کلمه جو
صفحه اصلی

مرض


مترادف مرض : بیماری، درد، رنجوری، عارضه، کسالت، ناخوشی

متضاد مرض : سلامتی، صحت، عافیت، تندرستی

برابر پارسی : بیماری

فارسی به انگلیسی

complaint, disease, ill, illness, malady


complaint, disease, ill, illness, malady, condition

disease, illness


فارسی به عربی

داء , مرض

عربی به فارسی

بيماري مزمن , درد , ناراحتي , ناخوشي , مرض , علت , دچارعلت کردن , ناخوش , رنجور , سوء , خراب , خطر ناک , ناشي , مشکل , سخت , بيمار , بد , زيان اور , ببدي , بطور ناقص , از روي بدخواهي و شرارت , غير دوستانه , زيان , بيماري , کسالت , شرارت , بدي


مترادف و متضاد

illness (اسم)
سقم، خستگی، اهو، شرارت، مرض، ناخوشی، کسالت، بدی، بیماری، عارضه کسالت

sickness (اسم)
سقم، خستگی، مرض، بیماری، عارضه کسالت

disease (اسم)
علت، مرض، ناخوشی

malady (اسم)
مرض، ناخوشی، بیماری، فاسد شدگی

بیماری، درد، رنجوری، عارضه، کسالت، ناخوشی ≠ سلامتی، صحت، عافیت، تندرستی


فرهنگ فارسی

بیماری، بیماری، ناخوشی، امراض جمع
۱- ( مصدر ) بیمارشدن ناخوش شدن . ۲ - ( اسم ) بیماری ناخوشی : از سموم نفس چون با علتی هرچ گریی تو مرض را آلتی . ( مثنوی ) جمع : امراض . توضیح مرض عبارتست از ناتندرستی و پراکندگی مزاج اختلالات و عوارض ناراحت کنندهای که پس از غلب. عوامل بیماری زا در بدن پدید آید . یا مرض ارثی . بیماری وناخوشیی که از پدر یا مادر بفرزند منتقل شده باشد . یا مرض بومی . ناخوشی و مرضی که در یک نقطه ( یک دهکده یا یک شهر ) عامل بیماری زایش وجود داشته باشد و گاهی افرادی که در همان محل ساکنند و یا بانجا وارد میشوند مبتلی گردند ولی ناخوشی وضع همهگیری نداشته باشد مرض غیر وبائی . یا مرض رشته . عفونت و ناخوشی مزمنی که بوسیل. کرم باریک ونخی شکلی در انسان عارض میگردد . کرم این ناخوشی که بنام عرق مدنی نیز موسوم است نخی شکل است و درازیش در جنس ماده تا ۱۲٠سانتیمتر نیز میرسد . تخمهای این کرم بوسیل. نوعی جانور سخت پوست کوچک کهدر آبهای شیرین و آشامیدنی زندگی میکند بوسیل. انسان بلعیده شده و وارد دستگاه گوارش میشود . انداز. این سخت پوست که میزبان واسط. انگل این ناخوشی است بقدر خاکشیرهایی است که در داخل آبهای شیرین میزیند با این تفاوت که بر خلاف خاکشیرها بی رنگند و در وهل. اول تمیز دادن آنها در داخل آب دشوار است ( خاکشیرها قرمز ویا قهوهیی روشن میباشند ) . نام علمی این میزبان واسطه سیکلوپ میباشد . دور. نهفتگی مرض رشته بین ۱٠ تا ۱۴ ماه و در این مدت ممکنست شخص مریض دچار کهیر و ناراحتی های گوارشی و ائوزینوفیلی بشود . بعد از گذشتن دور. نهفتگی عوارض پوستی بصورت تاولهای زخمی در نقاط مختلف بدن خصوصا پاها پدید میایند . در ریش. این زخم زاید. سفید رنگ بدن کرم مشهود است . این مرض در برخی شهرستانها و بنادر جنوب ایران بصورت بومی وجود دارد وجهت جلوگیری از ابتلای بان بهتر است در این نقاط همیشه آب جوشیده و یا آب تصفیه شده مصرف شود . یا مرض قند . دیابت یا مرض وبائی ( وبایی ) .ناخوشی همه گیر بیماری دنیا گیر .

فرهنگ معین

(مَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) ناخوشی ، بیماری . ج . امراض .

لغت نامه دهخدا

مرض. [ م َ رَ / م َ ] ( ع مص ) بیمار شدن و پراکنده و مضطرب خاطر گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). بیمار شدن. ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی ). || سست نظر شدن چشم از کثرت نگاهبانی های مختلفه. ( آنندراج ). بیمار شدن و سست نظر شدن چشم. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). سست و ضعیف گشتن چشم از جد و جهد بسیار. ( از ناظم الاطباء ).

مرض. [ م َ رَ / م َ ] ( ع اِ ) بیماری و پراکندگی مزاج بعد صحت و درستگی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بیماری. ( غیاث ) ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی ). ج ، اَمراض. صاحب منتهی الارب گوید به فتح اول بیماری مخصوص قلب و دل ، و به فتح اول و نیز به فتح اول و دوم یعنی در مورد شک و نفاق و سستی و ظلمت و نقصان است. ( ازمنتهی الارب ). آنچه عارض بدن می گردد و آن را از اعتدال خاص خود خارج می سازد. ( از تعریفات جرجانی ). خلاف صحت که به معنی تندرستی است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).داء. درد. ناخوشی. نالانی. ناچاقی. ناتندرستی. تغییرصحت. اضطراب مزاج. ناسازی. سقم. خستگی. سام. آزار. رنجوری. رنج. علت. مقابل عرض. مقابل صحت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : فی قلوبهم مرض فزادهم اﷲ مرضا و لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون. ( قرآن 10/2 ).
هل تا مرض کشند ز خوانهای بدگوار
کارزانیان لذت سلوی و من نیند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 175 ).
حاسد ز دولت تو گرفتار آن مرض
کز مس کند به روی وی آهنگر آینه.
خاقانی.
اگر خواستی میان صحت و مرض جمع کردی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 240 ).
نصیحت که خالی بود از غرض
چو داروی تلخ است و دفع مرض.
سعدی.
مرض اگر چه هایل بود دلالت کلی بر هلاک نکند. ( گلستان سعدی ). یکی از ملوک را مرضی هایل بود. ( گلستان سعدی ).
در مرض عشق نباشد طبیب.
خواجو.
بشنو این نکته را که بی غرض است
اشتها نیست بلکه این مرض است.
بهائی ( از امثال و حکم دهخدا ).
- مرض اصلی ؛ بیماری طبیعی. ( ناظم الاطباء ).
- مرض بُحرانی ؛ بیماریی است که بسبب انتقال در بحران عارض گردد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
- مرض جبلی ؛ بیماری طبیعی. ( ناظم الاطباء ).
- مرض جزئی ؛ بیماریی باشد که علاج آن آسان بود در مقابل مرض کلی. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- مرض حاد ؛ مرض شدید. بیماری سخت.

مرض . [ م ِ ] (ع اِ) کشت و زرع که کوبیده باشند و هنوز به باد نداده باشند. (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ). ج ، اَمراض .


مرض . [ م َ رَ / م َ ] (ع مص ) بیمار شدن و پراکنده و مضطرب خاطر گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بیمار شدن . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). || سست نظر شدن چشم از کثرت نگاهبانی های مختلفه . (آنندراج ). بیمار شدن و سست نظر شدن چشم . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). سست و ضعیف گشتن چشم از جد و جهد بسیار. (از ناظم الاطباء).


مرض . [ م َ رِ ] (ع ص ) بیمار و بیماردل . (منتهی الارب ) (آنندراج ).دارای مرض و بیماری . ج ، مِراض . (از اقرب الموارد).


مرض . [ م َ رَ / م َ ] (ع اِ) بیماری و پراکندگی مزاج بعد صحت و درستگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیماری . (غیاث ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). ج ، اَمراض . صاحب منتهی الارب گوید به فتح اول بیماری مخصوص قلب و دل ، و به فتح اول و نیز به فتح اول و دوم یعنی در مورد شک و نفاق و سستی و ظلمت و نقصان است . (ازمنتهی الارب ). آنچه عارض بدن می گردد و آن را از اعتدال خاص خود خارج می سازد. (از تعریفات جرجانی ). خلاف صحت که به معنی تندرستی است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).داء. درد. ناخوشی . نالانی . ناچاقی . ناتندرستی . تغییرصحت . اضطراب مزاج . ناسازی . سقم . خستگی . سام . آزار. رنجوری . رنج . علت . مقابل عرض . مقابل صحت . (یادداشت مرحوم دهخدا) : فی قلوبهم مرض فزادهم اﷲ مرضا و لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون . (قرآن 10/2).
هل تا مرض کشند ز خوانهای بدگوار
کارزانیان لذت سلوی و من نیند.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 175).


حاسد ز دولت تو گرفتار آن مرض
کز مس کند به روی وی آهنگر آینه .

خاقانی .


اگر خواستی میان صحت و مرض جمع کردی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 240).
نصیحت که خالی بود از غرض
چو داروی تلخ است و دفع مرض .

سعدی .


مرض اگر چه هایل بود دلالت کلی بر هلاک نکند. (گلستان سعدی ). یکی از ملوک را مرضی هایل بود. (گلستان سعدی ).
در مرض عشق نباشد طبیب .

خواجو.


بشنو این نکته را که بی غرض است
اشتها نیست بلکه این مرض است .

بهائی (از امثال و حکم دهخدا).


- مرض اصلی ؛ بیماری طبیعی . (ناظم الاطباء).
- مرض بُحرانی ؛ بیماریی است که بسبب انتقال در بحران عارض گردد. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- مرض جبلی ؛ بیماری طبیعی . (ناظم الاطباء).
- مرض جزئی ؛ بیماریی باشد که علاج آن آسان بود در مقابل مرض کلی . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- مرض حاد ؛ مرض شدید. بیماری سخت .
- مرض چشم ؛ رمد.
- مرض خاص ؛ در امراضی استعمال شود که مخصوص عضوی معین باشد یعنی بنابر مصطلح کلیه پزشکان دارای نام و نشان و علاج خاصی باشدمانند بیماری سرطان ، چه وقتی این مرض در چشم عارض شود عوارضی از آن بروز کند که اگر سرطان در عضو دیگر ایجاد شود آن عوارض را همراه نخواهد داشت مانند درد و امتداد عروق ، و بر معنی لغوی مرض خاص بیماریی است که ویژه ٔ عضوی باشد که آن بیماری با عضو دیگر مشارک نباشد و مرض شرکی بیماریی باشد که بین اعضاء مشترک باشد مانند ورم . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- مرض ذاتی ؛ بیماری طبیعی . (ناظم الاطباء).
- مرض زهره ؛ زردی و یرقان . (ناظم الاطباء).
- مرض ساری ؛ بیماری واگیردار. بیماری همه گیر.
- مرض ساقط ؛ بیماری صرع . (ناظم الاطباء).
- مرض شرکی ؛ در مقابل مرض خاص یعنی بیماریی که بین اعضاء مشترک باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به مرض خاص در همین ترکیبات شود.
- مرض شناس ؛ کسی که بیماری را تشخیص دهد.
- مرض شناسی ؛ بیماری شناسی . تشخیص مرض و بیماری .
- مرض طاری ؛ و آن دو نوع است اول عام و آن عبارت است از بیماریی که به قبیله و یا محلی بخصوص اختصاص نداشته باشد و آن را بیماری وبائی نامند. دوم خاص و آن بیماریی است که به قبیله و یا ناحیه ای مخصوص باشد، و آن را مرض وافد گویند و آن مرضی باشد که موجباتش برای افقی معین فراهم آید و همگی اهل آن ناحیه را از آن بیماری بهره ای رسد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ازبحر الجواهر).
- مرض عارضی ؛ بیماری عارضی . (ناظم الاطباء).
- مرض عام ؛ عبارت است از جدائی بین پیوستگیهای اعضای بدن آدمی . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- مرض فصلی ؛ بیماریی است که تولید آن مختص به فصلی از فصول سال باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- مرض قَصری ؛مرضی است که مواد در آن کوتاه آید و بسبب سرما در زیر مسام حبس گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- مرض متصل به موت (اصطلاح فقهی ) ؛ مرضی که منتهی به مرگ شود که در آن اگر وصیت شود، در مازاد از ثلث معمول به نیست . (فرهنگ علوم نقلی از کشاف ).
- مرض قند ؛ دیابت . مرض السکر. دولاب . رجوع به دیابت در ردیف خود شود.
- مرض کاهنی ؛ عبارت است از صرع ، و وجه تسمیه ٔ آن به کاهنی برای آن است که در ازمنه ٔ سالفه معالج صرع فقط کاهنها بوده اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- مرض کلی ؛ در مقابل مرض جزئی یعنی علاج آن آسان نباشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- مرض متعدی ؛ بیماری واگیردار.
- مرض متغیر ؛ بیماریی باشدکه اندک اندک آید و اندک اندک نیز زایل شود. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- مرض متوارث ؛ بیماریی باشد که از پدر و مادر ارثاً در مزاج آدمی باقی مانده مانند برص و جذام . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- مرض مزمن ؛ مرض حاد. ناخوشی کهنه .
- مرض مسری ؛ بیماری واگیردار. بیماری همه گیر.
- مرض مسلم ؛ بیماریی را نامندکه برای تدبیر صواب مانعی در آن نباشد چه پاره ای ازبیماریها مانع از تدبیر صواب می باشند مانند اینکه نزله و سردرد توأما عارض شوند و یکی با دیگری معارضه کند و بر اثر معارضه بین آن دو برای تدبیر صواب مانعی ایجاد گردد. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- مرض موت ؛ بیماریی که شخص در آن از این عالم بدرود کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب مرض متصل به موت شود :
در مرض موت با اجازه و دستور
خادم او جوجه با به محضر او برد.

ایرج میرزا.


- مرض مؤمِّن ؛ بیماریی باشد که هر کس بدان مبتلی شود از دیگربیماریها وجودش ایمن گردد. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- مرض مِهیاج ؛ بیماریی رانامند که مواد آن شدیدالتحرک باشد از عضوی به عضو دیگر. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- مرض وبائی ؛ مرض عمومی . بیماری همه گیر.بیماری جهانی .
- هرزه مرض ؛ ترکیبی دگرگونی یافته از «هرزه مرس » در تداول عامه ، به معنی رها و سرخود و ول . رجوع به مرس شود.
|| دهار دردستورالاخوان به این کلمه معنی شک و گمان و نفاق و خستگی و دوستی و زنا داده است اما برحسب فرهنگهای دیگر مراد بیماری ناشی از این حالات است چنانکه صاحب منتهی الارب گوید این کلمه به فتح اول و دوم و نیز به فتح اول در مورد شک و نفاق و سستی و ظلمت و نقصان به کار رود. و صاحب اقرب الموارد گوید: مرض هر چیزی است که انسان را از حد صحت خارج کند از قبیل علت و نفاق و شک و فتور و ظلمت و نقصان و تقصیر در امری و گوید مرض به سکون راء مخصوص نفس و دل است و به فتح راء مربوط به جسم . رجوع به معنی اول کلمه شود.

فرهنگ عمید

بیماری، ناخوشی.
* مرض قند: (پزشکی ) بیماری حاصل از کم شدن ترشح انسولین از لوزالمعده که منجر به افزایش قند خون و دفع آن از طریق ادرار می شود و پرخوری، پرنوشی، و افزایش ادرار را در پی دارد.

بیماری؛ ناخوشی.
⟨ مرض قند: (پزشکی) بیماری حاصل از کم شدن ترشح انسولین از لوزالمعده که منجر به افزایش قند خون و دفع آن از طریق ادرار می‌شود و پرخوری، پرنوشی، و افزایش ادرار را در پی دارد.


دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:بیماری

فرهنگ فارسی ساره

بیمار


فرهنگستان زبان و ادب

[پزشکی] ← بیماری

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَرَض: مرض - بیماری
معنی سَلِیمٍ: بدون مرض و آفت - سالم
معنی ضُّرَّ: ضرر-آسیب - بلا (ضُرّ به معنای مخصوصاً بلاهایی است که مستقیما به جان آدمی میرسد ، مانند مرض ، و لاغری ، و امثال آن . )
ریشه کلمه:
مرض (۲۴ بار)

بیماری. اعم از آنکه بدنی باشد یا معنوی. . . مریض: بیمار. مرضی: بیماران. . .

جدول کلمات

بیماری

پیشنهاد کاربران

ناخوشی

مرض:
یعنی درد و ناخوشی
اگر شنیدن این کلمه بر حسب فحش باشه معنیش یعنی ک ب درد و بلا و معصیت گرفتار شوی 😊

دا

مَرَض
واژه ای پارسی و اَرَبیده ی : مَرگ است .
در دستور ِ واژه سازی اربی از آن واژه هایی برساخته اند :
مَریض، تَمارُض، اَمراض. . .

دچار مرضی بودن


کلمات دیگر: