کلمه جو
صفحه اصلی

تغار


مترادف تغار : تشت، لاوک

فارسی به انگلیسی

kneading-trough, deep earthen pan, bin, large, earthen flowerpot, wash-tub, large earthen flower -pot, vat

kneading - trough, deep earthen pan, bin, large earthen flower -pot, wash - tub


Pan, tub, vat


فارسی به عربی

عدة , مغلاة

مترادف و متضاد

bin (اسم)
صندوقچه، لاوک، صندوق، انبارک، گردران، جازغالی، تغار، اخور

kit (اسم)
چمدان، سطل، تغار، بنه سفر، بسته لوازم، بچه گربه، توشه سرباز، اسباب کار

laver (اسم)
لگن، تغار، حوضچه، سنگاب، طشت

trough (اسم)
تغار، ابشخور، سنگاب

pan (اسم)
تغار، جمجمه، قاب، ماهی تابه، کفه، کفه ترازو، روغن داغ کن، گودال اب

تشت، لاوک


فرهنگ فارسی

ظرف سفالی بزرگ که در آن ماست میریزند، ظرف آرد
( اسم ) ۱ - ظرف سفالی دراز که در آن ماست ریزند . ۲ - ظرفی گلین که در آن آرد گندم و جو خمیر کنندلاوک.۳ - واحدی برابر با ۱٠ کیلو( طبق فرمان غازان خان پادشاه مغول ) . ۴ - ممرز تغر

فرهنگ معین

(تَ ) [ تر. ] (اِ. ) ۱ - ظرف سفالی بزرگ که در آن ماست ریزند. ۲ - ظرفی گلین که در آن آرد گندم و جو را خمیر کنند.

لغت نامه دهخدا

تغار. [ ت َ ] ( اِ ) طشت گلی را گویند. ( برهان ) ( غیاث اللغات ). تشت گلین است که درآن آب کنند و غذا نیز خورند یا گندم و جو پر کنند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). طشت گلین و سفالین و آوندی که سواران در آن خوراک اسب خود را ریزند. ( ناظم الاطباء ). تیغار. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) :
زبان چون... ودهن چون تغار
یکایک پراکنده بر دشت و غار.
( گرشاسبنامه ).
وان کاسه های سرشان بینی گه مصاف
بر ره فکنده همچو پر از خون تغارها.
لامعی جرجانی.
مترس از محالات و دشنام دشمن
که پر ژاژ باشد همیشه تغارش.
ناصرخسرو.
ای دهان باز نهاده بجفای من
راست گویی که یکی کهنه تغارستی.
ناصرخسرو.
خون عدو را چو روی خویش بدو داد
دیگ در قصر او بزرگ تغار است.
ناصرخسرو.
گشاده از پی لقمه نهاده از پی نفع
یکی دهان چو تغار ویکی شکم چو مغار.
سوزنی.
بینیی چون تنور خشت پزان
دهنی چون تغار رنگرزان.
نظامی.
آب تتماجی نریزی در تغار
تا سگ چندی نباشد طعمه خوار.
مولوی.
تا قیامت میخورد او پیش غار
عارفانه آب رحمت بی تغار.
مولوی.
و رجوع به تیغار شود.
- امثال :
تغاری بشکند ماستی بریزد
شود دنیا به کام کاسه لیسان.
نظیر هایی شد و هویی شد و کَل به نوایی رسید. ( امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 548 ).
گوز داده تغار شکسته طلاق هم میخواهد.
در مورد کسی زنند که زیان آورد و بی فایده و پرادعا باشد.
|| خوردنی و آزوقه و راتبه باشد. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) : و ایلچیان بممالک رفتند تا جهت علوفه حشم تغارها و چهارپای بسیار از ذبایح و مراکب ترتیب سازند. ( جهانگشای جوینی ). فرمان شد تا چارپای هر کسی.... به اولاغ گرفتند و تغارها روان کردند. ( جهانگشای جوینی ). و امیر ارغون چون بخراسان رسید بکار ساختگی تغار و شراب ایلچیکتای مشغول شد. ( جهانگشای جوینی ). در وقت محاصره بغداد ابن عمران لشکر پادشاه [هولاکو] را از... به تغار و علوفه مدد کرده بود. ( از روضةالصفا یادداشت بخطمرحوم دهخدا ). اگر یرلیغ شرف نفاذ یابد من لشکر پادشاه را بقدر احتیاج تغار و علوفه دهم. ( حبیب السیر یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

تغار. [ ت َغ ْ غا ] (ع اِ) جرح تغار؛ زخمی که خون آن بند نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).زخمی که خون از آن جاری باشد. (از اقرب الموارد).


تغار. [ ت َ ] (اِ) طشت گلی را گویند. (برهان ) (غیاث اللغات ). تشت گلین است که درآن آب کنند و غذا نیز خورند یا گندم و جو پر کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). طشت گلین و سفالین و آوندی که سواران در آن خوراک اسب خود را ریزند. (ناظم الاطباء). تیغار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) :
زبان چون ... ودهن چون تغار
یکایک پراکنده بر دشت و غار.

(گرشاسبنامه ).


وان کاسه های سرشان بینی گه مصاف
بر ره فکنده همچو پر از خون تغارها.

لامعی جرجانی .


مترس از محالات و دشنام دشمن
که پر ژاژ باشد همیشه تغارش .

ناصرخسرو.


ای دهان باز نهاده بجفای من
راست گویی که یکی کهنه تغارستی .

ناصرخسرو.


خون عدو را چو روی خویش بدو داد
دیگ در قصر او بزرگ تغار است .

ناصرخسرو.


گشاده از پی لقمه نهاده از پی نفع
یکی دهان چو تغار ویکی شکم چو مغار.

سوزنی .


بینیی چون تنور خشت پزان
دهنی چون تغار رنگرزان .

نظامی .


آب تتماجی نریزی در تغار
تا سگ چندی نباشد طعمه خوار.

مولوی .


تا قیامت میخورد او پیش غار
عارفانه آب رحمت بی تغار.

مولوی .


و رجوع به تیغار شود.
- امثال :
تغاری بشکند ماستی بریزد
شود دنیا به کام کاسه لیسان .
نظیر هایی شد و هویی شد و کَل به نوایی رسید. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 548).
گوز داده تغار شکسته طلاق هم میخواهد .
در مورد کسی زنند که زیان آورد و بی فایده و پرادعا باشد.
|| خوردنی و آزوقه و راتبه باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ) : و ایلچیان بممالک رفتند تا جهت علوفه ٔ حشم تغارها و چهارپای بسیار از ذبایح و مراکب ترتیب سازند. (جهانگشای جوینی ). فرمان شد تا چارپای هر کسی .... به اولاغ گرفتند و تغارها روان کردند. (جهانگشای جوینی ). و امیر ارغون چون بخراسان رسید بکار ساختگی تغار و شراب ایلچیکتای مشغول شد. (جهانگشای جوینی ). در وقت محاصره ٔ بغداد ابن عمران لشکر پادشاه [هولاکو] را از... به تغار و علوفه مدد کرده بود. (از روضةالصفا یادداشت بخطمرحوم دهخدا). اگر یرلیغ شرف نفاذ یابد من لشکر پادشاه را بقدر احتیاج تغار و علوفه دهم . (حبیب السیر یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
از برای مطبخ انعام اوکیوان ز چرخ
ز ارتفاع سنبله هر روز بفرستد تغار.

ملاسعید هروی (از فرهنگ جهانگیری ).


|| و بمعنی پیمانه هم هست و تغاره ... هم گویند. (برهان ). پیمانه . (ناظم الاطباء). جوینی در شاهد زیر اندازه ٔ آن را صد من ذکر کرده و مرحوم دهخدا در یادداشتی با تردید چنین آورده : «هم امروز در عراق عرب بمعنی کیلی است برای پیمودن گندم و جو، (گویا دو خروار و نیم ) : فرمان شد تا هر سری یک تغار آرد که صد من باشد و یک خیک شراب که پنجاه من بود مرتب کنند. (جهانگشای جوینی ). و از تمامت ممالک به هر سری یک تغار آرد و یک خیک شراب جهت علوفه ٔ لشکر آماده دارند. (رشیدی ). و رجوع به تغار دادن و تغاره شود. || درخت اولس را در گرگان و علی آباد رامیان و حاجی لر تغار گویند. و آن از تیره ٔ به تولاسئا واز جنس کارپی نوس است . و رجوع به اولس و جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 ص 168 شود.

فرهنگ عمید

= ممرز
۱. ظرف سفالی بزرگ که در آن ماست می ریزند.
۲. ظرفی که آرد گندم یا جو را در آن خمیر کنند، لاوک.
۳. [قدیمی، مجاز] آذوغه.

۱. ظرف سفالی بزرگ که در آن ماست می‌ریزند.
۲. ظرفی که آرد گندم یا جو را در آن خمیر کنند؛ لاوک.
۳. [قدیمی، مجاز] آذوغه.


ممرز#NAME?


دانشنامه عمومی

تَغار یا تاغار ظرف سفالی نسبتاً بزرگی بوده است که در آن مایعاتی مانند آب و ماست یا غلاتی مانند گندم و جو می ریختند. از آن برای سابیدن کشک نیز استفاده می کرده اند.
برخی تغار را واژه ای ترکی می دانند و برخی آن را ترکی برگرفته از مغولی و برخی واژه ای ترکی-مغولی دانسته اند که وارد فارسی نیز شده است.
در پروژه های خواهر می توانید در مورد تغار اطلاعات بیشتری بیابید.

نقل قول ها

تغار یا تاغار ظرفی گلی که در آن ماست یا گندم یا جو ریزند.
• «مترس از محالات و دشنام دشمن// که پر ژاژ باشد همیشه تغارش»• «گشاده از پی لقمه نهاده از پی نفع// یکی دهان چو تغار و یکی شکم چو مغار»• «آب تتماجی نریزی در تغار // تا سگ چندی نباشد طعمه خوار»• «تغاری بشکند ماستی بریزد// شود دنیا به کام کاسه لیسان»• «گوز داده تغار شکسته طلاق هم می خواهد.»

جدول کلمات

انین, لاوک , لان , مغاک

پیشنهاد کاربران

در گویش کرمانی به ظرف بزرگ کشک مال گویند، تغارو

اجانه به پیاله و تغارک اطلاق میشود اما تغار تشت بزرگ است که گاهی یک انسان میتواند در آن بنشیند

لاوک . . . .

ظرفی که درآن کشک می سایند ومی خورند

اجانه

درمناطق کردستان ایران قبلا" واحد سنجش تغار بوده و هر تغار بسته به محل جغرافیایی منطقه فرق داردو برابر 4 یا 6 یا 8 پوت ( حدودا" 10 کیلوگرم ) می باشد .

تغار ، te ghaar ، کشمال ، ظرف سفالی که بلندی دیواره آن بلندتر از کشمال است وبرای نگهداری ماست استفاده می شود در حالیکه کشمال برای ساییدن کشک خشک با آب کار برد دارد ، گر چه در گویش شهر بابکی گاهی معادل هم بکار می روند ، که ضرب المثل قدیمی میگه ؛ کش میخوای تغارو ، شوور میخوای حصارو

تغار به معنی اجسام تشت و کاسه ای شکل است و شبیه حرف U در انگلیسی میباشد.
در تحلیل تکنیکال به دره های قیمتی که شکل میگیرد و U شکل هستند، Trough میگویند که به فارسی میشود تغار.


کلمات دیگر: