(made of) iron
آهنی
فارسی به انگلیسی
ferric, ferrous, iron
لغت نامه دهخدا
آهنی . [ هََ ](ص نسبی ) از آهن . منسوب به آهن . آهنین :
میان من و او بایوان درست
یکی آهنی کوه گفتی برست .
برافراشتم گرزسیصدمنی
برانگیختم باره ٔ آهنی .
میان من و او بایوان درست
یکی آهنی کوه گفتی برست .
فردوسی .
برافراشتم گرزسیصدمنی
برانگیختم باره ٔ آهنی .
فردوسی .
فرهنگ عمید
۱. چیزی که از آهن ساخته شده باشد؛ از جنس آهن.
۲. [قدیمی، مجاز] نیرومند: ◻︎ برافراشتم گرز سیصدمنی / برانگیختم بارۀ آهنی (فردوسی۲: ۱۹۹).
گویش مازنی
۱اجنه ۲از جنس آهن
کلمات دیگر: