفته یکی را دیدم از ایشان بر بادپایی روان و غلامی در پی دوان . (گلستان ).
خلق از پی ما دوان و خندان .

سعدی (گلستان ).


بدر جست از آشوب دزد دغل
دوان جامه ٔ پارسا در بغل .

سعدی (بوستان ).


- دوان آمدن (یا برآمدن ) ؛ آمدن در حال دویدن . آمدن در حالی که می دود. (یادداشت مؤلف ). بشتاب و به حالت دو آمدن :
همانگه یکی بنده آمد دوان
که بیدار شد شاه روشن روان .

فردوسی .


بباید دوان دیده بان از چکاد
که آمد ز ایران سپاهی چو باد.

فردوسی .


چو بشنید نوش آذر پهلوان
بر آن باره ٔ دژ برآمد دوان .

فردوسی .


مرا گر بخواهی تو از شهریار
دوان با توآیم درین کارزار.

فردوسی .


وگر خان را به ترکستان فرستد مهرگنجوری
پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش .

منوچهری .


دوان آمدش گله بانی به پیش
به دل گفت دارای فرخنده کیش .

سعدی (بوستان ).


- دوان رفتن ؛ رفتن در حال دویدن :
دوان رفت گلشهر تا پیش شاه
جداگشته دید از بر ماه شاه .

فردوسی .


- دوان شدن ؛ در حال دویدن رفتن :
اصحاب را چو واقعه ٔ ما خبر کنند
هر دم کسی به رسم عیادت دوان شود.

سعدی .


- دوان عمر ؛ عمر زودگذر و فرار :
عمر را بند کن از علم و ز طاعت که ترا
علم با طاعت تو قید دوان عمر تواند.

ناصرخسرو.


- دوان کردن ؛ روانه ساختن . دوانیدن . فراری ساختن . فرار دادن . پراکنده کردن : کزلی و اصحاب او بازگشتند و بر ایشان دوانیدند هر یک را از ایشان در وادیئی دوان کردند. (تاریخ جهانگشای جوینی ).
|| جاری .سایل . روان . (یادداشت مؤلف ) :
دوان خون بر آن چهره ٔ ارغوان
شد آن نامور شهریار جوان .

فردوسی .


بپرسید ز ایشان جهان پهلوان
کزاین سان دهی و آب هر سو دوان .

اسدی .


اشک دیده ست از فراق تو دوان
آه آه است از میان جان روان .

مولوی .


|| گردان . چرخان . آنچه یا آنکه می گردد. (یادداشت مؤلف ) :
ای خردمند پس گمان تو چیست
وین دوان آسیا کی آساید؟

ناصرخسرو.



دوان . [ دَوْ وا ] (اِخ ) نام دهی است از مضافات کازرون که موطن علامه و فاضل دوانی (ملا جلال ) بود. (از انجمن آرا) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر). دیهی است نزدیک کازرون . (شرفنامه ٔ منیری ). موضعی است به بلاد فارس . (منتهی الارب ). دهی است در نواحی کازرون و از آنجاست جلال الدین محمدبن اسعدالدین اسعد دوانی ، مؤلف تاریخ جلالی . (یادداشت مؤلف ). دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کازرون . سکنه ٔ آن 2747 تن . آب آن از چشمه . راه آنجا ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


دوان . [ دَوْ وا ] (اِخ ) بیابان بزرگی است در ناحیه ٔ حضرموت که از کوههای یمن آغاز می شود و نخست به سوی شرق و سپس به طرف جنوب شرقی تا ساحل اقیانوس هند امتداد می یابد و به نامهای «وادی منوا» و «وادی قصر» و «وادی مسرت » نیز معروف است . این بیابان از دو سمت به جزیرةالعرب محدود است و 14 قصبه و 10 دیه در آن قرار دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).


دوان. [ دَ ] ( نف ، ق ) صفت حالیه از دو ( دویدن ). در حال دویدن. ( یادداشت مؤلف ). دونده. ( لغت محلی شوشتر ) ( شرفنامه منیری ) ( از انجمن آرا ) ( از برهان ) :
اخترانند آسمانشان جایگاه
هفت تابنده دوان در دو و داه.
رودکی.
به خواری ببردش پیاده کشان
دوان و پر از درد چون بیهشان.
فردوسی.
دوان داغ دل خسته روزگار
همی رفت پویان سوی مرغزار.
فردوسی.
دوان شد به بالین او اورمزد
به رخشانی لاله اندر فرزد.
فردوسی.
شعر بی رنگ و لیکن شعرا رنگ به رنگ
همه چون دیو دوان و همه چون شنگ مشنگ.
قریعالدهر.
اسب من در شب دوان همچون سفینه در خلیج
من بر او ثابت چنان چون بادبان اندر سفن.
منوچهری.
بزاری روز و شب فریاد خوانم
چو دیوانه به دشت و که دوانم.
( ویس و رامین ).
شد آن لشکر بوش پیش طورگ
دوان چون رمه میش در پیش گرگ.
اسدی.
چیست گناهم جز اینکه من نه چو ایشان
از پس نادان و میر و شاه دوانم.
ناصرخسرو.
پس آن کلکها و زبانها همه
به مدحت دوان و روان باشدی.
( کلیله و دمنه ).
او سرگران با گردنان من در پی اش بر سر زنان
دلهادوان دندان کنان دامن به دندان دیده ام.
خاقانی.
ورتو در کشتی روی بر یم روان
ساحل یم را همی بینی دوان.
مولوی.
هم در آن هفته یکی را دیدم از ایشان بر بادپایی روان و غلامی در پی دوان. ( گلستان ).
خلق از پی ما دوان و خندان.
سعدی ( گلستان ).
بدر جست از آشوب دزد دغل
دوان جامه پارسا در بغل.
سعدی ( بوستان ).
- دوان آمدن ( یا برآمدن ) ؛ آمدن در حال دویدن. آمدن در حالی که می دود. ( یادداشت مؤلف ). بشتاب و به حالت دو آمدن :
همانگه یکی بنده آمد دوان
که بیدار شد شاه روشن روان.
فردوسی.
بباید دوان دیده بان از چکاد
که آمد ز ایران سپاهی چو باد.
فردوسی.
چو بشنید نوش آذر پهلوان
بر آن باره دژ برآمد دوان.
فردوسی.
مرا گر بخواهی تو از شهریار
دوان با توآیم درین کارزار.
فردوسی.
وگر خان را به ترکستان فرستد مهرگنجوری

فرهنگ عمید

۱. = دواندن
۲. (صفت ) دونده.
۳. (قید ) در حال دویدن.

دانشنامه عمومی

مختصات: ۲۹°۴۲′۱″ شمالی ۵۱°۴۰′۲۴″ شرقی / ۲۹٫۷۰۰۲۸°شمالی ۵۱٫۶۷۳۳۳°شرقی / 29.70028; 51.67333
دوان، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان کازرون در استان فارس ایران.
روستای دوان از کهن ترین دهکده های ایران بوده که در جنوب غرب استان فارس و در ۹ کیلومتری شمال کازرون واقع شده است؛ و در دامنهٔ کوهی از رشته کوه های زاگرس به نام «کوه دوان» قرار دارد.
این روستا در نزدیکی کازرون قرار داشته و براساس سرشماری سال ۱۳۸۵جمعیت آن ۶۰۱(۱۷۸خانوار) بوده است.جمعیت دوان تا پیش از مهاجرت مردم به خارج از روستا همچون نقاط پرجمعیت دارای جمعیت قابل توجه بوده است. متأسفانه با روند مهاجرت مردم، به مرور از جمعیت آن کاسته شده است. در سال های اخیر به حداقل رسیده است و علت اصلی آن کم آبی و بی حاصلی کشاورزی دیم است. بخش زیادی از جمعیت دوان در دوره های مختلف به استان فارس و دیگر استان های جنوبی مهاجرت کرده اند. بخش زیادی از این افراد در صنایع نفت در جنوب ایران در رده های مختلف شغلی استخدام بودند. از میان مسئولین رده بالای پالایشگاه آبادان که اهل دوان بوده اند می توان از مهندس اکبر دهداری، مهندس بخشنده، آقای برجعلی قمری رئیس کارگزینی، اسدالله خطیب زاده دوانى رییس امور مالى پالایشگاه اصفهان، علی بمان ترابی رئیس آموزش شرکت نفت نام برد.با وجود کاهش چشمگیر جمعیت در این روستا با ورود امکانات به این روستا همانند آب لوله کشی شده برق و دیگر امکانات به این خطه هر روز بر جمعیت این روستا افزوده می شود.

دو آن (بلژیک). شهر دو آن (به فرانسوی: De Haan) در شهرستان اوستان در استان فلاندری غربی در منطقه فلاندری در کشور بلژیک واقع شده است.

دانشنامه آزاد فارسی

دَوان
(یا: دوّان) روستایی در ۱۲۰کیلومتری شمال کازرون، در دامنۀ جنوبی کوه دوان، در استان فارس. وجود گورستان های متعدد، کتیبه هایی به خط کوفی، بناهای باستانی و گویش کهن فارسی نشان از پیشینۀ تاریخی آن دارد. دوان زادگاه جلال الدین دوانی است.

واژه نامه بختیاریکا

به دَو


کلمات دیگر: