کلمه جو
صفحه اصلی

شکل


مترادف شکل : چهره، رخسار، روی، صورت، ساخت، فرم، قالب، هیئت، هیکل، طرز، گونه، وجه، وضع، تصویر، نقش، شبه، مانند، مثل

برابر پارسی : گونه، رخساره، چهره، نگاره، آرایه، ریخت

فارسی به انگلیسی

fashion, manner, shape, form, figure, bar, guise, likeness, shekel, variant, syllogism

shape, form, figure, syllogism


bar, fashion, figure, form, guise, likeness, shape, shekel, variant


فارسی به عربی

تشکیل , رتبة , رقم , شکل , صورة , مظهر , وسام

عربی به فارسی

شکل , ريخت , ترکيب , تصوير , وجه , روش , طريقه , برگه , ورقه , فرم , تشکيل دادن , ساختن , بشکل دراوردن , قالب کردن , پروردن , شکل گرفتن , سرشتن , فراگرفتن , چرده , رنگ , ظاهر , نما , صورت , هيلت , منظر , شکل دادن


تشکيل دادن , تاسيس کردن , ترکيب کردن , رسمي کردن


مترادف و متضاد

شبه، مانند، مثل


likeness (اسم)
تطابق، شبیه، شباهت، همانندی، پیکر، شکل، تشابه، تصویر، مشابهت

figure (اسم)
ظاهر، فرم، صورت، طرح، پیکر، رقم، شکل، شخص، نقش، عدد

form (اسم)
ترکیب، ظرف، ظاهر، فرم، سیاق، صورت، برگه، گونه، شکل، روش، تصویر، وجه، طرز، ریخت، ورقه، فورم، دیس

image (اسم)
منظر، تصور، شکل، تصویر، تمثال، شمایل

facet (اسم)
منظر، بند، شکل، صورت کوچک، سطح کوچک جواهر و سنگهای قیمتی

rank (اسم)
صف، ترتیب، نظم، پایه، رشته، مقام، سلسله، شکل، ردیف، رتبه، شان، قطار

formation (اسم)
ساختمان، صف، ارایش، احدای، تشکیلات، شکل، سازمان، تشکیل، رشد، صف ارایی، ترتیب قرار گرفتن

shape (اسم)
تجسم، صورت، اندام، سبک، شکل، قواره، طرز، ریخت

configuration (اسم)
ترتیب، هیئت، پیکر بندی، شکل، پیگربندی، قواره، وضعیت یا موقعیت

hue (اسم)
نما، صورت، هیئت، فریاد، رنگ، چرده، شکل، تصویر

gravure (اسم)
حکاکی، شکل، گراور

vignette (اسم)
شکل، تصویر، عکس

medal (اسم)
نشان، شکل، مدال، نشانی شبیه سکه

schema (اسم)
صفت، طرح، شکل، الگو، نونه

shekel (اسم)
شکل، واحد وزن و پول بابل قدیم

چهره، رخسار، روی، صورت


ساخت، فرم، قالب، هیئت، هیکل


طرز، گونه، وجه، وضع


تصویر، نقش


۱. چهره، رخسار، روی، صورت
۲. ساخت، فرم، قالب، هیئت، هیکل
۳. طرز، گونه، وجه، وضع
۴. تصویر، نقش
۵. شبه، مانند، مثل


فرهنگ فارسی

مثل، مانند، شبیه، چهره، نظیر، صورت کسی یاچیزی
( اسم ) ۱ - چهره صورت روی سیما . ۲ - پیکر کالبد . ۳ - رسم طریقه . ۴ - مانند شبه مثل . ۵ - نگاره . ۶ - هیئتی است که از احاطه یک یا چند حد به وجود آید و از مقوله کیف است و کاملترین اشکال کروی است . ۸ - شکلک جمع : اشکال .
جمع شکال

ساختار و طرح یک اثر موسیقایی


فرهنگ معین

(شَ ) [ ع . ] (مص ل . ) پوشیده شدن امری .
(شَ یا ش ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - صورت ، چهره . ۲ - پیکر. ۳ - نظیر، مانند. ۴ - حالت ، وضع ، کیفیت . ۵ - ترکیب و ساختار بیرونی چیزی .

(شَ) [ ع . ] (مص ل .) پوشیده شدن امری .


(شَ یا ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - صورت ، چهره . 2 - پیکر. 3 - نظیر، مانند. 4 - حالت ، وضع ، کیفیت . 5 - ترکیب و ساختار بیرونی چیزی .


لغت نامه دهخدا

شکل . [ ش َ ک َ ] (اِخ ) نام پدر بطنی از تازیان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).


شکل. [ ش َ ] ( ع اِ ) مانند. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان القرآن ص 62 ) ( زمخشری ). شبه. مثل. ( از اقرب الموارد ). || همانندی. ( از اقرب الموارد ). || هر چیز صالح وموافق. تقول : هذا من هوای و من شکلی ؛ این موافق میل و صلاح من است. || کار مختلف و مشتبه. ج ، اَشکال. || سیرت و صورت چیزی خواه محسوس باشد و یا موهوم. ج ، اشکال ، شُکول. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). سیرت.مذهب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || گیاهی است به رنگ زرد و سرخ. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || زیوری از مروارید یااز مروارید و سیم که زنان در گوش کنند. ج ، اشکال. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || ناز. غنج. دلال . ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). ناز. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). ناز و دلال زن. ( از اقرب الموارد ). غنج. ناز. ( مهذب الاسماء ). || عشقبازی زن. ( از اقرب الموارد ). || مرض الشکل ؛ بیماریی است که در آن اندام بدن از صورت طبیعی خودبیرون می آید و در کار آن اندام خلل پیدا می شود، چنانکه اندام های راست کج شوند مانند استخوان ساق یا اندام های کج راست گردند مانند استخوان سینه. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به کشاف و ماده مرض شود. || ( اصطلاح عروض ) نوعی از تصرف میان خبن و کف که حرف دوم و حرف هفتم ساکن را بیفکنند و در فاعلاتن ، فعلات ُ گویند. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). انداختن حرف دوم و هفتم از فاعلاتن را گویند که فعلات ُ بماند. ( از تعریفات جرجانی ). اجتماع خبن و کف است در فاعلاتن تا فعلات ُ شود به ضم تاء که الف به خبن و نون به کف می افتد و فَعِلات ُ میماند. ( المعجم ص 37 ). || ( اصطلاح عرفان ) وجود حق تعالی را گویند. ( فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی ). || ( اصطلاح منطق ) هیأت به دست آمده از وضع حد وسط در یکی از دو طرف صغری و کبری ( موضوع و محمول ) است که آنرا شکل قیاس یا قیاسی نیز مینامند. و رجوع به ترکیب شکل بدیهی الانتاج در ذیل همین ماده و همین معنی شود.
- شکل بدیهی الانتاج ؛ آن است که حد اوسط در صغری محمول باشد و در کبری موضوع ، به شرط آنکه صغری موجبه باشد خواه کلیه خواه جزئیه ، و کبری کلیه باشد خواه موجبه باشد خواه سالبه. بدان که شکل مرکب باشد از دو قضیه و قضیه به معنی جمله است پس قضیه اول را صغری گویند و قضیه دوم را کبری نامند. لفظ مکرر که در آخر صغری و وسط کبری واقع شود آنرا حد اوسط گویند، چون حد اوسط را دو رکنی از شکل نتیجه حاصل آید و موضوع به معنی مبتدا است و محمول به معنی خبر و شکل بدیهی الانتاج شکل اول باشد از اشکال اربعه. مثال شکل اول یعنی شکل بدیهی الانتاج : کل انسان حیوان ، و کل حیوان جسم ؛ و نتیجه این است : کل انسان جسم.و مثال شکل ثانی : کل انسان حیوان و لا شی من الحجر بحیوان ؛ و نتیجه این است : لا شی من الانسان بحجر. مثال شکل ثالث : کل انسان حیوان و کل انسان ضاحک ؛ و نتیجه این است : و بعض الحیوان ضاحک. مثال شکل رابع: کل انسان حیوان ، و کل ناطق انسان ؛ و نتیجه اش این است : بعض الحیوان ناطق. ( غیاث ) ( آنندراج ).

شکل . [ ش َ ک َ ] (ع مص ) ناز کردن و کرشمه نمودن زن . || سپید شدن تهیگاه گوسپند. || سرخ و سپید شدن چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


شکل . [ ش َ ] (ع مص ) پوشیده شدن کاری و مشتبه شدن . || رسیدن بعض انگور و یا سیاه گردیدن و به پختن درآمدن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). || مقید به نقطه و اعراب گردانیدن کتاب و واضح و پیدا گردانیدن آنرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نقطه و عجم بر زدن . (تاج المصادر بیهقی )(المصادر زوزنی ). خجک و حرکت نهادن کتابت را. ذبر. (یادداشت مؤلف ). || شکال را میان تصدیر وتنگ شتر بستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شکال بستن پای ستور را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکال بر اسب نهادن . (المصادر زوزنی ). شکال بر اسب و مرغ نهادن . (تاج المصادر بیهقی ).


شکل . [ ش ِ ] (ع اِ) مانند. شبه . مثل . (ناظم الاطباء). مانند. (از منتهی الارب ). || ناز. غنج . دلال . (ناظم الاطباء): امراءة ذات شکل ؛ زن صاحب ناز و غنج و دلال و کرشمه . (از منتهی الارب ). ناز و به این معنی به فتح نیز آمده . (آنندراج ). و رجوع به شَکل شود.


شکل . [ ش ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَشکَل و شَکلاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به اشکل و شکلاء شود.


شکل . [ ش ُ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ شکال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به شکال شود.


شکل . [ش َ ک َ / ش َ ک ْ ] (اِخ ) ابن حمید عیسی . صحابی است و پسرش وشیتربن شکل محدث و اسماء بنت شکل صحابیة و در همه به سکون کاف نیز روایت شده است . (منتهی الارب ).


شکل . [ ش َ ] (ع اِ) مانند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن ص 62) (زمخشری ). شبه . مثل . (از اقرب الموارد). || همانندی . (از اقرب الموارد). || هر چیز صالح وموافق . تقول : هذا من هوای و من شکلی ؛ این موافق میل و صلاح من است . || کار مختلف و مشتبه . ج ، اَشکال . || سیرت و صورت چیزی خواه محسوس باشد و یا موهوم . ج ، اشکال ، شُکول . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سیرت .مذهب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گیاهی است به رنگ زرد و سرخ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || زیوری از مروارید یااز مروارید و سیم که زنان در گوش کنند. ج ، اشکال . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ناز. غنج . دلال . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ناز. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). ناز و دلال زن . (از اقرب الموارد). غنج . ناز. (مهذب الاسماء). || عشقبازی زن . (از اقرب الموارد). || مرض الشکل ؛ بیماریی است که در آن اندام بدن از صورت طبیعی خودبیرون می آید و در کار آن اندام خلل پیدا می شود، چنانکه اندام های راست کج شوند مانند استخوان ساق یا اندام های کج راست گردند مانند استخوان سینه . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به کشاف و ماده ٔ مرض شود. || (اصطلاح عروض ) نوعی از تصرف میان خبن و کف که حرف دوم و حرف هفتم ساکن را بیفکنند و در فاعلاتن ، فعلات ُ گویند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). انداختن حرف دوم و هفتم از فاعلاتن را گویند که فعلات ُ بماند. (از تعریفات جرجانی ). اجتماع خبن و کف است در فاعلاتن تا فعلات ُ شود به ضم تاء که الف به خبن و نون به کف می افتد و فَعِلات ُ میماند. (المعجم ص 37). || (اصطلاح عرفان ) وجود حق تعالی را گویند. (فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی ). || (اصطلاح منطق ) هیأت به دست آمده از وضع حد وسط در یکی از دو طرف صغری و کبری (موضوع و محمول ) است که آنرا شکل قیاس یا قیاسی نیز مینامند. و رجوع به ترکیب شکل بدیهی الانتاج در ذیل همین ماده و همین معنی شود.
- شکل بدیهی الانتاج ؛ آن است که حد اوسط در صغری محمول باشد و در کبری موضوع ، به شرط آنکه صغری موجبه باشد خواه کلیه خواه جزئیه ، و کبری کلیه باشد خواه موجبه باشد خواه سالبه . بدان که شکل مرکب باشد از دو قضیه و قضیه به معنی جمله است پس قضیه ٔ اول را صغری گویند و قضیه ٔ دوم را کبری نامند. لفظ مکرر که در آخر صغری و وسط کبری واقع شود آنرا حد اوسط گویند، چون حد اوسط را دو رکنی از شکل نتیجه حاصل آید و موضوع به معنی مبتدا است و محمول به معنی خبر و شکل بدیهی الانتاج شکل اول باشد از اشکال اربعه . مثال شکل اول یعنی شکل بدیهی الانتاج : کل انسان حیوان ، و کل حیوان جسم ؛ و نتیجه این است : کل انسان جسم .و مثال شکل ثانی : کل انسان حیوان و لا شی ٔ من الحجر بحیوان ؛ و نتیجه این است : لا شی ٔ من الانسان بحجر. مثال شکل ثالث : کل انسان حیوان و کل انسان ضاحک ؛ و نتیجه این است : و بعض الحیوان ضاحک . مثال شکل رابع: کل انسان حیوان ، و کل ناطق انسان ؛ و نتیجه اش این است : بعض الحیوان ناطق . (غیاث ) (آنندراج ).
- شکل طبیعی ؛ اشکال اجسام که بر حسب طبیعت خود دارند در مقابل شکل و اشکال قسری که بوسیله ٔ قسر قاسری پدید آمده باشند. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی ).
- شکل قسری ؛ شکل طبیعی . (فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی ). رجوع به ترکیب شکل طبیعی شود.
- شکل قیاس یا قیاسی ؛ عبارت از هیأتی است که از وضع حد وسط در یکی از دو طرف موضوع و محمول «صغری و کبری » قیاس حاصل میشود و از این راه چهار شکل پدید می آید که اشکال اربعه ٔ معروف باشد. به عبارت دیگر شکل قیاس عبارت از هیأت خاصی است که در اثر ترکیب چند مقدمه با یکدیگر حاصل میشود و بر حسب ترکیب و چگونگی وضع حد وسط اشکال قیاس مختلف میشود، چه آنکه ممکن است حد وسط محمول در صغری و کبری هر دو باشد و بالعکس و یا موضوع در کبری و محمول در صغری باشد و بالعکس و در هر حال بواسطه ٔ اوضاع خاص حد وسط اشکال اربعه بوجود می آید. ترتیب حصول اشکال اربعه را در این ابیات میتوان خلاصه کرد :
اوسط اگر حمل یافت در بر صغری و باز
وضع به کبری گرفت شکل نخستین شمار
حمل به هر دو دوم وضع به هر دوسوم
رابع اشکال را عکس نخستین شمار.

؟


(از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی و فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی ).
و رجوع به ترکیب شکلهای چهارگانه ٔقیاس شود.
- شکلهای چهارگانه ٔ قیاس ؛ اگر محمول در صغری و موضوع در کبری باشد شکل چهارم ؛ و اگر موضوع در هر دو باشد شکل دوم ؛ و اگر محمول در هر دو باشد شکل سوم نامند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیب شکل قیاس یا قیاسی شود.
|| (اصطلاح منطق ) گاه شکل اطلاق می شود به خود قیاس به اعتبار اشتمال آن به هیأت شکل قیاسی . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح رمل ) آن هیأتی است دارای چهار مرتبه ٔ حاصله از اجتماع افراد و ازواج یا از اجتماع یکی از آن دو؛ و مرتبه ٔ اول از این مراتب آتش باشد و دوم باد و سوم آب و چهارم خاک . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به همان مأخذشود. || چهره . صورت . روی . سیما. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). || هیأت . هیکل . ترکیب . (ناظم الاطباء). صورت . (یادداشت مؤلف ). هیأت . (مفاتیح ). ریخت . ترکیب . هیأتی که جسم را پیدا شود به سبب احاطه ٔ حد. (یادداشت مؤلف ) :
شکل نهنگ دارد دل را همی شخاید
مردم میان دریا و آتش چگونه پاید.

رودکی .


تو از معنی همان بینی که از بستان جانپرور
ز شکل و رنگ گل بیند دو چشم مرد نابینا.

ناصرخسرو.


گلهای معانی شکفته زو شد
زیرا که سرش شکل خار دارد.

مسعودسعد.


گر از آتش همی ترسی به مال کس مشو غره
که اینجا صورتش مار است و آنجا شکلش اژدرها.

سنایی .


شکل نظامی که خیال من است
جانور از سحر حلال من است .

نظامی .


من آدمی به چنین قد و شکل و خوی و روش
ندیده ام مگر این شیوه از پری آموخت .

سعدی .


شاهد آیینه ست و هر کس را که شکل خوب نیست
گو نگه زنهار در آیینه ٔ روشن مکن .

سعدی .


یا خلوتی برآور یا برقعی فروهل
ورنه به شکل شیرین شوراز جهان برآری .

سعدی .


لطیف جوهر و جانی غریب قامت و شکلی
نظیف جامه و جسمی بدیع صورت و خویی .

سعدی .


- پاکیزه شکل ؛ زیباصورت . که هیأت و ظاهری زیبا دارد :
درون تا بود قابل شرب و اکل
بدن تازه رویست و پاکیزه شکل .

(بوستان ).


- سرداب شکل ؛ سرداب گونه . سرداب مانند : جمعی برزگران را حاضر و زمین را شکافته سرداب شکلی یافتند. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 22).
- نیست شکل ؛ نیست صورت . که بصورت عدم باشد :
نک جهان نیست شکل هست ذات
وآن جهان هست شکل بی ثبات .

مولوی .


|| تصویر. (ناظم الاطباء) :
گریزد ز شکل عصا مار و گوید
عصا شکلم و از عصا می گریزم .

خاقانی .


طوطی هر آن سخن که بگوید ز برکند
هرگه که شکل خویش ببیند درآینه .

خاقانی .


که ای نیکبخت این نه شکل من است
ولیکن قلم در کف دشمن است .

(بوستان ).


- امثال :
شکلش را به درِ خلا بکشند آفتابه رم میکند ؛ زشتی هول است . (امثال و حکم دهخدا).
- شکل طغرایی ؛ به صورت خط طغرایی :
از تن و دل چون کنی نون و القلم
نزد شحنه شکل طغرایی فرست .

خاقانی .


رجوع به طغرا و طغرایی شود.
- شکل کشیدن ؛ رسم کردن تصویر و شکل .
|| نقش . || نقشه . (ناظم الاطباء) : چون از این فصل فراغ افتد وصف پارس و کورتها و شهرها و آب و هوای آن و شکلهای آن کرده آید. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 8). || قسم . نوع . جنس .(ناظم الاطباء). صورت . نوع . جنس . طور. گونه . گون . (یادداشت مؤلف ).
- شکل در شکل ؛ گونه گون . نوع به نوع . باانواع ... با نقش ها و نقشه های مختلف :
شکل در شکل نماید به من اوراق فلک
شکلها را همه برهان به خراسان یابم .

خاقانی .


|| پیکر. کالبد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح هندسی ) چیزی که فروگرفته باشد آنرا حدی چون دایره و کره ، یاحدودی چون مربع، مستطیل و متوازی السطوح . (از یادداشت مؤلف ). نگاره . (فرهنگ فارسی معین ) (لغات فرهنگستان ). عبارت از هیأتی است که از احاطه ٔ یک یا چند حد بوجود می آید و از مقوله ٔ کیف است و کاملترین اشکال طبیعی شکل کری است و تنها شکل طبیعی همان شکل کری می باشد. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی تألیف سجادی ).شکل یکی از کیفیات مخصوصه به کمیات است و در تعریف آن گفته اند: «الشکل هیاءة حاصلة فی المقدار او المتقدر من جهة احاطة حد او حدود». (از فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی ).
- شکل بر دایره ؛ آن راست پهلو که بیرون از دایره بودو هر ضلعی از آن ِ او مماس بود آن دایره را. (از التفهیم ص 16).
- شکل بسیط ؛ شکل ساده :
سه خط چون کرد بر مرکز محیطی
به جسم آماده شد شکل بسیطی .

نظامی .


- شکل تربیع ؛ مربع و چهارگوشه . (ناظم الاطباء).
- شکل حماری ؛ (اصطلاح هندسه ) به مثلثی اطلاق میشود که مجموع دو ضلع آن از ضلع سوم درازتر باشد، و وجه تسمیه ٔ آن به سبب ظهور آن است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به ترکیب شکل عروس شود.
- شکل دواری ؛ دایره .مدور. (از ناظم الاطباء).
- شکل عروس (عروسی ) ؛ (اصطلاح هندسه ) به مثلثی اطلاق میشود که قائم الزاویه باشد و مربع وتر زاویه ٔ قائمه ٔ آن برابر باشد با مربع دو ضلع دیگر آن و این نامگذاری به سبب زیبایی و تناسب شکل است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). شکلی است برای اثبات این مطلوب که هر دو مربع ضلعین قائمه مساوی و مربع وتر این قائمه باشد و این شکل را از آن عروس نام کردند که عروس در لغت به معنی کثرت مال است پس این شکل نیز کثیرالنفع است ، مانندکثرت مال یا اینکه به حجله ٔ عروس این شکل مشابهت دارد چه به محض تشکل و چه به اقتضای انواع محاسن . (از آنندراج ) :
چو علم هندسه حس قبول دریابد
کنند شکل حماری بدل به شکل عروس .

میر محمد افضل (از آنندراج ).


- شکل مأمون ؛ شکل خاص در هندسه . (آنندراج ) :
وگر دیدی مرا عاجز نگشتی
دو اقلیدس به پنجم شکل مأمون .

ناصرخسرو.


رجوع به ترکیب شکل مأمونی شود.
- شکل مأمونی ؛ آن است که دو زاویه ای که بر قاعده ٔ مثلث متساوی الساقین است ، برابر باشند و نیز دو زاویه ای که در زیر قاعده تشکیل میشوند (در صورتی که دو ساق را خارج کنیم ) با هم برابر باشند. و این شکل را به مأمون خلیفه ٔ عباسی نسبت داده اند؛ از این رو که وی آن شکل را به آستین برخی از جامه هایش افزود چون از آن خوشش آمده بود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به ترکیب شکل مأمون شود.
- شکل متوازی ؛ دو خط برابر و مقابل هم . (ناظم الاطباء).
- شکل مغنی ؛ شکل مثلثی است . رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و ماده ٔ مغنی شود.
- شکل هندسی ؛ خطوط، سطوح و احجام مربوط به علم هندسه .
|| رسم . طریقه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). طریق . (آنندراج ). || طور و طرز. روش . (ناظم الاطباء). ترتیب . وضع. کیفیت . چگونگی . (یادداشت مؤلف ) : راهزاد چون شکل کار بدید نامه ای نبشت با پرویز که لشکر روم بسیارند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 105). از آنجا با سواری چند مجهول وار رفت تا شکل کار و لشکر بیند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 70). هر کس شکل و مبانی خیرات و مجاری صدقات او دیده ... داند که علو همت او... تا چه حد بوده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 13). || دستور. || نمایش . || مشابهت . مانندگی . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. مثل، مانند، شبیه، نظیر.
۲. صورت کسی یا چیزی، چهره، صورت.
۳. حالت، وضع.
۱. در عروض، اجتماع خبن و کف، چنان که از مستفعلن حرف دوم و هفتم را ساقط کنند و متفعل بماند و مفاعل به جایش بیاورند.
۲. (اسم مصدر ) قرار دادن اعراب و حرکت در کلمات.

۱. در عروض، اجتماع خبن و کف، چنان‌که از مستفعلن حرف دوم و هفتم را ساقط کنند و متفعل بماند و مفاعل به‌ جایش بیاورند.
۲. (اسم مصدر) قرار دادن اعراب و حرکت در کلمات.


۱. مثل؛ مانند؛ شبیه؛ نظیر.
۲. صورت کسی یا چیزی؛ چهره؛ صورت.
۳. حالت؛ وضع.


دانشنامه عمومی

شکل از طریق محصور شدن محیطی ویا لکهٔ رنگ به وجود می آید. شکل می تواند به صورت دو بعدی (سطح) یا سه بعدی (حجم) باشد.
شِکِل نام چند واحد پول یا وزن در دوران باستان از جمله سکه های نقرهٔ هخامنشیان بوده است.
بنا بر صفحهٔ ۲۱۷ مجموعهٔ قوانین سال ۱۳۱۸ شمسی ایران، فرهنگستان ایران (فرهنگستان اول) واژهٔ نگاره را به عنوان معادل فارسی شکل انتخاب کرده است. با این حال در پارسی میانه «نگاره» برای مفهوم تصویر به کار می رفته است. شکل در علوم مفاهیم متفاوتی را بیان می کند.
شکل از طریق محصور شدن محیطی ویا لکهٔ رنگ به وجود می آید. شکل می تواند به صورت دو بعدی (سطح) یا سه بعدی (حجم) باشد. وقتی شکل مثبت وضوح پیدا می کند که اطراف آن را شکل منفی یا بافت احاطه کند. هرگاه شکل مثبت و منفی به یک اندازه انرژی داشته باشند وارونگی شکل و زمینه اتفاق می افتد.
در یک اثر هنری فضاهای منفی نیز به اندازهٔ فضاهای مثبت ارزش مند می باشند. وقتی درجه بندی سایه و روشن صورت می گیرد حجم به وجود می آید.امروزه هنر عکاسی باعث شده که نقاشان و طراحان به اغراق روی آورند.آرمان گرایی (ایده آلیسم) به معنای بازگشت معیارهای زیبا شناسانه در هنر است.

دانشنامه آزاد فارسی

شکل (باستان شناسی). شِکِل (باستان شناسی)
(یا: سیکِل؛ در زبان عبری: شقل) سکۀ نقرۀ رایج در شاهنشاهی هخامنشی، نیز نام یکی از اوزان بابلی. شِکِل به صورت پانچ ضرب می شد. یک سوی سکه فرورفته و خالی از نقش و نوشته بود و سوی دیگر آن برآمده بود و نقش تیرانداز پارسی را داشت که بر زانو نشسته و کمان می کشد. شاید آن تیرانداز تمثال شاهنشاه هخامنشی باشد. شکل ها کتیبه و نوشته ای ندارند. همچنین شکل هندسی شکل ها نامنظم است اما بیشتر آنها گرد یا بیضی اند. اولین شکل ها شاید به دستور داریوش اول در ۵۱۶ ق م ضرب شدند. شکل ها خارج از قلمرو پارس و بیشتر در آناتولی و بین النهرین ضرب می شدند. هر بیست شکل معادل یک دَریک بود.

شکل (منطق و فلسفه). شِکل (منطق و فلسفه)
(در لغت به معنی هیئت و صورت) در اصطلاح علوم عقلی به دو معنی به کار رفته است: ۱. یکی از کیفیات مختص به کمیات، یعنی اوصاف و حالاتی که بر جسم عارض می شود. بدین جهت شکل عبارت از هیئتی است که در مقدار یا در جسم از حیث محدود بودن آن به حد حاصل می شود. ۲. در علم منطق، حالات مختلف وضعیت حد وسط نسبت به اکبر و اصغر را شکل های قیاس می خوانند.

فرهنگ فارسی ساره

ریخت، نگاره، آرایه


فرهنگستان زبان و ادب

{form} [موسیقی] ساختار و طرح یک اثر موسیقایی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شکل، یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای هیئت قیاس اقترانی، بر اساس جایگاه حد وسط در مقدمات است.
شکل یا سیاق، هیئتی است که از چگونگی ارتباط حد وسط با اصغر و اکبر در دو مقدمه قیاس اقترانی، از لحاظ موضوع یا محمول بودن حاصل می شود. قیاس اقترانی بسیط، از دو مقدمه (صغرا و کبرا) تشکیل می شود و در هر یک از دو مقدمه، حد وسط می تواند موضوع یا محمول واقع شود، از این رو در مجموع برای هیئت قیاس اقترانی بر اساس جایگاه حد وسط، چهار حالت پیدا می شود که به هر کدام، یک «شکل» یا «سیاق» گفته می شود: ۱. شکل اول: حد وسط، محمول در مقدمه صغرا و موضوع در مقدمه کبرا؛ ۲. شکل دوم: حد وسط، محمول در مقدمه صغرا و مقدمه کبرا؛ ۳. شکل سوم: حد وسط، موضوع در مقدمه صغرا و مقدمه کبرا؛ ۴. شکل چهارم: حد وسط، موضوع در مقدمه صغرا و محمول در مقدمه کبرا.
اشکال اربع در شعر
در شعر معروف، اشکال اربعه چنین بیان شده است: اوسط اگر حمل یافت، در بَرِ صغرا و باز • وضع به کبرا گرفت، شکل نخستین شمارحمل به هر دو دوم، وضع به هر دو سوم • رابع اشکال را، عکس نخستین شمار
وجه تسمیه
سبب اینکه چنین چیزی را شکل می گویند مشابهتی است که با اَشکال هندسی دارد، زیرا همچنان که اشکال هندسی در کُره، از احاطه یک سطح و در سایر اشکال، از چند خط یا چند سطح حاصل می شود در اینجا نیز از تالیف حدود صورتی به وجود می آید که «شکل» نامیده می شود.
مستندات مقاله
...

[ویکی الکتاب] معنی شَکْلِهِ: شکل آن - مشابه آن (شکل هر چیزی عبارت است از چیزی که مشابه آن ، و از جنس آن باشد . )
معنی هَیْئَةِ: شکل
معنی صُورَةٍ: صورت - شکل
معنی تُصْبِحَ: که به شکل ...در آید-که به حالتِ ...در آید
معنی تُصْبِحُ: به شکل ...در آید-به حالتِ ...در آید
معنی یُصْبِحَ: که به شکل ...در آید-که به حالتِ ...در آید
معنی إِسْرَافاً: به شکل اسراف-هدر دادن
معنی صَوَّرَکُمْ: شما را صورتگری نمود -شما را شکل داد
معنی صَوَّرْنَاکُمْ: شما را صورتگری نمودیم -شما را شکل دادیم
معنی دَعْوَاهُمْ: شکل خواندنشان - نوع طلب کردنشان
معنی ضَنکاً: تنگ (این کلمه در مذکر و مؤنث به یک شکل استعمال میشود )
معنی مَوْراً: به شکل پیچ وتاب خوردن و محو شدن دود - به شکل جریان سریع (کلمه مور - به به معنای تردد و آمد و رفت چیزی چون دود است ، همچنان که دود در فضا میپیچد و آمد و شد میکند تا از بین برود و به قولی به معنای جریان سریع است )
معنی لَـٰکِنَّ: ولی - ولیکن (همان "لَـٰکِنْ " است منتهی اگر بعدش همزه وصل بیاید به دلیل تقارن با حرف ساکن یا تشدید دار کلمه بعد به این شکل در آمده است)
معنی نَبْتَلِیهِ: اورا از حالتی به حالتی دیگر وشکلی به شکل دیگر درمی آوریم.(ازمصدر ابتلاءبه معنای نقل چیزی از حالی به حالی و طوری به طور دیگر است )
معنی صُّحُفِ: کتابها - نامه ها (جمع صحیفه به معنای هر چیزی که در آن مطلبی نوشته شده باشد، همچنین کتاب چه ورقه و کاغذی باشد و یابه شکل دیگر )
تکرار در قرآن: ۲(بار)

گویش مازنی

/shekl/ قیافه – هیبت

قیافه – هیبت


واژه نامه بختیاریکا

رووَت؛ شِلق؛ رِخت؛ بلشت؛ بارت؛ بُروت
شِلق

پیشنهاد کاربران

ساختار

ریخت
بدریخت = بد شکل


نگارین ، نگارا

نیکاس ، ریخت، نقش، ریخت ، رخ، قیافه، ساختار، صورت، گونه

پیکره

Configuration

شِکل
این واژه پارسی است و دِگَرواجیدهء "چِهر "می باشد :
چِهر < شِخر < شِخل< شِکل
اَرَبیان ( اَعراب ) وات " چ " را " ش " وامی گویند مانند :
چای = شای
وات " ه" در گُذشته "خ " لَفزیده میشده:
بَخر ( بَرخ ) < بَهر < بَهره
وات "خ" به " ک" هم دِگَریده می شود برای نمونه :
در زبان انگلیسی و آلمانی آنچه ما پُختَن میگوییم آنان وات" خ "را "ک" و" پ" را "ب " برزبان میرانند :
انگلیسی : bake
آلمانی : backen
وات " ل" هم به " ر" آلیده می گردیده :
سَرم ، سَرما ، سَرد که سال گفته میشده و سال هم به مینه ی دَمان یا نوغان ( فصل ) سَرما است.
پیش نهاد :
می توان از ستاک "شِکل" در دستگاه واژه سازی پارسی این واژه را گُستَرد :
شِکلیدن ، شِکلاندن
شِکلیده ، پِی شِکل ، پیشِکله = مُشکِل
شِکلاند، شِکلانِش = تَشکیل
دُشکِل ( دُش شِکل ) = اِشکال
شِکله ، شِکلِش = تَشَکُل
شِکلَنده = شاکِل ، شاکِله

شکل خود واژه ای پارسی است
شکل=اشکل=اش ( بیرون، برون ) کل ( کالب، تن )
در کل به چم چهره یا تن و کالب بیرونی است


ریخت

نهج

من خودم میپرسم شکل چیه بعد میگه به نظر شما معنی ش چیه

می توان به جای آن سیما را بکار برد
به شکل= به سیمای


کلمات دیگر: