کلمه جو
صفحه اصلی

چماق


مترادف چماق : چوب دست، چوب دستی، تاباق، شش پر، عمود، گرز

برابر پارسی : گرز

فارسی به انگلیسی

club, mace, bat, billy, bludgeon, cudgel, shillalah, shillelagh, staff, stave, cosh

club, mace


bat, billy, bludgeon, club, cudgel, Mace, shillalah, shillelagh, staff, stave


فارسی به عربی

اضرب , صولجان , عصا , مضرب , نادی , هراوة

مترادف و متضاد

stick (اسم)
وقفه، وضع، چسبندگی، چسبناک، چوب، چماق، عصا، چوب دستی، تاخیر، باهو، شلاق، پیچ درکار

bat (اسم)
خشت، خفاش، چوب، چوگان، چماق، شبکور، شب پره، عصا، گل اماده برای کوزه گری، لعاب مخصوص ظروف سفالی، چوگاندار، نیمهیاپارهاجر، ضربت

club (اسم)
انجمن، چماق، باشگاه، کانون، گرز، باتون، مجمع، خال گشنیز، خاج، عمود

cudgel (اسم)
چماق

bludgeon (اسم)
چماق، چوبدستی سرکلفت، چوب قانون

mace (اسم)
چماق، گرز، عمود، کوپال، گل جوز، پوست جوز، راف، گول زدنی

truncheon (اسم)
چماق، عصا، چوب قانون، باتون، چوب پاسبان

stave (اسم)
چوب، چماق، حامل، بند شعر، شیارهای نازک چوب، شبیه لوله، میله نردبان، دنده بشکه

maul (اسم)
چماق، گرز، تخماق، توپوز، چکش چوبی

quarterstaff (اسم)
چماق، گرز، واحد یموت

چوب‌دست، چوب‌دستی، تاباق، شش‌پر، عمود، گرز


فرهنگ فارسی

چوبدستی بزرگ وکلفت، گرز، گرزشش پر
( اسم ) ۱ - گرز آهنی شش پر عمود . ۲ - چوبدست سر گره دار . ۳ - آلت تناسل مرد نره .

فرهنگ معین

(چُ ) [ تر. ] ۱ - گرز آهنی شش پر. ۲ - چوبدستی که نوک آن گره داشته باشد.

لغت نامه دهخدا

چماق. [ چ ُ ] ( ترکی ، اِ ) گرز آهنین شش پره را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). گرز آهنی شش پهلو. ( غیاث ). گرز آهنین شش پره. ( ناظم الاطباء ). شش پر، گرز. عمود. عمود آهنین :
بتیغ و تیر همی کرد میرطغرل فتح
چنانکه میرالب ارسلان به خشت و چماق.
لامعی.
چه گوشمال که از دست او کشید کمان
چه سرزنش که ز انصاف او نیافت چماق.
سلمان ساوجی.
آن چماق چندر و گُرز گَزَر
از برای حرب گندمبا خوش است.
بسحاق اطعمه.
|| در این زمان چوبدست سرگره دار را گویند. ( برهان ). چوب سرکج که در درازی مانند عصا بود و از چوب بادام تلخ باشد که نگه داشتن آن در دست در مذهب امامیه مسنون است. ( آنندراج ). چوبدستی ستبر که سر آن گره دارباشد. ( غیاث ). چوبدستی سرگره دار. ( ناظم الاطباء ). در اصطلاح قلندران ، من تشاء. چوب شفت. در اصطلاح عامه ، شفت. چوبدستی خشن چوب خشن و سرکنده که چوپانان و دهقانان مسافر دارند. چوبدستی نتراشیده و نخراشیده :
بنده گریزپای است از وحشت خراسان
چون از چماق ترکان اموال خورده عامل.
اثیر اخسیکتی.
اعتماد تو بر چماق امیر
بیش بینم که برخدای کبیر.
اوحدی.
ناگاه چماقی برسراو [ بر سر قتلغ حاجب عمادالدوله دیلمی ] آمد و کشته شد. ( تجارب السلف هندوشاه چ اقبال ص 224 ). || به معنی آلت تناسل. ( آنندراج ). مجازاً به معنی آلت تناسل. ( غیاث ). نره. ( ناظم الاطباء ). کنایه از آلت رجلیت :
به دوشی که بر وی بود جای ساق
به شوقی که در دل جهد با چماق.
طاهر نصیرآبادی ( از آنندراج ).
ذوقی تو که خیل لولیان را پشتی
پیوسته چماق بینی اندر مشتی
گوش تو اگر درخور بینی می بود
از رشک دراز گوش را می کشتی.
حکیم شفائی ( ازآنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. چوب دستی بزرگ و کلفت.
۲. [قدیمی] گرز، گرز شش پر.

دانشنامه عمومی

چماق یک سلاح سرد به شکل چوب صافی است که یک سر آن دارای برآمدگی باشد.

دانشنامه آزاد فارسی

چُماق
چوب دستی کوتاه و کلفت مانند عصا با سری گِرد. عموماً آن را از چوب بادام تلخ می ساخته اند که سری کج داشته است. هرگاه چماق را از آهن می ساختند به آن گرز آهنی نیز می گفتند. چوپانان و دهقانان برای حفاظت از خود از آن استفاده می کرده اند. شکل امروزی آن باتون است که پاسبانان آن را بر کمر می آویزند.

گویش اصفهانی

تکیه ای: čomâq
طاری: čemâq
طامه ای: čubdasti
طرقی: čömâq
کشه ای: čemâq
نطنزی: čomâq


گویش مازنی

/chemaagh/

پیشنهاد کاربران

در گفتار لری :
چُم =شاخه درخت ( بسیار پر کاربرد )
چُمَت=هر شاخه یا چوبی که برای کاری بدست گیرند.
چُم چُمی = شاخه شاخه ای ( پرکاربرد )
چو = چوب

چوم ( لغتنامه دهخدا ) =غلتک هایی شاخه دار که به اسب بسته برای خرمن کوفتن

چُماق= دارای چُم، دارای شاخه، شاخه مانند
چوب دستی و گُرز چُم دار، گره دار، پره دار

چماق یک واژه ی ترکی است که از مصدر "چؤماق" ترکی گرفته شده است به معنی کج و راست شدن، حرکت کردن به حالت کج و معوج، حرکت دادن به حالت تلو تلو . چون این چوب را موقع ضربه زدن دور سر چرخانده و بعد ضربه می زنند به این نام خوانده شده است. اصل آن به زبان ترکی چومّاق می باشد.

چماق همان چوماق ترکی هست برابر فارسیش چوب دیتی و گرز هست
تازه تاباق هم ترکیه که بالا گفته
ما میگیم تاختا تاباق

لغت نامه دهخدا
چماق. [ چ ُ ] ( ترکی، اِ ) گرز آهنین شش پره را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) . گرز آهنی شش پهلو. ( غیاث ) . گرز آهنین شش پره. ( ناظم الاطباء )

البته چماق در دیوان لغات الترک به معنی چوبدستی آمده است.

آقای لری

درست این کلمه چوماخ یا چوماق هست ن چُم در فارسی گویش دیگری دارد برا همین اشتباه می کنید

این کلمه مثل گولاخ دوداخ اتاق اوجاق بولاخ و . . . که بر وزن این ها هست ترکی می باشند

یا حق

وسه


کلمات دیگر: